آنوقت صیاد در نزدیک خانه روباه چالهای کند و لاشه یک مرغابی را که آورده بود در آن انداخت و سر چاله را با خس و خاشاک پوشانید و خودش پشت تپهای به کمین نشست و فکر کرد که عاقبت، روباه بیرون میآید و بوی گوشت او را بهطرف چاله میکشد و گرفتارش میکنم و پوست نرم و لطیف او را به قیمت خوبی خواهم فروخت.
هنوز ساعتی نگذشته بود که روباه از سوراخ بیرون آمد و دنبال بوی لاشه آمد تا لب چاله، بعد ایستاد و با خود فکر کرد: در اینکه بوی گوشت میآید حرفی نیست. گوشت هم خیلی خوراک خوبی است، این هم بهجای خود صحیح است. من هم خیلی گرسنه هستم، این هم مطلبی است.
حکایت روباه زیرک و صیاد بیاحتیاط
شکی هم ندارم که هر چه هست زیر این خس و خاشاک است. ولی چیزی که هست ممکن هست که اینجا حیوانی مرده باشد و بعد این خارها و علفها را باد روی او ریخته باشد. این هم ممکن است که یک شکارچی در اینجا تله گذاشته باشد و چون همه مرا یک حیوان زیرک و باهوش میدانند اگر به طمع یک شکم خوراک در تله بیفتم برای من ننگ است.
پس شرط عقل این است که احتیاط کنم و از خیر این چیزی که در آن احتمال خطر هست بگذرم و دنبال چیزهایی بروم که بدانم در آن اشتباهی نمیکنم.
روباه این فکر را کرد و از خیر آن خوراک گذشت و راه سلامت پیش گرفت و رفت. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که پلنگ گرسنهای از کوه پایین آمد و دنبال بوی مرغابی به سر گودال سرپوشیده رسید و به طمع گوشت، بیاحتیاط پیش دوید و خود را در گودال انداخت و بااینکه از افتادن دستوپایش درد گرفته بود به خوردن مشغول شد.
همینکه صیاد صدای افتادن جانور را در چاله شنید فکر کرد که روباه در تله افتاده و چنان در فکر روباه بود که اصلاً احتمال اشتباه را نداد و باعجله و بیاحتیاط جلو دوید و خود را به چاله رسانید و برای گرفتن روباه جلو رفت؛ اما پلنگ گرسنه و خشمناک با یک حرکت برجست و با چنگال و دندان خود صیاد را هلاک کرد.
اگر صیاد هم مثل روباه دقت و احتیاط کرده بود و احتمال خطر داده بود پلنگ را با روباه اشتباه نمیگرفت و جان خود را به باد نمیداد.
حکایت روباه زیرک و صیاد بیاحتیاط/ داستانی از هوش، طمع و سرنوشت در دل صحرا


نظر شما