4/18/2025 10:24:59 PM

50 سالگی جنایت در تپه‌های اوین/ تیرباران بیژن جزنی و 8 زندانی دیگر با ادعای دروغ فرار از زندان

فردای آن روز کیهان روز شنبه 30 فروردین 1354 نوشت: «امروز مقامات انتظامی اعلام کردند 9 نفر از زندانیانی که قصد فرار داشتند کشته شدند. طبق اعلام مقامات مزبور تعدادی از زندانیان ماجراجو در داخل زندان مبادرت به تحریک زندانیان می‌نمودند و مقامات تصمیم گرفتند آنها را به زندان دیگری منتقل کنند.

هنگامی که اتوبوس حامل زندانیان مورد بحث جهت انتقال آنان به زندان دیگر در حرکت بودند زندانیان ضمن حمله به مأمورین مستقر در اتوبوس زندانی‌بر و مجروح کردن دو نفر از آنان موفق به فرار می‌شوند و از اتوبوس خارج و مبادرت به فرار نمایند که در این موقع مأمورین مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس که مأموریت مراقبت و حفاظت از اتوبوس را بر عهده داشتند اقدام به تیراندازی به طرف زندانیان فراری نموده و در نتیجه 9 نفر از زندانیان به شرح زیر کشته و هیچ یک موفق به فرار نگریدند.

وضع مزاجی دو نفر از مأمورین که یکی از آنها مورد اصابت گلولۀ سایر مأمورین قرار گرفته رضایت‌بخش است. اسامی زندانیان یاد‌شده به شرح زیر است: محمد چوپان‌زاده، احمد جلیل افشار، عزیز سرمدی، بیژن جزنی، حسن ضیا ظریفی، کاظم ذوالانوار، مصطفی جوان خوش‌دل، مشعوف کلانتری و عباس سورکی».

از شکل خبر و نوع ویرایش نشده آن و واژه‌ها مشخص است که متن را ساواک و شهربانی تنظیم کرده و کیهان نکته‌ای به آن نیفزوده است و شاید زیرکی خبرنگاران کیهان بوده چرا که از زبان مأمورانی که حسب ادعا مجروح شده بودند هم موضوعی نقل نشده و اسمی هم از آنها نیست چون اساسا مأموری زخمی نشده بود و تنها اسم 9 نفر راست است و بقیه خبر دروغ است و فراری در کار نبوده و به از زندان به تپه‌ها برده شده بودند تا تیرباران شوند.

در واقع نگران تأثیر گذاری بیژن جزنی بودند. شهرت و محبوبیت او و این که در هیچ کار مسلحانه ای شرکت نکرده بود مانع آن بود تا اعدام شود و به خاطر همین بود که سناریویی نوشتند تا هم او را از بین ببرند و هم تظاهر کنند بر اوضاع مسلط اند. چون یک ماه قبل از آن و در آستانۀ نوروز 1354 سازمان مجاهدین خلق یک ترور موفق انجام داده و رضا زندی رییس کمیته مشترک ضد خرابکاری را کشته بودند. کمیته مشترک ضد خرابکاری همان جا‌یی است که بعد از انقلاب موزه عبرت شده و زندانیان را در آن به صلابه می‌کشیدند و تا آن موقع هنوز برای کمیته مشترک ضد خرابکاری رییسی تعیین نشده بود.

دو نفر از اعضای اصلی مجاهدین خلق در میان آن 9 نفر بودند در حالی که طبعا نمی‌توانستند دخالتی در ترور یک ماه قبل داشته باشند ولی ساواک و شخص پرویز ثابتی می‌خواست این پیام را بدهد که اگر از ما بکُشید و دست‌مان به شما نرسد از زندانیان شما خواهیم کُشت و می‌خواستند ضرب شست بگیرند.

این را بعد از انقلاب شکنجه‌گر مشهور ساواک (‌تهرانی) با نام واقعی بهمن نادری‌پور که سوم تیر 1358 اعدام شد رسماً و علناً اعتراف کرد* و گفت 22 روز قبل از واقعه ( 7 فروردین 1357) رضا عطار‌پور (مشهور به حسین‌زاده) او را به دفتر خود فراخوانده و گفته بود به دستور پرویز ثابتی چنین عملیاتی قرار است اجرا شود.

جای هیچ تردیدی نیست که آن 9 نفر قصد فرار نداشتند و سرهنگ وزیری آنان را به رگبار مسلسل بست و آن که بالای سر هر یک رفت و تیر خلاص زد نیز «سعدی جلیل اصفهانی» بود که به بهانه‌های دیگر مورد تقدیر قرار گرفت.

اجساد را هم نوذری و حسینی دو شکنجه‌گر دیگر ساواک (با نام اصلی شعبانی و نوذری) به بیمارستان 501 بردند و در آنجا هم متوجه شدند آنها اعدام شده‌اند نه آن‌که حین فرار کشته شده باشند.

خالی از لطف نیست اشاره شود که در مستند پنج قسمتی تلویزیون «من‌و‌تو» دربارۀ پرویز ثابتی تیرباران بیژن جزنی و 8 نفر دیگر مسکوت مانده و خود او هم در خاطرات خود به این بخش نپرداخته است؛ نکته‌ای که بعد از پخش مستند، واکنش مسعود بهنود را هم برانگیخت؛ روزنامه‌نگار پرسابقه که آن زمان با آیندگان همکاری می‌کرد و سال‌هاست مقیم خارج از کشور است.

در یکی از گزارش‌های ساواک هم آمده که این اتفاق تأثیری بسیار منفی بر افکار عمومی گذاشت. بعد از آن که اعدام خسرو گلسرخی او را میان مردم محبوب و مشهور ساخت به این نتیجه رسیدند که اعدام بیژن جزنی در حالی که هیچ گاه فعالیت مسلحانه نداشته اثر منفی شدیدتر بر جای می‌گذارد و به این سناریو رسیدند.

ساواک و شخص پرویز ثابتی می‌خواست این پیام را بدهد که اگر از ما بکُشید و دست‌مان به شما نرسد از زندانیان شما خواهیم کُشت و می‌خواستند ضرب شست بگیرند

پرویز ثابتی و دیگر اداره کنندگان ساواک از یک سو می‌خواستند خود را مسلط به اوضاع نشان دهند و از جانب دیگر بگویند توطئه‌های مختلف در جریان است و ماییم که خنثی می‌کنیم و در کنار اینها مخالفان را بترسانند.

این شیوه‌ها اما نتیجه عکس داد و تولید نفرت کرد و سه سال بعد برای خاموش کردن آتش شعله های انقلاب رییس ساواک در زمان تیرباران 9 نفر را به زندان انداختند و خود ساواک را هم بختیار منحل کرد و البته دیر شده بود و کتاب تاریخ 30 ساله بیژن جزنی در تیراژ وسیع منتشر شد.

اعدام زندانیانی که در حال تحمل حبس بودند و آن هم بیرون از زندان و با ادعای فرار آنها امری پذیرفتنی نبود و از این حیث حتی اعدام خسرو گلسرخی بر این کار شرف داشت.

----------------------------------------------------------

* اعترافات تهرانی (نادری پور) در دادگاه:

«...بعد از ترور سرتیپ رضا زندی‌پور که در ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۳ صورت گرفت، کمیته مشترک ضدخرابکاری مدتی بدون سرپرست بود و رضا عطارپور(حسین‌زاده) که پست معاون کمیته و رئیس واحد اطلاعاتی را داشت، امور محوله را انجام می‌داد. البته محمدحسن ناصریئ(عضدی) هم معاون عطارپور بود. یک روز صبح ناصری من را به اتاقش خواست و گفت با توجه به اینکه در سال ۱۳۵۳ ترورهای زیادی صورت گرفته، قرار است طرح متقابلی به اجرا گذاشته شود و شما[=تهرانی] هم یکی از افرادی هستید که باید در این طرح شرکت کنید.

گفتم من کارم جمع‌آوری اطلاعات است و جریان طرح چیست که گفت فعلاً نمی‌توانم بگویم و پس از صحبت‌های زیاد که جزئیات آن یادم نیست بالاخره گفت در هر صورت چون تو در جریان قرار گرفته‌ای که حداقل طرحی وجود دارد و من هم (یعنی ناصری) در آن هستم چاره‌ای جز قبول نداری و اصلاً از کجا معلوم اجرا شود، چون حالا فقط حرفش زده شده است. آن روز گذشت و من طبق معمول که سرپرست دایره جمع‌آوری بودم به انجام کارهای جاری که نوشتن بولتن‌های روزانه و ویژه و سایر کارهای مکاتباتی بوده ادامه می‌دادم.

شاید دو هفته از ماجرای مذاکره گذشته بود که در روز پنجشنبه ۲۸ یا ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ بود که رضا عطارپور از من دعوت کرد پس از پایان ساعت اداری یعنی بعد از ساعت ۲ بعدازظهر، ناهار در رستوران هتل آمریکا واقع در خیابان تخت‌جمشید میهمانش هستم و بایستی حتماً بروم. در ساعت مقرر به رستوران هتل آمریکا رفتم و با کمال تعجب دیدم علاوه بر عطارپور، حسینی(شعبانی=اسم حقیقی)، پرویز بهمن فرنژاد(معروف به دکتر جوان)، سعدی جلیل اصفهانی(معروف به بابک)، محمدحسن ناصری(عضدی) و ناصر نوذری(رسولی) هم میهمان هستند و با توجه به موقعیت شغلی و رتبه و وضعیت کاری، این میهمانی نمی‌تواند جنبه عادی داشته باشد.

این موضوع خیلی زود روشن شد و عطارپور گفت آقای [پرویز] ثابتی در جریان جزئیات طرح هستند و با سرهنگ وزیری(رئیس وقت بازداشتگاه اوین که به علت بیماری سرطان فوت کرده است) هم صحبت شده یا کرده و به هر حال امروز روز اجرای طرح است. فراموش کردم بگویم صبح همان‌ روز به قسمت ما(جمع‌آوری) گفتند کاظم ذوالانوار خیلی زود به اوین منتقل شود که این موضوع یعنی انتقال زندانی به زندان دیگر چون همیشه انجام می‌شد خیلی عادی بود و کاظم ذوالانوار به وسیله یکی از اکیپ‌ها به زندان اوین تحویل شد.

بر اساس این طرح، شعبانی(حسینی) و نوذری(رسولی) می‌بایستی زندانیان را از زندان اوین تحویل می‌گرفتند و بقیه در قهوه‌خانه اکبر اوینی که نزدیک زندان است منتظر می‌شدند. پس از این‌ کار با راهنمایی سرهنگ وزیری از طریق جاده‌ای که از وسط دهکده اوین می‌گذرد و از پشت بازداشتگاه اوین به بالای زندان اوین می‌رسد رفته و زندانیان که ۹ نفر بودند پیاده شدند.

من دقیقاً یادم نیست اسامی زندانیان در رستوران هتل آمریکا گفته شد یا نه و یا در قهوه‌خانه اکبر اوینی من متوجه شدم که چه کسانی هستند. در هر حال این ۹ نفر عبارت بودند از: بیژن جزنی، عباس سورکی، محمد چوپان‌زاده، عزیز سرمدی، مشعوف کلانتری، حسن ضیاءظریفی، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار و فکر می‌کنم احمد جلیل افشار(درست به خاطر ندارم). پس از اینکه زندانیان از ماشین پیاده شدند (چشم‌ها و دست‌های آنها بسته بود) در یک صف روی زمین نشستند و رضا عطارپور شروع به سخنرانی کرد.

محتوای سخنرانی این بود که چون رفقا و همفکران شما، همکاران ما(یعنی کارمندان ساواک یا شهربانی) را در دادگاه‌های به اصطلاح انقلابی خود محکوم به اعدام می‌کنند و آنها را ترور می‌نمایند، ما هم در دادگاه خود، شما را که رهبران آنها هستید به اعدام محکوم کرده‌ایم. زیرا شما آنان را از داخل زندان به این‌ گونه اعمال تشویق می‌کنید و با آنها ارتباط دارید و... در جریان صحبت‌های عطارپور زندانیان به خصوص جزنی و ضیاء‌ظریفی مسأله ارتباط با خارج از زندان را تکذیب و در هر صورت اعتراض می‌کردند.

بعد از این به وسیله یک مسلسل اوزی[یوزی] که به وسیله جلیل یا سرهنگ وزیری آورده شده بود ابتدا یا عطارپور یا سرهنگ وزیری مبادرت به تیراندازی به سوی زندانیان کردند و من هم نفر شاید چهارم یا پنجم بودم که چند تیری با مسلسل انداختم و به طور کلی گفتند که باید همه تیراندازی کنند و در آخر کار هم جلیل به هر یک از آنها که هنوز زنده بودند تیراندازی کرد. بعداً مجدداً این شهدای به خون فتاده به داخل مینی‌بوس زندان منتقل شدند و دست‌ها و چشم‌های آنها را حسینی باز می‌کرد.

چشم‌بندها و طناب‌ها به وسیله من و نوذری سوزانده شد و اجساد توسط نوذری و حسینی به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل گردیده است. قبل از جدا شدن تأکید شد(از طرف عطارپور) که افشای این موضوع جنایتکارانه عواقب وخیمی دارد و به هر حال مواظب زبان خود باشید. با توجه به اینکه در میان آن جمع، من و نوذری و شعبانی از نظر سنی کوچک‌تر و از نظر پرسنلی پایین‌تر از بقیه بودیم و در حقیقت کارمند عطارپور بودیم، بیشتر منظورش ما بودیم.

این جنایت آشکار، در طول این مدت بر وجدان خواب‌آلودِ من همیشه سنگینی می‌کرد و هر وقت اسم یکی از این شهدا در جایی گفته می‌شد، ماجرای این واقعه غیرانسانی زنده می‌شد و بدون اینکه شهامت فریاد داشته باشم در سکوت فرو می‌رفتم و به خصوص در چند روز اول این جریان شب‌ها قادر به خوابیدن نبودم. من با گفتن حقیقت و معرفی قاتلین این شهدا می‌خواهم بار سنگین و طاقت‌فرسای این جنایت را که بر روح و جسمم افتاده کمی سبک کنم. از خدای بزرگ همان‌طور که همیشه آرزو و استدعا کرده‌ام می‌خواهم که مرا ببخشد. همچنین از خانواده این شهدا تقاضای عاجزانه دارم که منِ روسیاه را حلال نمایند.

انتخاب ارتفاعات بازداشتگاه اوین برای انجام این جنایت دسته‌جمعی به نظر من [به دلیل] اولاً نزدیک‌بودن به زندان و ثانیاً عادی‌بودن تیراندازی در محوطه، زیرا معمولاً هر چند روز یکبار تمرین تیراندازی در میدان تیر که در داخل پادگان اوین بود انجام می‌شد و دلیل آخری خلوت‌ بودن و تسلط‌ نداشتن منازل یا افراد مختلف به آن محل بود و سربازی هم که در آن قسمت مأمور نگهبانی بود به دستور سرهنگ وزیری از آنجا رفته بود.

اما انتخاب افراد برای انجام این کار شنیع به ترتیبی که معروض شد نمی‌تواند بدون دلیل باشد، زیرا اصولاً اطلاعاتی از این ۹ نفر شهید در محل شهادتشان از آنها خواسته نشد و برخلاف آنچه شایع است شکنجه‌ای هم در مورد آنها صورت نگرفت و فکر می‌کنم پس از اینکه شهیدان مذکور از مینی‌بوس پیاده شدند و به صف روی زمین نشستند و سخنرانی کذایی عطارپور و برنامه تیراندازی با مسلسل و جان‌ دادن، شاید حداکثر سه ربع(۴۵ دقیقه) طول کشید و هدف همان کشتن ناجوانمردانه آنها بوده است که در این صورت لزومی به حضور و شرکت این ترکیب افراد، که چند نفرمان منجمله من تا آن موقع با مسلسل اوزی تیراندازی نکرده بودیم و پس از تیراندازی هم نفهمیدم به این شهدا خورد یا نه(خوردن یا نخوردن مطرح نیست و نفس عمل مطرح است)

و بعد طناب‌ها و چشم‌بندهای خون‌آلود را آتش زدیم، نبود و ساواک در هر حال افراد مورد اطمینان و تیرانداز زبده داشت که طرح را به صورتی طبیعی مثلاً واژگون‌ ساختن ماشین زندان در اتوبان پارک‌وی و بعد تیراندازی به زندانیانِ در حال فرار که از قبل مثلاً دست‌هایشان خوب بسته نشده و یا به میله داخل ماشین زده نشده و یا به نحوه دیگری که در این شرایط فکری و روحی قادر به حلّاجی آن نیستم، پیاده کند و یا همان طرح کذایی را به وسیله همین افراد مورد اعتماد و تیرانداز زبده در همان بالای بازداشتگاه اوین انجام دهد. و.... به طور کلی چون طرح کاملاً ناشیانه عمل شده، مثلاً تیراندازی از روبرو بود و تقریباً همه گلوله‌ها به سر و سینه اصابت کرده بود زیرا شهدا نشسته بودند، هدف اصلی کشتن و نشان‌دادن قدرت و اخطار به سایر گروه‌ها در مورد خودداری از ترور مقامات و یا کارمندان امنیتی و... بوده است، که در عمل نتیجه‌ای نداشت و بعداً بازهم چند مستشار آمریکایی ترور شدند.

در مورد انتخاب زندانیان شهید باید بگویم انتخاب با دقت انجام شده(من فکر می‌کنم ثابتی، عطارپور و ناصری و احتمالاً فرنژاد در انتخاب شهیدان دخالت داشته‌اند)، زیرا اولاً هر یک از آنها اطلاعات خود را در دوران بازجویی با وجود شکنجه‌ها و فشارها نداده بودند و علاوه بر این در داخل زندان هم فعالیت داشتند و چند نفری از آنها مثل جزنی، سرمدی، چوپان‌زاده و مشعوف کلانتری دارای سابقه فرار از زندان بوده، و طراحان به این وسیله فکر کرده بودند که هم عده‌ای از مبارزان قسم‌خورده را از بین می‌برند و هم اخطاری کرده‌اند و هم کسی را یارای اعتراض و مقاومت نیست، ولی مثل اینکه یادشان رفته بود که مثلاً کاظم ذوالانوار همان روز پنجشنبه به اوین منتقل شده و یا تعدادی از این زندانیان اصولاً در داخل یک زندان نبوده‌اند که طرح فرار را، آن هم هنگام انتقال به زندان دیگر، با هم بریزند و ده‌ها دلیل دیگر که از مقررات حمل‌ونقل زندانی به زندان دیگر می‌توان الهام گرفت...».


50 سالگی جنایت در تپه‌های اوین/ تیرباران بیژن جزنی و 8 زندانی دیگر با ادعای دروغ فرار از زندان

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی