رضاشاه که نظامیگری مقتدر اما منزوی در عرصه سیاست جهانی بود، در برابر این تهاجم ناتوان ماند و ناچار به استعفا شد. بهدستور متفقین، او به تبعید رفت و پسر جوانش، محمدرضا پهلوی، بر تخت نشست. اما سلطنت تازه، در عمل بر سرزمینی نیمهاشغالشده حکومت میکرد.
ارتش شوروی شمال کشور، از جمله آذربایجان و گیلان و مازندران را در کنترل گرفت؛ نیروهای بریتانیا نیز جنوب و غرب را اشغال کردند. این حضور، نه فقط نظمی نظامی، بلکه برهمزنندهی بافت اقتصادی، روانی و فرهنگی جامعه بود. در آذربایجان، افسران ارتش سرخ آزادانه در شهرها رفتوآمد میکردند، رادیو و مطبوعات محلی را تحت نظر داشتند، و به بهانهی "دوستی خلقها" تبلیغات سوسیالیستی را گسترش میدادند.
در پایان جنگ جهانی دوم، استالین بهدنبال تضمین نفوذ خود در منطقه بود. او بهخوبی میدانست که ایران، حلقهای حیاتی میان قفقاز شوروی و منابع نفتی خاورمیانه است. هدف او، در ظاهر کسب امتیاز نفت شمال ایران بود، اما در عمق، ایجاد منطقهای همسو و وابسته به شوروی در شمال کشور را دنبال میکرد.
در این دوران، میر جعفر باقروف، دبیرکل حزب کمونیست جمهوری آذربایجان شوروی، چهرهای پرنفوذ در سیاست منطقه بود. باقروف با تبریز پیوندی تاریخی داشت و به زبان و فرهنگ مردم آذربایجان ایران آشنا بود. او بهطور مستقیم از مسکو مأمور شد تا زمینهی ایجاد یک حرکت سیاسی وابسته به شوروی در خاک ایران را فراهم کند. این مأموریت، مقدمهی تولد «فرقه دموکرات آذربایجان» بود.
میر جعفر پیشهوری – چهرهای میان آرمان و وابستگی
در میانهی این فضای پرآشوب، مردی به نام میر جعفر پیشهوری ظهور کرد. او متولد خامنهی آذربایجان شرقی بود و از جوانی در نهضتهای چپگرا و کارگری فعال بود. پیشهوری در دههی ۱۳۰۰ مدتی عضو حزب کمونیست ایران بود و حتی در قیام جنگل به رهبری میرزا کوچکخان شرکت داشت. سالها در زندان رضاشاه گذراند و پس از آزادی، به روزنامهنگاری روی آورد. روزنامهی آژیر او در تهران، با لحن تند علیه استبداد و تبعیض طبقاتی، شهرتی یافت.
وقتی شورویها تصمیم گرفتند در آذربایجان ایران حرکتی مردمی اما همسو با ایدئولوژی خود راه بیندازند، پیشهوری بهترین گزینه برای رهبری آن بود: تحصیلکرده، پرنفوذ در میان روشنفکران محلی، و دارای سابقهی چپ. تماسهای پنهانی او با مأموران سیاسی شوروی در تابستان ۱۳۲۴ زمینهساز تحولی شد که سرنوشت منطقه را دگرگون کرد.
در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴، پیشهوری اعلامیهی تأسیس «فرقه دموکرات آذربایجان» را منتشر کرد. اعلامیه با زبانی پرشور از آزادی، عدالت اجتماعی، آموزش به زبان محلی و رفع تبعیض قومی سخن میگفت. برای بسیاری از مردم، که سالها شاهد تمرکز قدرت در تهران بودند، این شعارها جذاب مینمود. اما آنچه در پشت پرده جریان داشت، چیزی بسیار پیچیدهتر بود.
فرقه دموکرات در ظاهر حزبی مستقل بود، اما عملاً با حمایت کامل شوروی شکل گرفت. سازماندهی، تأمین مالی و حتی چاپ نخستین نشریات آن در باکو انجام شد. بسیاری از مشاوران و اعضای ارشد حزب، افرادی بودند که پیشتر از شوروی به ایران فرستاده شده بودند. به گفتهی برخی منابع آمریکایی، بودجهی اولیهی فرقه از محل کمکهای مالی حزب کمونیست شوروی تأمین میشد، هرچند رقم دقیق آن مشخص نیست.
اشغال نرم آذربایجان
در پاییز ۱۳۲۴، فرقه دموکرات به سرعت از یک تشکل سیاسی به جنبشی نظامی بدل شد. ارتش شوروی مانع ورود نیروهای دولتی ایران به منطقه شد و آزادی عمل کامل به طرفداران فرقه داد. در آبان همان سال، گروههای مسلح موسوم به «فدائیان خلق» ادارات دولتی را در تبریز تصرف کردند. بسیاری از مسئولان محلی بازداشت یا مجبور به فرار شدند.
گزارشهایی از برخوردهای خشن میان نیروهای فرقه و مخالفان وجود دارد. برخی مورخان ایرانی مانند نصرالله شیفته از کشتار محدود مقامات دولتی، از جمله دادستان تبریز، سخن گفتهاند. هرچند دامنهی این خشونتها مورد اختلاف است، اما اصل درگیری و سرکوب مخالفان انکارناپذیر است.
شوروی نهتنها پشتیبان فرقه بود، بلکه در عرصه تبلیغات فرهنگی نیز وارد شد. روزنامهها و مجلات تازهای به زبان ترکی آذربایجانی منتشر شدند، رادیو تبریز برنامههای ایدئولوژیک پخش میکرد، و شعارهای «زنده باد دوستی خلقها» در خیابانها دیده میشد. در مقابل، ارتباطات تلگرافی و جادهای منطقه با تهران کاملاً مسدود شده بود.
اعلام خودمختاری در ۲۱ آذر
۲۱ آذر ۱۳۲۴، روزی سرنوشتساز در تاریخ معاصر آذربایجان بود. در این روز، در تالار شهرداری تبریز جلسهای با حضور نمایندگان مناطق مختلف برگزار شد و تشکیل «مجلس ملی آذربایجان» اعلام گردید.
مجلس جدید، پیشهوری را به عنوان نخستوزیر حکومت ملی برگزید و اعضای کابینه را منصوب کرد. جعفر کاویان وزیر جنگ شد، محمد بیریا مسئول فرهنگ و تبلیغات، و چند مقام دیگر سکان ادارات محلی را در دست گرفتند. پرچمی ویژه با نقش ستاره زردرنگ طراحی شد و زبان رسمی، ترکی آذربایجانی اعلام گردید.
دولت خودمختار برنامههایی برای اصلاحات ارضی، گسترش سوادآموزی، و مشارکت بیشتر دهقانان در سیاست اعلام کرد. در ظاهر، شعارهای عدالتخواهانه و ملیگرایانه طنینانداز بود، اما واقعیت میدانی، وابستگی عمیق این دولت به شوروی را نشان میداد. هیچ تصمیم کلانی بدون موافقت مشاوران باقروف در باکو اجرا نمیشد.
زندگی در سایه سرخ
دوران یکسالهی حکومت فرقه در تبریز، چهرهای چندگانه داشت. در آغاز، شور و امید بر فضای شهر حاکم بود. معلمان جوان به مدارس تازهتأسیس فرستاده میشدند، نشریات فرهنگی منتشر میگردید و زنان نیز برای نخستینبار اجازه یافتند در اجتماعات عمومی فعال باشند. اما به مرور، فضای سیاسی خفقانآور شد.
پلیس مخفی فرقه که زیر نظر محمد بیریا اداره میشد، مخالفان سیاسی را بازداشت میکرد. برخی ناپدید شدند و هرگز خبری از آنان نشد. از سوی دیگر، فقر و کمبود مواد غذایی گسترش یافت، زیرا مسیرهای تجاری با ارتش شوروی کنترل میشد. بسیاری از مردم، از اصلاحات ارضی وعدهدادهشده بیبهره ماندند و بیاعتمادی نسبت به رهبران فرقه بالا گرفت.
شاهدان معاصر گزارش میدهند که شورویها از روستاهای آذربایجان منابع و محصولات را برای تأمین نیازهای مناطق مرزی خود منتقل میکردند. بدینترتیب، شعار "رفاه مردم آذربایجان" عملاً به سود همپیمانان خارجی تمام شد.
بحران در تهران
در همان زمان، دولت مرکزی ایران به رهبری احمد قوامالسلطنه، با بحرانی پیچیده روبهرو بود. کشور درگیر کمبود منابع، حضور نیروهای خارجی، و فضای متلاطم پس از جنگ بود. قوام برخلاف تندروهای ارتش، راه دیپلماسی را برگزید. او میدانست که رویارویی مستقیم با شوروی به معنای فاجعه است.
قوام در اسفند ۱۳۲۴ به مسکو سفر کرد و با استالین دیدار نمود. مذاکراتی دشوار صورت گرفت که در تاریخ دیپلماسی ایران به عنوان یکی از چرخشهای هوشمندانه قلمداد میشود. قوام قول داد طرح استخراج نفت شمال را به مجلس ببرد، مشروط بر آنکه شوروی نیروهایش را از ایران خارج کند. این توافق غیررسمی، بعدها به «پیمان قوام–سادچیکوف» معروف شد.
استالین موافقت کرد ارتش سرخ تا اردیبهشت ۱۳۲۵ خاک ایران را ترک کند. در واقع، او میخواست ابتدا با نیروهای داخلی خود در آذربایجان موقعیت را تثبیت کند، اما دخالت آمریکا و شکایت رسمی ایران به شورای امنیت سازمان ملل، راهی برای تعلل باقی نگذاشت.
فروپاشی نظم سرخ
با خروج تدریجی ارتش شوروی، ستون فقرات پشتیبانی فرقه دموکرات در هم شکست. دولت تهران انتخابات مجلس پانزدهم را اعلام کرد و از فرقه خواست در آن شرکت کند، اما پیشهوری خواهان حفظ کامل خودمختاری بود. مذاکرات تابستان ۱۳۲۵ میان نمایندگان دو طرف بینتیجه ماند.
در این میان، شورشهای مردمی در برخی شهرها مانند زنجان و اردبیل آغاز شد. مردم، که از رفتارهای سختگیرانه نیروهای فرقه به تنگ آمده بودند، علیه آنان قیام کردند. درگیریهای پراکنده گاه به خونریزی کشیده شد. این اعتراضها، نشانهی آن بود که فرقه دموکرات از حمایت واقعی مردمی برخوردار نیست.
در آذر ۱۳۲۵، دولت مرکزی تصمیم به اقدام نظامی گرفت. ارتش به فرماندهی رزمآرا به سوی تبریز حرکت کرد. نیروهای شوروی که دیگر در مرزها نبودند، دخالتی نکردند. طی چند روز، شهرهای بزرگ آذربایجان یکی پس از دیگری به کنترل نیروهای دولتی درآمدند.
وقتی ارتش در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ وارد تبریز شد، مردم به استقبال آمدند. برخی از اعضای فرقه تسلیم شدند، برخی گریختند، و عدهای نیز در درگیریهای کوتاه کشته شدند. نظم دولتی دوباره برقرار شد، اگرچه گزارشهایی وجود دارد که پس از ورود ارتش، انتقامگیریهای محلی و خشونتهای متقابل رخ داد.
پیشهوری و چند تن از اعضای کابینهاش به شوروی پناه بردند. او در باکو به ظاهر در حال تهیه گزارش از وقایع بود، اما بر اساس روایتهای مختلف، دچار افسردگی و سرخوردگی شد. در تابستان ۱۳۲۶، در سانحهای رانندگی، همراه با همسرش کشته شد — سانحهای که همیشه رنگی از رمز و راز به خود داشته است. برخی منابع روسی بعدها اذعان کردند که مرگ او تصادفی نبوده است.
محمد بیریا و دیگر همپیمانان نیز در شوروی در سکوت زیستند و به تدریج از صحنه حذف شدند. فرقه دموکرات عملاً منحل شد و تا چند سال نام آن فقط در گزارشهای امنیتی شنیده میشد.
بازسازی پس از بحران
در ماههای بعد، دولت مرکزی تلاش کرد آذربایجان را به نظم پیشین بازگرداند. مدارس فارسیزبان بازگشایی شد، ادارات بازسازی شدند و بسیاری از مقامات محلی جدید منصوب گردیدند. در عین حال، فضای امنیتی سنگینی ایجاد شد. بازداشت و اعدام شماری از فعالان سیاسی محلی در شهرهای مختلف گزارش شد.
در نگاه حکومت، فرقه دموکرات نه جنبشی اجتماعی، بلکه خیانتی بزرگ به وحدت ملی بود. برای بسیاری از مردم آذربایجان، اما تجربهی آن یکساله یادآوری دردناک بود از تناقض میان آرمان عدالت و سوءاستفاده قدرتهای خارجی.
امروزه پژوهشگران، فرقه دموکرات آذربایجان را در بستر گستردهتری از تاریخ جهانی بررسی میکنند. این رویداد، نه صرفاً چالشی محلی، بلکه یکی از نخستین نمودهای واقعی جنگ سرد در خاورمیانه بود. ایران، نخستین کشوری شد که میان فشار آمریکا و شوروی قرار گرفت.
از منظر جامعهشناختی، فرقه دموکرات پاسخی بود به نارضایتیهای دیرینهی مردم آذربایجان از تمرکز قدرت در تهران و بیتوجهی دولت مرکزی به توسعهی محلی. اما چون این نارضایتی در بستری خارجی و با حمایت شوروی مطرح شد، مشروعیت مردمی خود را از دست داد و به سرعت به ابزار سیاست استعماری بدل شد.
پیشهوری شخصیتی دوگانه بود: از یکسو آرمانخواهی عدالتجو، از سوی دیگر سیاستمداری رؤیایی و سادهدل در برابر بازی قدرتهای بزرگ. تاریخ او را نه قهرمان میداند نه خائن مطلق — بلکه نمونهای از روشنفکری است که میان وطندوستی و وابستگی ایدئولوژیک گرفتار شد.
میراث یک سال سرخ
فرقه دموکرات آذربایجان تجربهای کوتاه اما پراثر بود. حکومت مرکزی پس از آن دریافت که حضور ارتش بیگانه تا چه اندازه خطرناک است. روحیهی استقلالطلبی و حساسیت نسبت به نفوذ خارجی در دهههای بعدی سیاست ایران رشد یافت. همچنین، مسئلهی حقوق فرهنگی اقوام ایرانی، هرچند سرکوب شد، برای همیشه به یکی از بحثهای ماندگار در سیاست داخلی ایران بدل گردید.
زبان و هویت آذربایجانی پس از آن دوره، در چهارچوب وحدت ملی جای گرفت، هرچند آثار زخمخوردهی آن دوران در خاطره جمعی باقی ماند. مردم آذربایجان ایران همچنان خود را ایرانیان وفادار میدانستند و در وقایع بعدی، از جمله نهضت ملی شدن نفت، نقش مهمی ایفا کردند.
درسهای تاریخی
تجربه آذربایجان در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵، درسی ماندگار در تاریخ ایران است. نشان داد که حتی جنبشهایی با شعارهای درست و اجتماعی، اگر به بیگانگان تکیه کنند، در نهایت به شکست و بیاعتمادی ختم میشوند. سیاست خارجی باید در خدمت منافع ملی باشد، نه بستری برای نفوذ ایدئولوژیهای وارداتی.
در عین حال، این تجربه هشداری برای دولتها نیز بود: نادیدهگرفتن مطالبات مردم مناطق مختلف و بیتوجهی به عدالت سیاسی و فرهنگی، میتواند به بحرانهای جدی منجر شود. فرقه دموکرات، همزمان محصول دخالت خارجی و بیعدالتی داخلی بود .دو عاملی که در کنار هم، خاک حاصلخیزی برای فتنه فراهم کردند.
فرقه دموکرات آذربایجان، پدیدهای است در مرز میان آرمان و فریب. یک سال، آذربایجان ایران صحنهی تجربهی حاکمیتی شد که نه از اراده ملی، بلکه از ارادهی مسکو سرچشمه میگرفت. این رویداد، با همه تلخی و تراژدیاش، بخشی جداییناپذیر از مسیر شکلگیری مفهوم استقلال و تمامیت ارضی در ذهن ایرانیان است.
امروز، بازخوانی این فصل، تنها مرور یک واقعه تاریخی نیست؛ تذکری است از اینکه استقلال، نه هدیهٔ قدرتهای جهانی، بلکه دستاوردِ هشیاری و وحدت ملّت است.
خیانت سرخ: روایتی تلخ از توطئه روسها در آذربایجان ایران


نظر شما