آناتومی یک شکست | تبدیل توهم به دروغ | دروغهایی که آمریکا درباره خاورمیانه به خودش میگوید | تاریخچهای از اشتباهات تکراری آمریکا
به گزارش خبر ساز به نقل از فارن افرز، با این حال، مذاکرات آتشبس به کندی پیش میرفت و توافقها به سرعت فرو میپاشیدند. آمریکا از مشروط کردن یا توقف کمکهای نظامی به اسرائیل (که میتوانست آتشبس را ممکن کند) خودداری کرد.
عربستان عادیسازی را به پیشرفت در تشکیل دولت فلسطینی مشروط کرد، اما اسرائیل این پیشرفت را رد کرد. این ادعاها به مرور بهعنوان کلمات پوچ شناخته شدند، اما مقامات آمریکایی همچنان آنها را تکرار میکردند. سؤال این است که آیا سیاستگذاران به این ادعاها باور داشتند؟ اگر نه، چرا آنها را تکرار میکردند؟ و اگر باور داشتند، چگونه شواهد متضاد را نادیده گرفتند؟
فریبکاری بهعنوان پوشش سیاست
این ادعاهای نادرست، سیاستی را پنهان میکردند که حملات شدید اسرائیل به غزه را ممکن میساخت و کوچکترین بهبود موقتی در وضعیت غزه را بهعنوان نتیجه انساندوستی آمریکا معرفی میکرد. شدت حملات اسرائیل در دوره ترامپ افزایش یافت، اما دروغهای اولیه راه را برای این وضعیت هموار کردند. این فریبها به عادیسازی کشتارهای بیملاحظه اسرائیل، هدف قرار دادن بیمارستانها، مدارس و مساجد، استفاده از غذا بهعنوان سلاح جنگی و وابستگی به تسلیحات آمریکایی کمک کردند. این ادعاها زمینهساز شدند و بازگشتی از آن ممکن نبود.
ریشههای تاریخی فریب
فریبکاری در سیاست آمریکا در خاورمیانه جدید نیست و ریشههایی عمیقتر از جنگ غزه دارد. دههها است که آمریکا خود را بهعنوان میانجی بیطرف معرفی میکند، در حالی که در واقع جانبدار اسرائیل بوده است. فرآیند صلحی که ترتیب داد، بیش از آنکه وضعیت موجود را تغییر دهد، آن را تثبیت کرد. ادعای ترویج دموکراسی و حقوق بشر در خاورمیانه نیز با واقعیتهای منطقه (که پر از فجایع پیدرپی بود) همخوانی نداشت. این فریبها به عادتی تبدیل شدند که با وجود شکستهای مکرر، ادامه یافتند.
کاهش نفوذ آمریکا
با آشکار شدن این دروغها، نفوذ آمریکا در خاورمیانه کاهش یافت. اسرائیلیها، فلسطینیها و دیگر بازیگران منطقهای این ادعاها را نادیده گرفتند و به نگرشهای عمیقتر و صریحتری بازگشتند. فلسطینیها، بدون رهبر و پر از خشم، به اقدامات خشونتآمیز منفرد روی آوردند، در انتظار روزی که این اقدامات سازمانیافتهتر شوند. اسرائیل نیز، بدون محدودیت، به هر کجا که فلسطینیای برای کشتن میدید، حمله کرد ( از امان و بیروت در دهه ۱۹۷۰ تا دوحه و تهران در زمان حال) آمریکا جز نظاره ویرانهها کاری انجام نداد.
آناتومی شکستهای سیاست آمریکا
شکست سیاست آمریکا در خاورمیانه مراحلی دارد. ابتدا رویکردی اشتباه اتخاذ میشود، مانند باور به اینکه بهترین راه تأثیرگذاری بر اسرائیل در آغوش گرفتن آن است، نه فشار آوردن. یا دخالت ناشیانه در سیاست فلسطینیها برای انتخاب رهبران «میانهرو»، که در نظر مردم فلسطین به اتهام شبیه است. یا کنار گذاشتن گروههایی مانند شهرکنشینان اسرائیلی و اسلامگرایان فلسطینی از فرآیند صلح، که به دلیل وابستگی عمیق به سرزمین، قادر به تخریب هر توافقی هستند.
اطلاعات زیاد، فهم اندک
معمای سیاست آمریکا در این است که سیاستگذاران اطلاعات زیادی اما درک و فهم اندکی دارند. در سال ۲۰۰۰، مقامات اطلاعاتی به بیل کلینتون اطمینان دادند که یاسر عرفات پیشنهادات کمپ دیوید را خواهد پذیرفت، اما عرفات آنها را رد کرد و از سوی مردمش قهرمان شد. در سال ۲۰۰۶، دولت بوش نشانههای پیروزی حماس در انتخابات فلسطینی را نادیده گرفت. پس از قیام ۲۰۱۱ در سوریه، اطلاعات خام به اشتباه شانس بقای اسد را اندک نشان داد. در دولت بایدن، ارزیابیهای اشتباه درباره تفکر ایران و توافق هستهای، و همچنین شگفتی از پیروزی طالبان، حمله ۷ اکتبر حماس، و فروپاشی رژیم اسد، نشاندهنده ضعف در درک اطلاعات بود. این شوکها نتیجه تحریف عمدی نبودند، بلکه از پویاییای ناشی شدند که اطلاعات را بدون زمینه و تحلیل کافی به کار میبرد.
تکرار اشتباهات بدون مسئولیتپذیری
آنچه غیرمعمول است، تکرار این شکستها بدون مسئولیتپذیری است. ایالات متحده از اشتباهات خود درس نمیگیرد و مقاوم به تغییر روشهایش است. سیاستگذاران کاری را که فکر میکنند جواب میدهد انجام میدهند، حتی اگر شکست خورده باشد، و ادعا میکنند موفق بوده در حالی که همه میدانند اینطور نیست. این خوشبینی بیاساس، که برخلاف شواهد و تجربه است، به دروغ تبدیل میشود.
تبدیل توهم به دروغ
دروغها در دیپلماسی رایجاند، اما دروغهای آمریکا در خاورمیانه متمایزند چون هیچکس را فریب نمیدهند و گویندگانشان میدانند که فریب نمیدهند. این دروغها ابتدا بهعنوان سوءتفاهم یا خودفریبی آغاز میشوند. در اجلاس ۲۰۰۰ ژنو، تیم آمریکایی میدانست که حافظ اسد پیشنهاد صلح اسرائیل را رد خواهد کرد، اما خود را متقاعد کردند که شانسی وجود دارد. در کمپ دیوید، باور داشتند که توافق با عرفات نزدیک است، در حالی که هیچچیز توافق نشده بود. جان کری در دوره اوباما ادعا کرد که طرفین به توافق نزدیکتر از همیشهاند، با اعتقاد به اراده و پشتکار خود. ادعاهای بایدن درباره عادیسازی عربستان و اسرائیل نیز از باور به گفتههای محمد بن سلمان ناشی میشد. با تکرار این ادعاها، توهم به دروغ تبدیل میشود، و دروغ به طبیعت ثانویهای که از ریشههایش جدا میشود.
محدودیتهای قدرت آمریکا
ایالات متحده زمانی خوشبینی را به مذهب تبدیل کرد و کلمات پوچ را به عادت. این عادت با کاهش نفوذ آمریکا در خاورمیانه همراه شد. با وجود تسلط نظامی و اقتصادی، آمریکا مرتباً از سوی اسرائیل و حتی فلسطینیها رد شد. در افغانستان و عراق، ندانست چگونه جنگ را پیش ببرد یا برنده شود. در مصر و لیبی، تلاش برای دموکراسی به سرکوب و بیثباتی منجر شد. در سوریه، حمایت از شورشیان جنگ را طولانی کرد و تسلیحات به دست جهادیها افتاد. این شکستها نشاندهنده ناآشنایی آمریکا با منطقه و اعتماد بیش از حد به تواناییهایش بود.
جبران ناتوانی با سر و صدا
هرچه نفوذ آمریکا کاهش یافت، مقاماتش با پرگویی ناتوانی را پنهان کردند. ادعاهای موفقیت در حالی مطرح میشد که شکستها آشکار بود. اوباما ادعا کرد اسد سقوط خواهد کرد، اما بعداً آن را فانتزی خواند. بایدن خروج از توافق هستهای ایران را محکوم کرد، اما تحریمها را تشدید کرد و اذعان داشت که کارساز نیستند. وقتی حملات علیه حوثیها در یمن موفقیت نداشت، بایدن گفت که ادامه خواهند یافت. این شکاف بین کلمات و واقعیت نشاندهنده پایان یک دوران است.
جهانی خیالی در برابر واقعیت
آمریکا جهانی خیالی ساخته که در آن خوشبینی به حقیقت تبدیل میشود: افغانستان به دموکراسی میرسد، تحریمها ایران را مهار میکند و آتشبس در غزه قریبالوقوع است. اما در جهان واقعی، این ادعاها دروغاند.
شکستهای مکرر، بدون درسگیری، نشاندهنده مقاومتی عمیق در برابر تغییر است. آمریکا باید با واقعیت مواجه شود: نفوذش کاهش یافته، و کلماتش دیگر باور نمیشوند. تنها با پذیرش این حقیقت میتواند راهی برای سیاست مؤثرتر پیدا کند.
آناتومی یک شکست | تبدیل توهم به دروغ | دروغهایی که آمریکا درباره خاورمیانه به خودش میگوید | تاریخچهای از اشتباهات تکراری آمریکا
نظر شما