چارلی چاپلین: در تمام مدتی که در آمریکا بودم هرگز برای گرفتن تابعیت آمریکایی اقدامی نکردم
در اوایل دهه چهل خورشیدی چارلی چاپلین نابغه بیهمتای عالم سینمای جهان، سالها بود که از غوغای حیات گریخته و در قلب کوهسار آلپ (در سوئیس) زندگی آرامی را میگذراند. چارلی از نیمه دهه سی خورشیدی پیشنگارش شرححال خود را به تشویق «گراهام گرین» نویسنده معروف انگلیسی آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این خودزندگینامهنوشت را طی چند شماره منتشر کرد. در ادامه بخش پنجاهم آن را به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ بیستوششم آبان ۱۳۴۳ (ترجمه حسامالدین امامی) میخوانید:
اگر من سخنرانیهایی برای گشایش جبهه دوم به نفع شوروی کردهام موضع جهانی بوده که حتی «روزولت» هم آن را تایید کرده است. بالاخره دست از سرم برداشتند.
در حالی که در کشتی «کوئین الیزابت» عازم اروپا بودم به سرزمین دلپذیری میاندیشیدم که پشت سر میگذاشتم. سرزمینی که روزگاری محبوب من بود، ولی اکنون چنان از کینه و خصومت و تعصبات سیاسی مالامال شده بود که دیگر قابل زندگی من نبود.
از طرفی تمام دارایی و ثروت من در آمریکا بود و چون تا آن تاریخ حاضر به قبول تابعیت آمریکا نشده بودم میترسیدم که مخالفان وسیله مصادره اموالم را فراهم سازند.
وقتی که با «اونا» و بچههایم وارد ایستگاه راهآهن «واترلو» شدم. احساسات مردم نسبت به من با ۲۰ سال پیش فرقی نکرده بود و جمعیت انبوهی در آنجا گرد آمده بودند. در انگلستان به مشکلات آینده خود میاندیشیدم. اولین مشکل این بود که ثروت خودم را از آمریکا بیرون بیاورم. معنی این مطلب این بود که «اونا» بایستی به کالیفرنیا رفته و ترتیب کارها را بدهد.
ده روز سفرش طول کشید. وقتی که برگشت ماجرای خود را مفصلا برایم تعریف کرد و گفت که برای گرفتن پول از بانک گرفتار مشکلاتی شده. ضمنا تعریف کرد که در غیاب من ماموران اداره آگاهی آمریکا (اف.بی.آی) چند بار به منزل ما رفته و مستخدم سوئیسی و نیز مستخدمهام «هلن» را بازجویی کرده بودند. مخصوصا پرسیده بودند که ارباب شما با چه زنانی ارتباط داشته و آیا با آنها سروسری داشته است یا نه؟ وقتی که جواب منفی شنیده بودند راه خود را گرفته و رفته بودند. «اونا» با اینکه آمریکایی بود پس از شنیدن این ماجرا از زبان مستخدم و مستخدمه بهکلی علاقهاش به خانه و زندگی ما در آمریکا قطع و به اصطلاح «دلکنده» شده بود.
دوستان من بارها از من سوال میکنند که چه کردهام که اینطور مورد کینهتوزی و خصومت آمریکاییها قرار گرفتهام؟ تنها گناه من این است که با افراطیون آن دیار همآوازی و دمسازی نکردم.
ازجمله این جماعات گروه معروف «آمریکن لژیون» است که مادامی که به مسئولیتهای مربوط به خود میپردازد هدفش انسانی است ولی وقتی پا از گلیم خود دراز کرده و خارج از حدود وظایف قانونی خویش و زیر سپر «وطنپرستی» به حقوق افراد دیگر تجاوز میکند درواقع به اساس حکومت آمریکا توهین کرده است. این قبیل جماعات متدرجا ممکن است آمریکا را به صورت کشوری فاشیستی درآورند.
دوم اینکه من با «کمیته فعالیتهای غیرآمریکایی» مخالف بود، زیرا خود عنوان این کمیته چنان کشدار و عاری از صمیمیت است که میتوان آن را برای خفه کردن هر صدایی که از حلقوم اقلیتی غیرآمریکایی برمیخیزد به کار برد و آزادی بیان و عقیده را از او سلب کرد.
سوم اینکه من هرگز در تمام مدتی که در آمریکا بودم برای تحصیل تابعیت آمریکایی اقدامی نکردم. این نکته نباید تولید حیرت کند زیرا دهها آمریکایی هم که سالهاست در انگلستان زندگی میکنند ترک تابعیت نکردهاند.
مجموع این عوامل موجب آن شد در کشوری که جماعات متنفذ و حکومتهای نامرئی چندی وجود دارد، رفتار من خصومت آمریکاییان را برانگیخته و بدبختانه محبت جامعه آمریکایی از من سلب شود.
در لندن فیلم «لام لایت» را برای اولین بار جهت امور خیریه به نمایش گذاشتیم و در آن افراد سرشناسی ازجمله شاهزاده خانم مارگارت شرکت کردند. روز بعد فیلم به معرض تماشای عموم گذاشته شد و چنان با استقبال عامه روبهرو گردید که از تمام فیلمهای دیگرم درآمد بیشتری داشت.
قبل از آنکه از لندن عازم پاریس شوم در ضیافتی با «هربرت موریسون» وزیر کابینه حزب کارگر برخورد کردم و چقدر حیرت کردم وقتی دیدم وی از سیاست اتمی طرفداری میکرد!
بدو گفتم که انگلیس جزیرهای کوچک و بسیار آسیبپذیر است و ما هر قدر هم بمب اتمی ذخیره کنیم وقتی که در یک جنگ اتمی کشورمان به خاکستر تبدیل شد دیگر عملیات انتقامی به چه درد ما میخورد؟ به نظر من بهترین سیاستها در عصر اتم برای انگلستان سیاست بیطرفی است.
تصور میکنم که نظریات من مطلقا برای موریسون بیارزش بود، چقدر دچار حیرت شدم وقتی دیدم بسیاری از رجال انگلیس و افراد طبقه روشنفکر طرفدار سیاست اتمی هستند.
به نظر من علت این است که «علم» بدون هدایت معقول یا درک مسئولیت، چنان سلاحهای مرگباری را در کف سیاسیون و جنگآوران نظامی گذاشته که در حال حاضر سرنوشت تمام موجودات زنده در دست آنهاست!
آدمی مثل تمام حیوانات غریزه حفظ حیاتش مقدم بر غرایز دیگر است باالنتیجه ابتدا «هوش اختراعی» و سپس «روح» او رشد و کمال یافته است. از همین روست که پیشرفت و ترقی علم آنقدر از «اخلاقیات» پیش افتاده است. در جاده ترقیات انسانی، «نوعپرستی» به کندی پیش میرود و فقط شرایط زمان و مکانی مناسب ممکن است فعل و انفعالات آن را تسریع کند.
فقر تاکنون در اثر نوعپرستی و یا بشردوستی دولتها تقلیل نیافته بلکه هرجا کم شده بر اثر فشار «سلوک مادی» بوده است.
«کارلایل» میگوید: «نجات عالم هنگامی صورتپذیر است که آدمی به تفکر پردازد و برای تامین این منظور آدمی باید به شرایط زمانی و مکانی دشواری کشانیده شده باشد.»
بدین ترتیب آدمی با شکافتن اتم به مرحلهای رسیده که مجبور است تفکر و تامل کند و یکی از دو راه را انتخاب نماید. یعنی یا خودش را نابود سازد و یا مواظب خودش باشد! جبر دانش است که او را به اتخاذ چنین تصمیمی وادار ساخته است و به نظر من تحت چنین شرایطی است که حس نوعپرستی آدمی رو به کمال رفته و بشریت بالاخره در نجات خویش پیروز خواهد شد.
در پاریس و رم
در پاریس و رم همچون قهرمانان باستانی از ما استقبال کردند. در کاخ «الیزه» از طرف «اوریول» رئیسجموری فرانسه به ضیافتی دعوت شدیم و رئیسجمهور مرا به مقام افسر دارنده «لژوین دونور» مفتخر ساخت و ضمنا عضویت افتخاری بسیاری از مجامع هنری و اداری فرانسه به من اعطا گردید و در نمایش فیلم «لایم لایت» مشاهیر فرانسه منجمله اعضای کابینه و سفرای خارجی شرکت کردند. ضمنا به اصرار «لوئی آراگون» شاعر و مدیر مجله «لهلتر فرانسز» از من دعوت کرد که با «پل سارتر» و «پیکاسو» ساعتی را بگذرانم.
در رم هم مرا بسیار گرامی داشتند و رئیسجهوری و کابینه آن کشور ضیافتهایی به افتخار من دادند و نیز از نشانها و افتخارات چندی برخوردار شدم.
چارلی چاپلین: در تمام مدتی که در آمریکا بودم هرگز برای گرفتن تابعیت آمریکایی اقدامی نکردم


نظر شما