10/20/2025 4:20:46 AM

داستانی از قتل و خشم و افتخار | پسری که همه‌چیز را داشت و قاتل شد | چگونه مردم عاشق یک قاتل شدند؟

به گزارش خبر ساز، داستان لوئیجی، ترکیبی از قتل و خشم و افتخار است؛ داستانی که آمریکا را به دو نیم کرده: برخی او را قهرمان می‌دانند و دیگران، هیولا.

ریشه‌های طلایی خانواده‌ای که شهر را ساخت

لوئیجی در ۶ مه ۱۹۹۸ در تاوسون، مریلند، در آغوش خانواده‌ای ایتالیایی-آمریکایی ثروتمند زاده شد. پدرش، لوئیس مانجونه، و مادرش، کاتلین زانینو، از نسل نیکولاس مانجونه ارشد بودند – مردی که از مهاجری ساده به میلیونری خودساخته تبدیل شد. نیکولاس در دهه ۱۹۷۰، کلاب گلف و کانتری کلاب هافورد را خرید و امپراتوری‌اش را گسترش داد. خانواده مانجونه، با ۱۰ فرزند و ۳۷ نوه، بیش از یک میلیون دلار به مراکز پزشکی و دانشگاه‌های محلی اهدا کرد و نام‌شان بر سالن ورزشی دانشگاه لویولا حک شد.

خلاصه این گزارش را می‌توانید در ویدئوی زیر ببینید:



در این محیط، لوئیجی بزرگ شد؛ خانه‌ای پر از خدمتکار، گلف و خیریه. پس از دستگیری، عموزاده‌اش، نینو مانجونه، نماینده مجلس مریلند، بیانیه‌ای کوتاه صادر کرد: «ما شوکه و ویران شده‌ایم. دعا کنید برای همه .» دوستان می‌گویند لوئیجی، با موهای تیره و لبخندی جذاب، نماد کامل این خاندان بود، پسری که همه‌چیز را داشت.

قصه یک نخبه

آموزش لوئیجی، مانند زندگی‌اش، بی‌نقص بود. در دبیرستان گیلمن، یکی از خاص‌‌ترین مدارس خصوصی (با شهریه ۳۷ هزار دلاری)، او کشتی‌گیر، ورزشکار و نخبه کلاس شد. در سخنرانی فارغ‌التحصیلی، با صدایی محکم، از «شجاعت همکلاسی‌هایم برای کاوش ناشناخته‌ها» سخن گفت. معلمان او را رهبر می‌دانستند؛ هنری اسمیت، رئیس مدرسه، پس از دستگیری گفت: «او الهام‌بخش بود، کسی که به آینده جامعه فکر می‌کرد.»

سپس، دانشگاه پنسیلوانیا منتظرش بود. لوئیجی در مهندسی و علوم کاربردی، فارغ‌التحصیل شد. پروفایل لینکدینش، پر از پست‌های فنی، نشان‌دهنده علاقه به AI و نرم‌افزار بود. او اپلیکیشن کوچکی برای بهینه‌سازی داده‌ها ساخت و در ۲۰۲۰، به عنوان مهندس داده در استخدام شد، شرکتی برای فروش آنلاین خودرو. همکارانش می‌گویند: «او باهوش، آرام و ورزشکار بود.» اما در فوریه ۲۰۲۳، استعفا داد. به دوستی نوشت: «مهندسی داده حقوق عالی داشت، اما خسته‌کننده بود. می‌خواهم بیشتر بخوانم و یوگا کنم.» این، آخرین نشانه‌های زندگی عادی‌اش بود.

سایه درد: جراحی ستون فقرات و انزوا

پشت این موفقیت‌ها، دردی پنهان بود. لوئیجی از درد کمر رنج می‌برد، نقصی که مهره‌ها را جابه‌جا می‌کند. پست‌های اینستاگرامش، پر از عکس‌های ساحل هاوایی و وزنه‌برداری، در ۲۰۲۳ تغییر کرد: اسکن‌های MRI با پیچ‌های فلزی در کمر. در ژوئیه آن سال، جراحی فیوژن ستون فقرات کرد و نوشت: «عمل خوب پیش رفت.» اما دوستانش می‌گویند، پس از آن، ناپدید شد. آر.جی. مارتین، هم‌اتاقی سابقش در هاوایی، گفت: «او خلاق بود، نه قاتل. بعد از جراحی، تماس‌ها قطع شد.»

لوئیجی به هاوایی رفت، در یک اقامتگاه لوکس زندگی کرد. دوستان محلی او را «عالی» توصیف می‌کنند، اما انزوا شروع شد. مادرش، کاتلین، گزارش مفقودی داد، که بعداً توسط پلیس رد شد. پست‌هایش، پر از شکایت از سیستم بهداشت، بود: «چرا بیمه‌ها سود را بر جان ترجیح می‌دهند؟» پلیس تأیید کرد: لوئیجی یا خانواده‌اش مشتری شرکت بیمه «یونایتد هلث‌کر» نبودند. اما خشمش شخصی نبود؛ ایدئولوژیک بود.

انفجار خشم

در اپ‌های کتایخوان، لوئیجی ۳۰۰ کتاب خوانده بود، از فلسفه تا تکنولوژی. اما یک بررسی چهارستاره، توجه‌ها را جلب کرد: مانیفست تد کازینسکی. او نوشت: «آسان است آن را دیوانگی بنامیم تا از مشکلات واقعی فرار کنیم. خشونت، گاهی لازم است.» این، کلیدی برای ذهنش بود. دفترچه یادداشتش، که دادستان‌ها در ژوئن ۲۰۲۵ فاش کردند، پر از برنامه‌ریزی بود: «بالاخره مطمئنم. جزئیات جور می‌شود.»

مانیفست ۲۶۲کلمه‌ای دست‌نویس، که پلیس در زمان دستگیری یافت، فریاد می‌زد: «این انگل‌ها مستحقش بودند. شرکت بیمه نماد طمع است.» لوئیجی سیستم بیمه را «کارتل مرگبار» می‌دانست. دادستان‌ها می‌گویند: «او خودش را قهرمان می‌دید، کسی که عدالت را اجرا می‌کند.»

قتل در منهتن: صبحی که همه‌چیز تغییر کرد

۴ دسامبر ۲۰۲۴، ۶:۴۵ صبح، منهتن. برایان تامپسون، ۵۰ساله، مدیر شرکت «یونایتدهلث‌کر»، به سمت هتل هیلتون می‌رود. مردی ماسک‌دار، با ژاکت و کفش قهوه‌ای، از دوچرخه پیاده می‌شود. سه تیر ۹ میلی‌متری با سایلنسر، به سینه و سر. تامپسون، پدر دو فرزند، روی پیاده‌رو می‌افتد. قاتل، فشنگ‌های خالی را رها و فرار می‌کند.

پلیس، با ویدیوهای دوربین مداربسته، او را تعقیب می‌کند. ۹ دسامبر، در مک‌دونالد آلتونا، کارمندی او را شناسایی می‌کند. پلیس، او را با اسلحه، چهار ID جعلی، پاسپورت و ۱۰ هزار دلار نقد، دستگیرش می‌کند. دادستان‌ها می‌گویند: «او ماه‌ها برنامه‌ریزی کرد تا بحث عمومی درباره بهداشت ایجاد کند.»

دادگاه و جنجال: قهرمان یا تروریست؟

لوئیجی به اتهامات ایالتی (قتل درجه دو) و فدرال (قتل، تعقیب) گناهکار است. در فوریه ۲۰۲۵، اتهام تروریسم اضافه شد؛ دادستان کل، پم بوندی، برای او مجازات اعدام خواست. وکلایش، آن را «شوخی سیاسی» خواندند و در سپتامبر ۲۰۲۵، قاضی گریگوری کارو اتهامات تروریسم را رد کرد.

واکنش عمومی بسیار عجیب بود. نظرسنجی مرکز استراتژیک سیاست، نشان می‌داد 60 درصد طرفدار او بودند. جوانان زیر ۴۵ سال بر اساس این نظرسنجی او را قهرمان می‌دانند. زندانیان در پنسیلوانیا فریاد «لوئیجی باید آزاد شود» سر دادند؛ تظاهرات مقابل دادگاه هر بار بیشتر شد. لباس او، «مانجونه مرینو» نامیده شد و مچ‌پابندهایش در دادگاه، ترند گوگل شد! رولینگ استون نوشت: «دو قطبی‌ترین مظنون قتل تاریخ»

میراثی در تعلیق

داستان لوئیجی مانجونه، بیش از یک پرونده جنایی، آینه جامعه آمریکاست: جایی که درد شخصی به خشم ایدئولوژیک تبدیل می‌شود. خانواده‌اش ساکت ماند، دوستانش شوکه. او، که قرار بود مهندس شود، حالا در انتظار محاکمه‌ای است که ممکن است برای او اعدام باشد. اما در خیابان‌های بالتیمور، جایی که نام مانجونه هنوز می‌درخشد، این سؤال می‌ماند: آیا لوئیجی قربانی سیستم بود، یا خالق آشوب؟ تا حکم نهایی، او نه قاتل است، نه قهرمان – فقط مردی ۲۷ساله، گرفتار در طوفان خودش.


داستانی از قتل و خشم و افتخار | پسری که همه‌چیز را داشت و قاتل شد | چگونه مردم عاشق یک قاتل شدند؟

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی