7/27/2025 7:15:37 AM

داستان راز ترسناک طبقه دوم اتوبوس/ اتوبوس دوطبقه‌ای که امن نبود

یک اتوبوس دو طبقه آمد. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: آه، می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.

داستان راز ترسناک طبقه دوم اتوبوس

او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: بالا نرو، بسیار خطرناک است.

سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید. نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود.

سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم‌تر بود.

او روز بعد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد. پیرمرد با دیدن او گفت: پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.

سم در پایین پله‌ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می‌رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد و نشست.

شب‌های بعدی هم که سم دیر به ایستگاه می‌رسید همین اتفاق تکرار می‌شد.

یک شب پسری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می‌رفت که پیرمرد به او گفت: پسرم بالا نرو، خطرناک است.

پسر پرسید: «چرا؟»

پیرمرد گفت: مگر نمی‌بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد!

پسر در حالی که بلند می‌خندید به طبقه بالا رفت.

هیچ وقت بدون دلیل و سؤال کردن، چیزی را قبول نکنید. چه بسیارند کارهایی که با دانستن علت آن، از انجام دادن یا ندادن آنها پشیمان می‌شوید.


داستان راز ترسناک طبقه دوم اتوبوس/ اتوبوس دوطبقه‌ای که امن نبود

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی