8/23/2025 12:38:47 PM

پروژه شمشون؛ نقشه اسرائیل برای مرگ مشترک با دشمنانش

«در صبحی استثنایی از پاییز سال ۱۹۵۶ میلادی، اسرائیل به همراه فرانسه و بریتانیا شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و وارد جنگی شد که بعدها به نام تجاوز سه‌جانبه علیه مصر شناخته شد. اما پشت هیاهوی توپخانه‌ها و حرکت ناوگان‌ها، پروژه‌ای دیگر در سایه متولد می‌شد؛ پروژه‌ای خطرناک‌تر از بمباران فرودگاه‌ها و اشغال کانال سوئز». این را المهدی الزایداوی روزنامه‌نگار و تحلیلگر مغربی در جدیدترین یادداشت خود در الجزیره نوشت.

وی ادامه داد: «در همان روز، در مکانی دور از میدان‌های نبرد، یک سرباز اسرائیلی بر سطح فلزی سردی جمله‌ای کوتاه نوشت: دیگر هرگز اتفاق نخواهد افتاد! اشاره‌اش به دوران آزار و شکنجه نازی‌ها در نیمه اول قرن بیستم بود. مهم نبود آن سرباز که بود، یا حتی مضمون جمله‌اش چه بود؛ آنچه اهمیت داشت، این بود که آن جمله را کجا نوشته بود… او آن را بر نخستین بمب هسته‌ای تولید اسرائیل نوشت».

چه کسی پشت نخستین بمب هسته‌ای اسرائیل بود؟

ارنست دیوید برگمان مردی نحیف با چهره‌ای رنگ‌پریده بود؛ سیگاری پرمصرفی که سیگار را با سیگار روشن می‌کرد. پشت آن پیکر نحیف، ذهنی پنهان بود که بعدها به معمار یکی از خطرناک‌ترین پروژه‌های اسرائیل بدل شد: پروژه‌ هسته‌ای‌.

برگمان در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمده بود؛ پدرش از خاخام‌های بلندپایه‌ برلین بود و دوست نزدیک یکی از چهره‌های شاخص جنبش صهیونیسم یعنی، حاییم وایزمن؛ دانشمند روس‌تبار یهودی در حوزه‌ی بیوشیمی که در انگلیس اقامت داشت.

در سال ۱۹۳۳، سیاست‌های نازی‌ها به‌تدریج نفس یهودیان را در آلمان بند آورد، تا جایی که یافتن شغل برای یک تحصیل‌کرده یهودی در برلین تقریباً ناممکن شده بود. اما برگمان به لطف رابطه‌ پدرش با وایزمن، توانست در دانشگاه منچستر مشغول به کار شود و پژوهش‌هایش را در زمینه‌ شکافت هسته‌ای ادامه دهد.

در آنجا، توجه لرد چرول، مشاور ارشد علمی دولت چرچیل پیش از جنگ جهانی دوم، را به خود جلب کرد. برگمان در پروژه‌های دفاعی بریتانیا فعالیت داشت. با وجود کمبود اطلاعات درباره‌ ماهیت دقیق مأموریت‌هایش، آنچه مسلم است این‌که تا اواسط دهه‌ی ۱۹۳۰، ارتباطات نزدیکی با جنبش صهیونیسم برقرار کرده بود.

البته، او در این مسیر تنها نبود؛ وایزمن نیز خود ارتباطی تنگاتنگ با پروژه‌ صهیونیستی در اراضی اشغالی فلسطین داشت.

بعدها، جنبش صهیونیستی از وایزمن خواست تا یکی از متخصصان شیمی را به فلسطین بفرستد تا در تولید ماده‌ای بسیار انفجاری برای استفاده علیه بریتانیایی‌ها و عرب‌ها مشارکت کند.

و البته، داستان روشن است؛ وایزمن گزینه‌ای بهتر از پسر خاخام نداشت. برگمان به فلسطین رفت و در آنجا عضو کمیته فنی «هاگانا» شد. او در این ساختار ارتقا یافت تا جایی که در سال ۱۹۳۹ برای تبادل تجربیات با دانشمندان فرانسوی، که در آن زمان درگیر نبردهای استعماری در شمال آفریقا بودند، به فرانسه اعزام شد.

برگمان تجربه نازی‌ها را تا پایان، یعنی شکست هیتلر، زیست و سپس در فلسطین مستقر شد تا در تأسیس «مؤسسه وایزمن برای علوم» در جنوب تل‌آویو مشارکت کند. وایزمن بعدها تلاش کرد با اوپنهایمر و تیم «پروژه منهتن» همکاری علمی برقرار کند، اما با وجود دعوت‌های مکرر برای سفر به فلسطین اشغالی، این تلاش‌ها ناکام ماند.

نام برگمان پس از فاجعه ۱۹۴۸ (یوم النکبه) در جامعه علمی اسرائیل برجسته شد؛ او به‌عنوان دانشمندی برجسته در شیمی آلی و مدیر بخش شیمی در «مؤسسه وایزمن» معرفی شد، و سپس ریاست کمیته انرژی اتمی اسرائیل را بر عهده گرفت. در معدود حضورهای رسانه‌ای‌اش، از ضرورت دستیابی اسرائیل به انرژی هسته‌ای «برای اهداف صلح‌آمیز» سخن می‌گفت؛ به‌ویژه در سایه دشمنی کشورهای عربی و عدم امکان اتکا به نفت وارداتی از آن‌ها.

برگمان به نزدیکانش گفته بود که میدان‌های عظیم فسفات منطقه تنها مقادیر محدودی از اورانیوم دارند. با این حال، در سال ۱۹۵۳، او تیمی از پژوهشگران «مؤسسه وایزمن» را برای توسعه فناوری تولید آب سنگین، عنصری کلیدی برای راه‌اندازی راکتورهای هسته‌ای رهبری کرد.

در سال بعد، با افتخار از پیشرفت اسرائیل در «پژوهش‌های هسته‌ای صلح‌آمیز» خبر داد. همچنین، اسرائیل در دوران ریاست‌جمهوری آیزنهاور به برنامه «اتم‌ها برای صلح» پیوست و نخستین راکتور هسته‌ای «برای اهداف صلح‌آمیز» را دریافت کرد.

به نوشته الزایداوی، برگمان کاملاً فریبکار نبود؛ او واقعاً به کارایی انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز باور داشت. اما از سوی دیگر به‌خوبی می‌دانست که این پروژه بهترین پوشش برای حرکت به‌سوی ساخت بمب هسته‌ای است. او متحدی سیاسی و فکری یافت که بیش از خودش به ضرورت بازدارندگی هسته‌ای اسرائیل باور داشت: دیوید بن‌گوریون! و جوانی دیگر به نام شیمون پرز که در سی‌سالگی هدایت وزارت جنگ اسرائیل را به دست گرفت و کمیته انرژی اتمی را تحت نظارت مستقیم خود قرار داد.

این سه مرد، یک رؤیای مشترک، با ایمانی عمیق به پروژه خود داشتند. تنها چیزی که کم داشتند، یک متحد بود.

از الجزایر تا دیمونا؛ ردپای فرانسه در پروژه هسته‌ای اسرائیل

دیوید بن‌گوریون نخستین نخست‌وزیر اسرائیل کابوس بزرگی داشت. او عرب‌ها را نه‌تنها کمتر از نازی‌ها خطرناک نمی‌دانست، بلکه جمال عبدالناصر را نسخه‌ای به‌روز شده از هیتلر می‌دید.

از همین رو، بازدارندگی هسته‌ای را تنها تضمین برای جلوگیری از تکرار «هولوکاست» می‌دانست. باور داشت که عرب‌ها تنها زمانی از رؤیای نابودی اسرائیل دست خواهند کشید که مطمئن شوند «این کشور کوچک» توانایی نابودی کامل آن‌ها را دارد، اگر دست به چنین اقدامی بزنند.

برگمان نیز این باور را با بن‌گوریون شریک بود و آن را آشکارا بیان می‌کرد:

«من باور دارم که اسرائیل نیازمند برنامه‌ای مستقل برای تحقیقات دفاعی است، تا دیگر چون گوسفندانی نباشیم که به قربانگاه رانده می‌شوند».

برخلاف انتظار، متحدی که اسرائیل را به آستانه باشگاه هسته‌ای رساند، ایالات متحده نبود، بلکه فرانسه بود. چرا که روابط تل‌آویو با واشنگتن در آن زمان چندان مطلوب نبود.

نیاز اسرائیل در اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰ با نیاز فرانسه به بازدارندگی هسته‌ای هم‌زمان شد؛ زیرا پاریس هنوز به سلاح هسته‌ای که در اختیار آمریکا، بریتانیا و شوروی بود دست نیافته بود.

تصمیم به دستیابی به بمب هسته‌ای در داخل اسرائیل محل اختلاف بود؛ برخی از رهبران حزب کارگر، داشتن چنین سلاحی را خودکشی برای «دولت» نوپا می‌دانستند. اما بن‌گوریون و تیمش مُصرّ بودند. در فرانسه نیز بحث‌ها همین‌ منوال را داشت.

وقتی فرانسوی‌ها اجرای پروژه هسته‌ای خود را آغاز کردند که بعدها در الجزایر و مستعمرات دیگر آزمایش شد و تیم ارنست برگمان در کنارشان فعالیت می‌کرد. فرانسوی‌ها به اسرائیلی‌ها اجازه دادند به قلب جامعه محرمانه هسته‌ای‌شان وارد شوند، امتیازی که به هیچ طرف دیگری داده نشد.

از زمان اعلام موجودیت جعلی، اسرائیل ترکیبی از شوک روانی ناشی از نازیسم و نگاه ضدعربی _اعم از مسلمان و مسیحی_ را به جهان عرب منتقل کرد.

بر اساس برخی شهادت‌ها، دانشمندان اسرائیلی در آن تأسیسات تقریباً با آزادی کامل رفت‌وآمد می‌کردند.

فرانسوی‌ها از مهارت اسرائیلی‌ها در محاسبات علمی بهره بردند؛ مهارتی که در آن دوران عامل تعیین‌کننده‌ای به‌شمار می‌آمد. اما موضوع صرفاً فنی نبود؛ برخی از فرانسوی‌هایی که در مقاومت علیه نازی‌ها شرکت داشتند، تحت تأثیر آنچه بر یهودیان در اروپا گذشته بود، پیوندی عاطفی با اسرائیل احساس می‌کردند.

از جمله این دانشمندان فرانسوی که تا حد هم‌ذات‌پنداری با اسرائیلی‌ها پیش رفتند، برتران گلدسمیت بود. گلدسمیت یهودی بود و پیوندش با اسرائیل با ازدواجش با یکی از اعضای خانواده روتشیلد، که مهاجرت‌های یهودیان به فلسطین را با میلیون‌ها دلار تأمین مالی کرده بود، عمیق‌تر شد. در اوایل دهه ۱۹۵۰، گلدسمیت سفری نمادین به «قدس اشغالی» داشت و مهمان برگمان بود؛ در آنجا با بن‌گوریون دیدار کرد؛ ملاقاتی که تأثیر عمیقی بر او گذاشت.

او بعدها گفت که فرانسوی‌ها به اسرائیلی‌ها در ساخت سلاح هسته‌ای «کمک» نکردند، بلکه فقط اجازه دادند آنچه را که خودشان می‌دانستند، اسرائیلی‌ها نیز بدانند. او افزود: «در دهه‌های ۵۰ و ۶۰، داشتن سلاح هسته‌ای یک دستاورد محسوب می‌شد که بابتش تبریک می‌گرفتند، نه لکه ننگی مثل امروز».

این همکاری خیلی زود به ثمر نشست. در سال ۱۹۵۳، تیم مؤسسه وایزمن موفق شد سامانه یونی لازم برای تولید آب سنگین را بسازد و روشی کارآمدتر برای استخراج اورانیوم ابداع کند. این دستاوردها به فرانسه فروخته شد و این معامله مسیر را برای امضای توافق رسمی همکاری در تحقیقات هسته‌ای هموار کرد.

در ژانویه، بادها مطابق میل تل‌آویو وزیدند؛ دولت فرانسه سقوط کرد و گی موله سوسیالیست، نخست‌وزیر شد. او نسبت به انقلاب شعله‌ور در الجزایر سخت‌گیرتر از نفر قبلی خود بود و در نتیجه، خصومت بیشتری با دشمن اول اسرائیل یعنی جمال عبدالناصر، داشت.

روابط فرانسه و اسرائیل از طریق معاملات تسلیحاتی، توافق‌های نظامی و هماهنگی گسترده اطلاعاتی با سرعتی چشمگیر تقویت شد. در این نقطه، تل‌آویو زمان را مناسب دید تا از پاریس کمک حیاتی برای اجرای برنامه هسته‌ای نظامی‌اش بخواهد.

بنا بر این یادداشت، اسرائیلی‌ها می‌دانستند که ساخت کارخانه بازفرآوری شیمیایی _قلب پروژه بمب_ بدون فرانسه ممکن نیست. اما دو مانع بزرگ پیش‌رو داشتند: نخست، مالی؛ چرا که لوی اشکول وزیر دارایی، هزینه پروژه را «دیوانه‌وار» توصیف کرد. دوم، امنیتی؛ مربوط به حفظ محرمانگی کامل پروژه.

در ابتدا، اسرائیل قصد داشت راکتور را در یک کارخانه قدیمی شراب‌سازی در ریشون لتسیون بسازد، اما بررسی‌ها نشان داد که محل مذکور مناسب نیست. در نهایت، تصمیم گرفته شد پروژه به منطقه دیمونا در صحرای نقب، نزدیک بئرالسبع منتقل شود و به‌صورت رسمی به‌عنوان کارخانه نساجی معرفی شود.

پول‌ها از تل‌آویو به پاریس ارسال شد و مهندسان شرکت فرانسوی «سن-گوبن» کار بر روی پروژه را آغاز کردند؛ در حالی که از بلندپروازی عظیم آن شگفت‌زده بودند.

بر اساس نقشه‌ها، ظرفیت نهایی رآکتور ۲۴ مگاوات حرارتی تعیین شده بود، اما جزئیات طراحی کانال‌های خنک‌کننده تا تأسیسات دفع زباله نشان می‌داد که رآکتور عملاً با سه برابر این ظرفیت فعالیت خواهد کرد؛ به این معنا که سالانه بیش از ۲۲ کیلوگرم پلوتونیوم تولید می‌شود. مقداری که برای ساخت چهار بمب هسته‌ای با قدرت انفجاری مشابه بمب‌های هیروشیما و ناگازاکی کافی است، و حتی از تولید راکتورهای فرانسوی آن زمان نیز فراتر می‌رفت!

آمریکایی‌ها... صرفاً بیگانگان!

طبیعتاً اسرائیل ایالات متحده را از واقعیت جاه‌طلبی‌های هسته‌ای‌اش مطلع نکرد، اما سرنوشت، واشنگتن را به رصد زودهنگام پروژه اسرائیل سوق داد. در آغاز رقابت فزاینده میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و با شعله‌ور شدن مسابقه تسلیحاتی، ایالات متحده، به‌طور وسواس‌گونه‌ای درگیر پیگیری پیشرفت برنامه هسته‌ای شوروی بود آن هم در زمانی که اطلاعات بسیار اندک بود. تا اینکه تیم شناسایی تصویری سازمان اطلاعات مرکزی با استفاده از هواپیمای جاسوسی U-2 وارد میدان شد.

پروازهای اولیه این هواپیما شواهد مهمی از پیشرفت هسته‌ای شوروی ارائه داد، اما به همین بسنده نکرد. نگاه‌های واشنگتن به سمت صحرای فلسطین نیز معطوف شد، جایی که دولت آیزنهاور از پافشاری اسرائیل بر پنهان‌کاری در مورد توانایی‌های نظامی‌اش، به‌ویژه پیش از حمله به سوئز در سال ۱۹۵۶، خشمگین بود.

ناگهان، هواپیمای U-2 فعالیتی شدید در میدان آموزش نیروی هوایی اسرائیل در جنوب بئرالسبع را ثبت کرد. با وجود دشواری در تفسیر جزئیات، گزارش‌ها به‌طور پیوسته به کاخ سفید می‌رسیدند و تا پایان دوره ریاست‌جمهوری آیزنهاور به یکی از دغدغه‌های اصلی او تبدیل شدند.

یکی از کشفیات بصری کلیدی، محصور شدن منطقه‌ای خشک به وسعت حدود ۱۲ مایل مربع در خارج از دیمونا با حصار بود. در ابتدا، تحلیل‌گران آمریکایی تصور کردند که این منطقه محل آزمایش مهمات است، اما تصاویر بعدی ماشین‌آلات سنگین، حفاری‌های عمیق، و جریان سیمان به تأسیسات زیرزمینی را نشان دادند. در آن لحظه، واشنگتن دریافت که موضوع فراتر از یک کارخانه نساجی یا انبار نظامی است؛ این یک پروژه هسته‌ای بود.

ساخت‌وساز در دیمونا موجب نگرانی سازمان اطلاعات مرکزی شد، اما عجیب آن‌که کاخ سفید همان میزان از حساسیت را نشان نداد. پاسخ‌ها به گزارش‌های CIA با جملاتی کوتاه پایان می‌یافت: «از شما سپاسگزاریم» و «این منتشر نخواهد شد، درست است؟».

اسرائیل خیلی زود از پروازهای U-2 مطلع شد و شروع به استفاده از کامیون‌های دربسته برای خارج کردن روزانه نخاله‌های حفاری و زباله‌ها در نهایت محرمانگی کرد. با تکمیل راکتور، ارزش تصاویر هوایی کاهش یافت و سال‌ها گذشت تا آمریکایی‌ها بتوانند با اطمینان دریابند که آیا اسرائیل واقعاً وارد مرحله تولید سلاح شده است یا خیر.

آمریکایی‌ها تلاش کردند راه‌هایی برای نفوذ به این منطقه بیابند؛ از جمله با خرید شراب. سازمان اطلاعات مرکزی (CIA) محققانی را با دوربین‌های خودکار مجهز به لنزهای خاص اعزام کرد.

الزایدوای ادامه داد: در سال‌های نخست، تعداد کمی از آنان موفق به گرفتن تصاویر قابل‌استفاده شدند، تا اینکه مأموریت یافتند پوشش گیاهی اطراف را برای یافتن آثار پلوتونیوم یا فلزات ذوب‌شده تصویربرداری کنند. اسرائیلی‌ها در پاسخ، درختان بلندی کاشتند تا دید را مسدود کنند. تا پایان سال ۱۹۵۹، یقین واشنگتن نسبت به اینکه اسرائیل در حال تکمیل پروژه هسته‌ای خود است، تقویت شد؛ اما آیزنهاور و مشاورانش ترجیح دادند سرشان را در شن فرو ببرند.

دلایل متعددی برای این موضع نرم مطرح شد؛ از جمله همدلی عمیق آمریکا با یهودیان، به‌ویژه اینکه نجات آنها در جنگ جهانی دوم اولویت اصلی متفقین نبود، بلکه هدف نخست، سرنگونی رایش بود، نه آزادسازی اردوگاه‌های مرگ.

یکی از نمونه‌های برجسته، لوئیس شتراوس مشاور رئیس‌جمهور در امور انرژی هسته‌ای بود. او یهودی بود و به‌طور دائم به گزارش‌های مربوط به دیمونا دسترسی داشت، اما هرگز اظهار نظر یا اعتراضی نکرد؛ گویی کاملاً با تجهیز اسرائیل به سلاح هسته‌ای کنار آمده بود. در سال ۱۹۹۱، همسرش اندکی پیش از مرگش فاش کرد که با وجود سکوت شدید شتراوس، او عمیقاً معتقد بود اسرائیل باید قدرت هسته‌ای داشته باشد تا بقایش در محیطی خصمانه تضمین شود.

شاید شتراوس، مانند بسیاری از یهودیان آمریکایی باور داشت که نباید موضوع «وفاداری دوگانه» علناً مطرح شود. آنان نگران بودند که حمایتشان از اسرائیل بر وفاداری‌شان به ایالات متحده سایه بیندازد، و در عین حال بیم داشتند که عربها از عمق این همدلی آگاه شوند و احساس وجود «توطئه یهودی» در میانشان شدت گیرد؛ احساسی که ممکن بود آنان را به‌سوی تلاش بی‌وقفه برای دستیابی به بمب هسته‌ای سوق دهد.

افسانه شمشون؛ از معبد تا دیمونا

نویسنده در ادامه این یادداشت تاریخی می‌نویسد: بیایید ابتدا به جلو بپریم، سپس چند گام به عقب بازگردیم. در لندن، سال ۱۹۸۶؛ پیتر هونام فیزیکدان و روزنامه‌نگار ساندی تایمز نامه‌ای رمزآلود دریافت کرد از فردی که ادعا می‌کرد در پروژه هسته‌ای اسرائیل کار کرده است. پس از بررسی دقیق، هونام مطمئن شد که فرستنده، مردخای وانونو واقعاً تکنسینی در واحد تولید پلوتونیوم بوده و اطلاعات حساسی در اختیار دارد.

در دیدارهای متعدد، وانونو جزئیات دقیقی را در اختیار روزنامه‌نگار بریتانیایی گذاشت؛ نه‌تنها درباره ماهیت پروژه، بلکه حتی نقشه‌ای از ساختمانی فوق‌محرمانه که تا آن زمان حتی از زمین هم قابل تصویربرداری نبود.

پیش از انتشار گزارش، شیمون پرز نخست‌وزیر وقت اسرائیل، سردبیران رسانه‌های عبری را فراخواند و به‌ بهانه «امنیت ملی» هشدار داد که نباید گزارش روزنامه بریتانیایی را بازنشر یا حتی به آن اشاره کنند.

گزارش منتشر شد و اسرائیل عملیات تعقیب وانونو را آغاز کرد. او در اروپا، میان بریتانیا و ایتالیا، همراه با یک گردشگر آمریکایی در رفت‌وآمد بود. هونام به هویت زنی که به وانونو نزدیک شده بود، مشکوک شد و احتمال داد که او مأمور موساد باشد؛ هشدار داد، اما وانونو به او اطمینان داشت.

همان‌طور که انتظار می‌رفت، وانونو ناگهان ناپدید شد. سپس مشخص شد که زنی با تابعیت آمریکایی-اسرائیلی که همسر یکی از مأموران موساد بود، با ایجاد رابطه‌ای عاطفی، وانونو را فریب داده، در رم به او دارو خورانده و موساد او را به تل‌آویو منتقل کرده است.

وانونو به اتهام خیانت بزرگ و افشای اسرار دولتی محاکمه و به ۱۸ سال زندان محکوم شد. خشم اسرائیل تنها به افشای اسرار پروژه محدود نبود، بلکه به آسیب‌دیدن راهبردی موسوم به «بازدارندگی از طریق ابهام» نیز مربوط می‌شد.

به این معنا که اسرائیل دوست دارد درباره برنامه هسته‌ای‌اش نوشته شود، درباره شایعات قدرت آن و بیماری‌های مرموزی که برخی کارکنانش را درگیر کرده‌؛ اما بدون هیچ جزئیات فنی یا اعتراف رسمی. بر روی این «ابهام عمدی» میان نخبگان سیاسی و افکار عمومی اسرائیل تقریبا اجماع است.

اما اجازه دهید به خیلی قبل‌تر از آن بازگردیم. با اینکه جنبش صهیونیسم به صورت سکولار پدید آمد و خود هرتزل یک لائیک ناراضی از دین بود، اما استفاده از اسطوره‌های توراتی و اصطلاحات دینی همچنان ستون فقرات اصلی روایت دولت اشغالگر باقی ماند. زیرا قدرت بسیج‌کننده اسطوره دینی فراتر از عمل‌گرایی سکولار است، به خصوص زمانی که دولتی برای نبرد هم با روایت و هم با سلاح ساخته می‌شود.

در بطن این روایت، فلسفه «انتخاب سامسون» (شمشون) پدید آمد؛ یک دکترین هسته‌ای خودویرانگر که مورد حمایت طرفداران سلاح هسته‌ای در اسرائیل است.

این داستان به افسانه سامسون توراتی بازمی‌گردد که فلسطینی‌ها او را اسیر کردند، چشمانش را درآوردند و در معبد داجون در غزه به نمایش گذاشتند. در متن مقدس، سامسون از «خدای اسرائیل» خواست که به او قدرتی نهایی ببخشد، پس فریاد زد: «بر من و بر دشمنان فلسطینی‌ام! و ستون‌های معبد را فشار داد تا بر سر او و دشمنانش فرو ریخت».

درون اسرائیل، ایده داشتن سلاح هسته‌ای بحثی اخلاقی را میان برخی روشنفکران و چپ‌گرایان برانگیخت. اما اکثریت سیاسی بر این باور بودند که نابودی متقابل ممکن است بهایی قابل قبول برای جلوگیری از تکرار آنچه در جنگ جهانی دوم بر یهودیان رفت، باشد. اگر سرنوشت اسرائیل نابودی است، پس بهتر است دشمنانش نیز با آن سقوط کنند.

از زمان اعلام موجودیت جعلی، اسرائیل ترکیبی از شوک روانی ناشی از نازیسم و نگاه ضدعربی _اعم از مسلمان و مسیحی_ را به جهان عرب منتقل کرد.

مهاجران جدید تلاش کردند تصویری از مهاجری بسازند که زمینی متروکه را آباد می‌کند؛ همانند فلسفه «کیبوتس» که کار کشاورزی را با امنیت پس از رنج تلفیق می‌کرد. اما واقعیت این بود که اسرائیل با سلاح بنا شد؛ خو‌نریزی، و آن هم بسیار، قربانی‌ای بود که بقای «کشور ملت برگزیده» را تضمین می‌کرد.

از همین رو، داشتن بمب هسته‌ای، با حمایت فرانسه و نادیده‌گرفتن آمریکا، هدفی استراتژیک از همان ابتدا بود. با این حال، اسرائیل تاکنون نیازی به فراخواندن اسطوره سامسون برای نابودی خود به همراه دشمنانش نداشته است؛ زیرا از سال 1948 با ابزارهایی سنتی در حال نسل‌کشی مردم فلسطین است.

امروز، کشتار و قحطی غزه با بالاترین کیفیت بر روی پرده‌ها نمایش داده می‌شود، بدون اینکه جهان کوچکترین حرکتی کند. به نظر می‌رسد شعار مورد علاقه اسرائیل اکنون نه «بر من و بر دشمنانم»، بلکه همان چیزی است که برخی از محافل اولیه صهیونیستی تکرار می‌کردند: «ما هرگز قربانی نازی‌های جدید نخواهیم بود… اینما خواهیم بود که بمب را بر هیروشیما می‌اندازیم».


پروژه شمشون؛ نقشه اسرائیل برای مرگ مشترک با دشمنانش

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی