دوران محمدرضا شاه پهلوی (از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ شمسی)، شاهد چندین نوبت درگیری بود که میتوان آنها را به سه مرحله اصلی تقسیم کرد: مرحلهای از اصطکاکهای دیپلماتیک (۱۹۲۱-۱۹۵۸)، مرحلهای از خصومتهای آشکار (۱۹۵۸-۱۹۶۸)، و مرحلهای از اوجگیری نظامی و حل موقت (۱۹۶۸-۱۹۷۹).
این درگیریها، بیش از آنکه جنگ تمامعیار باشند، همچون شمشیرهای نیمهکشیده بودند؛ حدود چهار نوبت عمده (از جمله لغو قرارداد ۱۹۳۷ در ۱۹۶۹ و جنگ شط العرب در ۱۹۷۴-۷۵) که هزاران جان گرفت و مرزها را به لرزه درآورد. اما در هر مرحله، واکنش ایران – از دربار مغرور شاه تا مجلس مطیع، روزنامههای سانسور شده و مردمی که گاهی فریاد ملیگرایی سر میدادند – همچون آینهای بود که انعکاس قدرت و شکنندگی رژیم پهلوی را نشان میداد. بیایید قدم به قدم، این داستان را ورق بزنیم.
مرحله اول: سایههای اولیه – اصطکاکهای دیپلماتیک زیر چتر بریتانیا (۱۹۲۱-۱۹۵۸)
داستان از سال ۱۹۲۱ آغاز میشود، زمانی که بریتانیا، پس از جنگ جهانی اول، فیصل بن حسین را بر تخت عراق نشاند و رضاشاه پهلوی در ایران تازهمتحد، به فکر مرزهای جنوبی افتاد. شط العرب، آن رودخانه حیاتی که همچون رگ خونی خلیج فارس میتپید، نقطه اصلی اختلاف بود. عراق، با ادعای مالکیت کامل بر این آبراه بر اساس قراردادهای عثمانی، ایران را به چالش میکشید. نوع نزاع در این مرحله، بیشتر دیپلماتیک و گاه با طعم نظامی خفیف بود: اعتراضهای رسمی به جامعه ملل (۱۹۲۴)، درگیریهای مرزی کوچک بر سر قصر شیرین و خوزستان، و حتی اعدام شیخ خزعل عرب در ۱۹۲۵ توسط رضاشاه برای سرکوب جداییطلبی. حدود دو نوبت عمده درگیری رخ داد – یکی در ۱۹۲۴ بر سر حقوق قضایی ایرانیان در عراق، و دیگری در ۱۹۳۰ بر سر مرزهای نفتی – که هر دو با مذاکرات پرتنش همراه بودند.
در دربار رضاشاه، واکنش همچون شمشیری دو لبه بود: از یک سو، سیاست “همسایگی خوب” را پیشه کرد و در ۱۹۳۷، قرارداد مرزی تهران را امضا نمود که شط العرب را عمدتاً به عراق واگذار میکرد، اما از سوی دیگر، با لشکرکشی به خوزستان، پیامی قاطع فرستاد که ایران نوین، تسلیم ادعاهای عربی نخواهد شد. مجلس شورای ملی، که در آن دوران بیشتر مهر تأیید بر سیاستهای شاه میزد، این قرارداد را بدون جنجال زیاد تصویب کرد؛ نمایندگان خوزستانی، هرچند غرغر میکردند، اما ترجیح دادند سکوت کنند تا نفت آبادان در امان بماند. روزنامهها، همچون کیهان و اطلاعات، با تیترهای ملیگرایانه، رضاشاه را “مدافع خاک مقدس” جلوه میدادند و ادعاهای عراق را “توطئه بریتانیایی” میخواندند – سانسوری ملایم که آزادی بیان را قربانی وحدت ملی میکرد.
مردم عادی، به ویژه شیعیان خوزستان و مهاجران عراقی ساکن ایران، واکنش دوگانهای نشان دادند: از یک سو، مهاجرت علمای شیعه از عراق به قم (در دهه ۱۹۲۰) فریادی خاموش از نارضایتی مذهبی بود، و از سوی دیگر، جشنهای ملی رضاشاه در تهران، حمایت عمومی از “ایران بزرگ” را برمیانگیخت. سرانجام این مرحله، همچون آرامشی موقت پیش از طوفان بود: قرارداد ۱۹۳۷ مرزها را تثبیت کرد، اما بذر نارضایتی ایرانیان بر سر “واگذاری شط” کاشته شد. رضاشاه، با پیوستن ایران به پیمان بغداد ۱۹۵۵، عراق را به عنوان متحد غربی دید، اما سقوط ناصریان عراق در ۱۹۵۸، فصل جدیدی گشود.
مرحله دوم: طوفان خصومت – از کودتای قاسم تا بعثیها (۱۹۵۸-۱۹۶۸)
با انقلاب ۱۹۵۸ در عراق و صعود عبدالکریم قاسم، که عراق را از پیمان بغداد غربی خارج کرد و به سوی شوروی چرخاند، روابط دو کشور به سرعت به خصومت آشکار بدل شد. عراق، خوزستان ایران را “عربستان گمشده” خواند و از حزب توده ایران و شورشیان کرد عراق حمایت کرد؛ ایران پهلوی هم، در تلافی، از کردهای عراقی مصطفی بارزانی پناه داد و رادیوهای پروپاگاندایی ضد شاه عراق پخش میکرد. نوع نزاع در این مرحله، ترکیبی از دیپلماتیک تند و درگیریهای مرزی پراکنده بود: حدود دو نوبت عمده – یکی در ۱۹۵۹ بر سر حاکمیت شط العرب (که ایران خواستار حاکمیت مشترک شد و عراق رد کرد)، و دیگری در ۱۹۶۳-۶۴ با درگیریهای کردی مرزی. این درگیریها، نه جنگ تمام، بلکه “جنگ سایهها” بودند: بمبارانهای گاهبهگاه مرزی، ترورهای متقابل دیپلماتها، و تحریمهای اقتصادی خفیف.
محمدرضا شاه، که حالا در اوج قدرت نفتی خود بود، واکنش قاطعی نشان داد: در ۱۹۵۹، توافق دفاعی با آمریکا امضا کرد تا “تهدید کمونیستی عراق” را خنثی کند، و شخصاً از کردهای عراقی حمایت مالی و تسلیحاتی نمود – حرکتی که بعدها به “جنگ پنهان کردستان” معروف شد. دربار پهلوی، با جلسات محرمانه شورای سلطنتی، شاه را به عنوان “نگهبان خلیج” ستود و فشار دیپلماتیک بر سازمان ملل آورد. مجلس بیستویکم (۱۹۶۳)، تحت نفوذ حزب ایران نوین شاه، مصوباتی در حمایت از “دفاع ملی از مرزها” تصویب کرد؛ نمایندگان مخالف، همچون جبهه ملی، هرچند انتقاد میکردند که “حمایت از کردها، ایران را به دام شوروی میکشاند”، اما صدایشان زیر سایه ساواک خاموش شد.
روزنامهها، که حالا بیشترشان زیر چتر دولتی بودند، با کمپینهای تبلیغاتی ضد “عرب ناسیونالیست”، افکار عمومی را به جوش آوردند: مثلاً، روزنامه تهران مصور در ۱۹۶۱ تیتر زد “عراق قاسم، خنجر کمونیستها در پهلوی ایران”، و کاریکاتورهایی از قاسم به عنوان “دزد شط” کشید. مردم ایران، به ویژه در تهران و آبادان، واکنش ملیگرایانهای نشان دادند: تظاهرات دانشجویی پراکنده در ۱۹۶۴ علیه “تهدید عربی”، و در خوزستان، اعتصابهای کارگری نفتی که فریاد “ایران یکپارچه” سر میدادند. اما این حمایت، سطحی بود؛ بسیاری از شیعیان مرزی، که خانوادههایشان در دو سوی مرز پراکنده بودند، در سکوت تلخ دوگانگی قومی-مذهبی به سر میبردند.
سرانجام این مرحله، بدون پیروزی قاطع هیچ طرفی به پایان رسید: مذاکرات ۱۹۶۷ با عبدالرحمن عارف عراقی، قول صلح موقت داد، اما بعثیهای ۱۹۶۸ با صدام جاهطلب، آتش خصومت را دوباره برافروختند. ایران پهلوی، حالا با ارتش مدرن آمریکایی، آماده مرحله بعدی شد.
مرحله سوم: اوج شمشیرها – درگیری شط العرب و صلح الجزایر (۱۹۶۸-۱۹۷۹)
با قدرتگیری بعثیها در ۱۹۶۸، تنشها به اوج رسید. عراق، شط العرب را کاملاً مال خود خواند و در ۱۹۶۹، با توقیف کشتیهای نفتی ایرانی، ایران را به لغو قرارداد ۱۹۳۷ واداشت – نوبت اول این مرحله. اما اوج ماجرا در ۱۹۷۴-۷۵ بود: دو نوبت درگیری مسلحانه عمده، از آوریل ۱۹۷۴ تا مارس ۱۹۷۵، با بیش از ۱۰۰۰ کشته. نوع نزاع، نظامی مستقیم بود: عراق با تانکهای خود به خوزستان ایران هجوم برد (incursion کوچک ۱۹۷۵)، اما نیروی هوایی ایران پنجم جهان، آنها را در هم کوبید. ایران، در تلافی، از کردهای عراقی بارزانی حمایت گسترده کرد – تسلیحات آمریکایی و اسرائیلی پنهان، که همچون خنجری در قلب بغداد فرو میرفت.
واکنش دربار شاه، ترکیبی از غرور و واقعبینی بود: محمدرضا شاه، در سخنرانی ۱۹۷۴، عراق را “دشمن صلح” خواند و شخصاً با هنری کیسینجر آمریکایی مشورت کرد تا حمایت کردها را تضمین کند؛ اما در ۱۹۷۵، برای جلوگیری از جنگ تمام، قول قطع حمایت را داد. مجلس بیستوهفتم (۱۹۷۵)، با تصویب بودجه اضافی نظامی، “دفاع از اروند” را ملی اعلام کرد؛ مخالفان چپ مجلس، همچون نهضت آزادی، هشدار دادند که “این درگیریها، شاه را به دام امپریالیسم آمریکایی میکشاند”، اما سرکوب ساواک، صدایشان را خفه کرد.
رسانهها، در اوج سانسور پهلوی، همچون طبل جنگی عمل کردند: کیهان ۱۹۷۴ با تیتر “حمله وحشیانه بعثیها به خاک ایران”، تصاویر ویرانههای مرزی را پخش کرد و شاه را “اسد خلیج” ستود. افکار عمومی مردمی، جوشان ملیگرایی بود: در تهران، راهپیماییهای هزاران نفری ۱۹۷۵ فریاد “مرگ بر صدام” سر دادند، و در خوزستان، خانوادههای سربازان کشتهشده، هم سوگواری کردند و هم جشن “پیروزی ارتش شاهنشاهی” گرفتند. اما زیر این شور، ترس از جنگ بزرگ احتمالی خلیج، موج میزد – به ویژه میان بازرگانان نفتی آبادان که صادراتشان مختل شده بود.
سرانجام این مرحله، و کل دوران پهلوی، در الجزایر ۱۹۷۵ رقم خورد: شاه ایران، صدام عراق و بومدین الجزایری، قراردادی امضا کردند که مرز شط العرب را به “thalweg” (وسط عمیق رود) برد و ایران حاکمیت مشترک خواست خود را گرفت. در مقابل، ایران حمایت از کردها را قطع کرد – حرکتی که بارزانی را به شکست تلخ واداشت. این توافق، صلح موقت ۵ ساله آورد، اما صدام جاهطلب در ۱۹۸۰ آن را پاره کرد و به جنگ ۸ ساله ایران انقلابی کشاند. در دوران پهلوی، این درگیریها نه تنها مرزها را تثبیت کردند، بلکه رژیم شاه را به عنوان “قدرت منطقهای” تثبیت نمودند – اما بذر نارضایتی داخلی از “سازش با عربها”، بعدها در انقلاب ۵۷ جوانه زد.
این روایت، همچون رود شط العرب، پرپیچوخم است: از دیپلماسی رضاشاه تا شمشیر محمدرضا، ایران پهلوی با عراق ناآرام، رقصی پرخطر قدرت را اجرا کرد. هزاران جان از دست رفته، اما درس تلخ اینکه مرزها، نه تنها خطوط جغرافیایی، بلکه رگهای تاریخ یک ملتاند.
سایههای شط العرب: روایتی از درگیریهای ایران و عراق در دوران پهلوی
نظر شما