اسماعیل آقا شکاک، مشهور به سردار نصرت و با لقب سمیتقو، فرزند محمدآقا و نوه علیخان شکاک (معروف به سمکو) بود. لقب «سمکو» برگرفته از لهجه ایل شکاک است که نام اسماعیل را به این صورت تلفظ میکنند و در زبان فارسی به «سمیتقو» مشهور شده است.
پس از کشته شدن برادرش جعفرآقا، سمکو به فرمان والی آذربایجان، نظامالسلطنه مافی، در سال ۱۳۲۳ هجری قمری رهبری ایل شکاک را برعهده گرفت. این ایل از دو طایفه اصلی عبدوی و کاردار تشکیل شده است و در ناحیه غربی دریاچه ارومیه، بین ارومیه و سلماس زندگی میکنند.
جعفرآقا، برادر بزرگتر اسماعیل آقا، مردی شجاع و نظامی برجسته بود که در سال ۱۳۲۳ هجری قمری به دعوت و به تأمیننامه والی وقت آذربایجان حسینقلیخان نظامالسلطنه وارد تبریز شد. نظامالسلطنه با سوگند بر قرآن حفاظت از آنها را تضمین کرده بود اما در اقدامی زیرکانه و حیلهگرانه، جعفرآقا را در مراسم مهمانی به قتل رسانید. این خیانت تاریکی بود که با خدعه و حیله رقم خورد و جنازه جعفرآقا به قتلگاه رفت. این واقعه باعث خشم و نفرت اسماعیل آقا گردید و او به تلاش برای گرفتن انتقام خون برادرش برخاست و در پی آن دوران طولانی یاغیگری و مخالفت مسلحانه با دولت مرکزی را آغاز کرد. سالهای یاغیگری او تقریباً از اواخر دهه ۱۲۹۰ خورشیدی (مطابق با دهه ۱۳۲۰ قمری) شروع و تا سال ۱۳۰۹ به طول انجامید.
سمیتقو با بهرهگیری از آشفتگیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن دوران، خصوصاً در پی جنگ جهانی اول و کاهش قدرت نیروی نظامی دولت مرکزی در منطقه آذربایجان و کردستان، توانست در حوزه نفوذ خود قدرت قابل توجهی کسب کند. وی که از حمایت گروههایی از مردم محلی، عشایر و حتی برخی نیروهای خارجی بهرهمند بود، پایگاه قدرت خود را در حوالی غرب دریاچه ارومیه و مناطقی مانند مهاباد، ارومیه، سلماس، و دیگر شهرها و روستاهای اطراف تقویت نمود.
سمکو در دوره نهضت مشروطه و ناآرامیهای ناشی از تجاوزات عثمانیها، به ویژه در سال ۱۳۲۵ق، با حمله به مناطق سلماس و اطرافش به نامآوری رسید. با ورود روسیه تزاری و تسلط آنها بر آذربایجان، سمکو به فرماندهی نیروهای مرزی سلماس رسید و زیر حمایت مقامات روسی قرار گرفت. این همکاری تا انقلاب ۱۹۱۷ روسیه که موجب سقوط قدرت آنها شد، ادامه داشت. در دوران خلأ قدرت پس از عقبنشینی روسها، برخی گروههای محلی، از جمله مهاجران مسیحی و کردهای غرب ارومیه، که تا حدودی تحت فرماندهی سمکو بودند، تلاش کردند دامنه نفوذ خود را گسترش دهند.
در ابتدا تنشی میان مهاجران مسیحی و قدرتطلبی کردها مشاهده نمیشد و سمکو و نیروهایش با گروههای مسیحی روابط نسبتا مسالمتآمیزی داشتند. اما در جمادیالثانی سال ۱۳۳۶ق دیداری میان بنیامین مارشیمون، رهبر دینی و عرفی آشوریها، با سمکو در شهر سلماس برگزار شد که ناگهان کردها به آنها حملهور شده و مارشیمون به قتل رسید. در پی این واقعه و عقبنشینی سمکو به سمت خوی، شهرهای سلماس و ارومیه و روستاهای اطراف به دست مهاجران مسیحی به آتش کشیده شدند.
گرچه در منابع آشوری مقامات محلی و تشکیلاتی چون ولایتعهد تبریز در این توطئه دست داشتند، منابع ایرانی سندی که تأیید کند سمکو با دولت همکاری داشته باشد، ندارند. در حقیقت در آن زمان با ضعیف شدن تلاشهای متفقین برای تشکیل نیروهای محلی و آمادگی عثمانیها برای پیشروی، اقدامات سمکو نیز متأثر از این تحولات بود.
با پیشروی عثمانیها و اشغال ارومیه در اواخر شوال ۱۳۳۶، که به شکست مسیحیان و عقبنشینی آنان به سمت همدان و کرمانشاه انجامید، سمکو به چهریق بازگشت. با پایان جنگ جهانی اول و خروج عثمانیها از خاک ایران در صفر ۱۳۳۷، و ناتوانی دولت در بازگرداندن نظم، قدرت سمکو افزایش یافت. او با ترکیبی از روشهای مسالمتآمیز مانند مذاکره و مصالحه و نیز اقدامات نظامی، همچون مقابله با حملات نیروهای دولتی در مناطق مختلف، به نیرویی بلامنازع در منطقه تبدیل شد.
در زمستان سال ۱۳۰۰، اسماعیل آقا سمیتقو فعالیتهای یاغیانه خود را با حمله و اشغال منطقه مهاباد آغاز کرد. دولت مرکزی، در واکنش، فوج ژاندارمری تبریز زیر فرماندهی یاور ملکزاده با بیش از چهارصد ژاندارم و نیروهای نظامی به مقابله با او اعزام شد. این نیروها با تجهیزات نظامی مناسب، از جمله توپ و مسلسل، مجهز بودند.
نبرد میان نیروهای دولتی و نیروهای کرد تحت رهبری سمیتقو، در حوالی مهاباد، سه روز به طول انجامید. در این درگیریهای شدید، با وجود برتری ظاهری نیروهای دولتی، آنها متحمل شکست فاجعهباری شدند و بسیاری از آنان کشته یا اسیر و تیرباران شدند. نکته قابل توجه این بود که اسماعیل آقا، پس از پیروزی، یاور ملکزاده و آجودانش را که فرماندهان بزرگ نظامی دولتی بودند، نه تنها نکشت بلکه با احترام و مهماننوازی آنها را آزاد کرد. این حرکتی استثنایی و بیسابقه بود که نشان از تدبیر و درایت سیاسی و اجتماعی سمیتقو داشت.
پیروزی در مهاباد به اسماعیل آقا اجازه داد تا حوزه نفوذ و حکمرانی خود را گسترش دهد. او پس از تثبیت نفوذ در مهاباد، به سوی شهرهای بزرگتری مانند مراغه و سپس دیگر شهرهای آذربایجان پیشروی کرد. این امر در حالی بود که دولت مرکزی دچار آشفتگیهای داخلی و تضعیف قوای نظامی، به ویژه پس از جنگ جهانی اول و قیامهای متعدد در ایران شده بود.
دولت مرکزی بار دیگر اقدام به اعزام نیروهای تازهنفسی کرد. سربازانی از گیلان و مناطق اطراف، به فرماندهی خالوقربان و امیرارشد قراچه داغی، برای مقابله با اسماعیل آقا فرستاده شدند. در یکی از نبردهای مهم، امیرارشد قراچهداغی کشته و نیروهای دولتی شکست سختی متحمل شدند. کردها با پیروزی در این جنگ، به قلعه چهریق بازگشتند و آنجا را به پایگاه اصلی خود تبدیل کردند.
از سوی دیگر، گزارشها و منابع آن زمان اشاره به احتمال تبانی میان اسماعیل آقا و فرمانده هان نیروهای دولتی، به ویژه یاور ملکزاده، دارند که بدون درگیری و مقاومت قابل توجه، نیروهای دولتی تسلیم شدند. اگرچه این موضوع محل اختلاف نظر است، اما نشان از پیچیدگی اوضاع سیاسی و نظامی منطقه است.
با تصرف مهاباد و تثبیت قدرت در آنجا، اسماعیل آقا تصمیم به گسترش قلمرو خود به دیگر مناطق آذربایجان گرفت و از حمایت دستههایی از مبارزان محلی و عشایر بهره برد. وضعیت متشنج منطقه و تضعیف دولت مرکزی زمینه مناسبی برای وی فراهم کرده بود.
در ادامه، دولت ایران تحت فرماندهی سرتیپ امانالله جهانبانی، که به تازگی فرماندهی لشکر آذربایجان را به عهده گرفته بود، ستادی برای مقابله با یاغیگری اسماعیل آقا تشکیل داد و نیروهایی شامل فوجهای پیاده، هنگهای سوار و توپخانه از تهران، قزوین، همدان و نیروهای محلی از جمله چریکهای امیر عشایر و شاهسون را هماهنگ کرد. مجموع نیروهای دولتی در این عملیات به هشت هزار نفر میرسید.
جنگی که به نام نبرد شکریازی (مرداد ۱۳۰۱) معروف شد، آغاز گردید. در این نبرد، کردها مقاومت بینظیری از خود نشان دادند و با تاکتیکهای جنگی هوشمندانه توانستند حملات اولیه نیروهای دولتی را متوقف کنند و حتی ستونهای جداگانه حکومت را محاصره و قتل عام کنند. با این وجود، پس از حدود ۲۴ ساعت درگیری شدید، نیروهای کرد به قلعه چهریق عقبنشینی کردند.
پس از سقوط قلعه چهریق توسط نیروهای دولتی، تعداد زیادی از کردها کشته شدند و بقیه یا متفرق و بعضی به خاک ترکیه پناه بردند. این پیروزی ارتش دولتی بازتاب وسیعی در سطح کشور داشت و تیم فرماندهی نیروهای دولتی، از جمله امانالله جهانبانی و فضلالله زاهدی، نشان ذوالفقار، بالاترین نشان نظامی، دریافت کردند.
با این شکست، سمیتقو مدتی به ترکیه گریخت و در آنجا با گروهی از قاچاقچیان و راهزنان ترک درگیر شد که در این زد و خوردها، همسر وی که جواهرخانم نام داشت، به قتل رسید. پس از مدتی، در سال ۱۳۰۳، با عفو رضاشاه به ایران بازگشت و در سال ۱۳۰۴ با ۸۰۰ نفر از یاران خود از سردار سپه در سلماس استقبال کرد.
اما دوران آرامش برای وی کوتاه بود و پس از مدتی دوباره به شورش و نبرد با دولت پرداخت که نهایتاً در سال ۱۳۰۹، در جریان تلهای نظامی در شهر اشنویه توسط نیروهای دولتی به قتل رسید. مرگ اسماعیل آقا پایاندهنده ۱۴ سال ناامنی و آشوب در غرب ایران و نواحی مرزی بود و باعث تثبیت نسبی حکومت مرکزی در منطقه گردید.
اسماعیل آقا سمیتقو: سردار نصرت و یاغیگریهایش در آذربایجان
نظر شما