شهید ماشاءالله پیلافکن تنها 20 سال داشت که به فیض شهادت رسید .
شهید ماشاءالله پیلافکن در چهارم فروردین 1340 در آمل متولد می شود و در زمان جنگ تحمیلی به لشگر ۷۷ ثامن الائمه می پیوندد. در اول اسفند 1360 در منطقه چزابه وقتی در کمینگاه خود بود به دست نیروهای بعثی می افتد و شکنجه می شود و با اعدام صحرایی به شهادت میرسد.
در زندگی نامه شهید ماشا الله ، پسری عصای دست پدر توصیف شده است . در این روایت آمده است: ماشاالله نورچشمی پدر و مادر بود و احساس مسئولیتی که نسبت به آنها داشت باعث شده بود لحظهای از آنها غافل نشود. ماشاالله هیکل تنومندی داشت و سعی میکرد هر روز بعد از مدرسه به کمک پدر برود تا شاید بتواند باری از روی دوش او بردارد.
با اینکه سن و سالی نداشت اما خیال مادر را راحت کرده بود که همسرش دست تنها نمیماند و کسی هست که سایه به سایه حامیاش باشد. ماشاالله برای یاری بیشتر خانواده، تحصیلاتش را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و بعد از آن مدرسه را رها کرد. دلش نمیخواست پدر به تنهایی نانآور خانه باشد و برای جور کردن خرج زندگی بیش از این اذیت شود. برای همین پی کسب روزی رفت و شد عصای دست خانواده.
از دیگر ویژگی های شهید پیل افکن سایه امن و آرام وی حتی در صحنه رزم بود.
در این خصوص روایت جالب توجهی وجود دارد که در آن آمده است؛ با شروع جنگ ماشاالله برای خدمت سربازی اقدام کرد. او که حفظ حریم کشور و آرامش مردم به رفاه خانوادهاش ارجحیت داشت راهی جبهه شد و به منطقه عملیاتی رفت. این دلاور همانطور که در خانه به پدر و مادرش احساس امنیت میداد در خط مقدم هم برای همرزمانش همینگونه بود. رزمندهها با حضور ماشاالله حس خوبی داشتند. انگار این جوان 20ساله برایشان سایه امنی ایجاد کرده بود.
فداکاری شهید پیل افکن در دوران جنگ از دیگر زوایای زندگی وی است . وقتی این شهید دو روز در حلقه محاصره دشمن قرار میگیرد تا همرزمانش بتوانند خود را از مهلکه نجات دهند.
در روایتی در این خصوص آمده است؛ ماشاالله علاوه بر زور بازو و قدرت بدنی زیاد، طرحهای خوبی را برای از پا درآوردن دشمن بهکار میبرد. در عملیات چزابه شش شبانه روز برای نجات رزمندههای تیپ 77خراسان جنگید. او آنقدر فرز و زیرک بود که به جای استفاده از مهمات نیروهای خودی از اسلحهها و مهمات ذخیره شده دشمن استفاده کرد تا آنها را به پایان رساند. او به تنهایی 2روز تمام جلوی دشمن ایستاد تا رزمندهها بتوانند خود را از مهلکه نجات دهند. همین کارش کینهای در دل دشمن انداخت آنقدر که فرماندهشان دستور داد او را زنده اسیر کنند. ماشاالله بعد از چند روز مبارزه خسته و کمتوان شده بود اما ناامید خیر. باز هم در کمین دشمن نشسته بود تا شاید بتواند یکی از بعثیها را شکار کند. بیخوابی چند روزه از یک سو، ضعف و گرسنگی از سوی دیگر لحظهلحظه از نیروی او کم میکرد تا اینکه در حلقه محاصره دشمن افتاد.
نحوه شهادت شهید ماشا الله پر از درد و رنج است و قلب هر خواننده ای را جریحه دار می کند. روایت اسارت و بعد شهادت وی اینگونه است؛ دیگر رمقی برای ماشاالله نمانده بود با این حال خوشحال بود که همرزمانش نجات پیدا کردهاند. وقتی بهخود آمد خود را در محاصره دشمن دید. او بود و صدها نفر دشمن بعثی. عراقیها یورش برده و او را از کمینگاهش بیرون کشیدند. این همان کسی بود که چند روز خواب و خوراک را از آنها گرفته بود. کینهاش را به دل داشتند. خشم خود را با ضرب و شتم بر جسم بیتوان او نشان دادند.
دورش حلقه زدند. اول از همه دستهای پرتوانش را از بازو بریدند؛ دستهایی که عراقیها را به هلاکت رسانده بود. بعد نوبت به چشمهایش رسید.
هر دو چشمش را از حلقه بیرون آوردند و سپس با هر چه در دست داشتند دندانهایش را شکستند. انتظار داشتند او فریادی بزند و واکنشی نشان دهد. اما ماشاالله هیچ نمیگفت. خسته از مقاومت او، پوست سر و صورتش را کندند و دست آخر با شلیک دهها گلوله انتقامشان را از این دلاور گرفتند. ماشاالله مردانه جنگید و در اسفندماه سال60شجاعانه به شهادت رسید.
پسری عصای دست پدر که با قساوت دشمن بعثی به شهادت رسید
نظر شما