داستان اسباببازی (Toy Story) اولین انیمیشن بلند پیکسار بود که مسیری تازه و امضایی شخصی برای این استودیو مشخص کرد. در همان دوران که استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی با قصههای شاهزادهخانمها و موزیکالهای باشکوهش در حال یکهتازی بود، پیکسار تمرکز خود را روی کمدیهایی دربارهی دو شخصیت نامتجانس مثل باز و وودی گذاشت که در نهایت تبدیل به دوستانی صمیمی میشوند.
در بیشتر فیلمهای پیکسار، این دو شخصیت معمولا در یک سفر جادهای پرماجرا با هم همراه میشوند و در این مسیر احساساتشان رشد میکند و در عین حال لحظههای بامزه و بهیادماندنی زیادی هم برای مخاطب خلق میکنند. البته پیکسار گاهی از این فرمول فاصله میگیرد مثل فیلمهای وال-ای (WALL-E) یا زندگی یک حشره (A Bug’s Life) اما هنوز هم این الگو یکی از موفقترین و محبوبترین ساختارهای قصهگویی این استودیو به حساب میآید.
این الگو تا امروز هم در فیلمهای جدید پیکسار مثل دایناسور خوب (The Good Dinosaur)، بهپیش (Onward) و لوکا (Luca) ادامه پیدا کرده است. با توجه به این همه فیلم که حول دو شخصیت کاملا متفاوت ساخته شدهاند که اول با هم درگیرند و بعد به هم نزدیک میشوند عجیب نیست که استودیوی پیکسار تا امروز چند نمونه از ماندگارترین زوجهای سینمایی را خلق کرده است.
این زوجها در هر شکل و اندازهای پیدا میشوند. از موشهای کوچولوی باهوش تا هیولاهای غولپیکر، اسکلتهای آوازخوان و انسانهای ابرقدرت و دهها نمونهی دیگر. اما مهمتر از همه این است که ماجراهایشان آنقدر درگیرکننده است که خیلی زود فرمول تکراری کمدی دوستان نامتجانس را فراموش میکنیم و تمام وجودمان غرق داستان میشود. رتبهبندی بهترین زوجهای انیمیشنهای پیکسار نشان میدهد که این استودیو بارها و بارها درست به هدف زده است.
وقتی صحبت از چنین دوستیهای سینمایی درخشانی میشود، اصلا عجیب نیست که پیکسار همیشه دوباره سراغ همین فرمول قصهگویی میرود و هر بار از آن قصهای پر احساس و ماندگار بیرون میکشد.
10. رمی و امیل در انیمیشن راتاتویی (Ratatouille)
رِمی (با صداپیشگی پتن اسوالت) و امیل (پیتر سون) دو برادر در فیلم راتاتویی هر دو عاشق غذا هستند. مشکل اما اینجاست که رمی عاشق چشیدن و لذت بردن از طعمهاست، در حالیکه امیل ترجیح میدهد همه چیز را یکجا ببلعد و صرفا شکمش را سیر کند! با اینکه زمان حضورشان کنار هم در فیلم زیاد نیست، اما همان دقایق کوتاه از بهیادماندنیترین و بامزهترین لحظهها به حساب میآید.
نکته جالب اینجاست که با وجود آنکه امیل نسبت به رمی ظرافت و ذائقهی خاصی ندارد، گاهی منطق و عقل بیشتری از برادرش نشان میدهد و همین تضاد، رابطهی آنها را شیرینتر و واقعیتر میکند. در ابتدای فیلم وقتی این دو برادر روی پشتبام خطرناک زنی مشغول آشپزی هستند، این امیل است که متوجه نزدیک شدن صاعقهها میشود و خطر را حس میکند. او همان کسی است که بلافاصله استعداد ویژهی برادرش در بویایی را تحسین میکند و آن را یک موهبت مینامد.
این همان حمایتی است که هر کسی آرزو دارد از برادرش ببیند. شیمی برادری واقعی میان صداپیشهها یعنی پتن اسوالت و پیتر سون وجود دارد و صدای سون که با نوعی بیخیالی طبیعی همراه است، جذابیت این زوج را چند برابر میکند. طراحی ظاهری آنها هم با اینکه هر دو بامزه و دوستداشتنیاند، بهخوبی تفاوت شخصیتشان را نشان میدهد که یکی رویایی و حساس، دیگری راحت و خاکی است.
موشها در دنیای واقعی موجودات منفوری هستند که مردم یا از آنها فرار میکنند یا به دنبال نابودیشان هستند. اما فیلم راتاتویی این نگاه را کاملا تغییر میدهد و اینجا موشها تبدیل میشوند به شخصیتهایی دوستداشتنی و پرانرژی، بهویژه وقتی پای ماجراجوییهای بامزه و دنیای متفاوتِ دو موش عجیب و غریب که هر حرکتشان آدم را میخکوب میکند یعنی رمی و امیل در میان است.
9. میلین می و مینگ لی در انیمیشن قرمز شدن (Turning Red)
رابطهی مادر و دختری میان میلین می (رزالین چیانگ) و مینگ لی (ساندرا اوه) در فیلم قرمز شدن بخش زیادی از داستان را در بر میگیرد. این رابطه پرتنش و پیچیده است. مینگ در بیشتر لحظات نقش نوعی ضدقهرمان را در برابر دختر نوجوانش بازی میکند که تازه با تغییرات بلوغ و توانایی عجیبش در تبدیل شدن به یک پاندای قرمز غولپیکر روبهرو شده است. اما نگاه نویسنده و کارگردان فیلم، دومی شی، به این رابطه متفاوت است.
او داستان را به تجربهای برای ترمیم پیوند شکستهی میان مادر و دختر و کشف شباهتهایی که تا آن لحظه نادیده گرفته بودند تبدیل میکند. همین تمرکز بر نزدیکی دوبارهی این دو نسل است که رابطهی مِی و مینگ را به یکی از خاصترین و احساسیترین زوجهای انیمیشنهای پیکسار تبدیل میکند. فیلمنامهی دومی شی و جولیا چو با نگاهی خلاقانه و تصویری نشان میدهد که مِی و مینگ شباهتهای بیشتری از آنچه فکر میکنند دارند.
مِی در اوج فیلم در دنیایی ذهنی و خیالانگیز با نسخهی جوانترِ مادرش روبهرو میشود که درک تازهای برایش به همراه دارد. او میفهمد زنی که همیشه احساس میکرد دارد او را خفه و محدودش میکند خودش روزی دقیقا همین دردها و فشارهای احساسی را در رابطه با مادرش تجربه کرده است. این صحنه، با سادگی و قدرتی دراماتیک، چرخهی تکرار احساسات میان نسلها را به زیبایی به تصویر میکشد و نقطهی عطفی میشود برای فهم متقابل میان مادر و دختر.
رابطهی تازه و سالمی که بعد از آن میان مِی و مینگ شکل میگیرد، فقط نتیجهی یک آشتی ساده یا پیوند احساسی نیست، بلکه بر پایهی درک و همدلی واقعی بنا شده که توانسته است چرخهی سمی تکرارشونده در خانوادهی لی را متوقف کند. پیچیدگیهای ظریف و چندلایهی رابطهی این دو در فیلم قرمز شدن قلب تپنده و احساسی داستان را میسازد. رابطهای که در میان تمام زوجهای بهیادماندنی پیکسار، جایگاه خودش را دارد. پیوندی عمیق، انسانی و متفاوت که نه از روی ماجراجویی شکل گرفته، بلکه از دلِ رشد، آسیب و بخشش زاده شده است.
8. باربی و کن در انیمیشن داستان اسباببازی 3
پیش از مارگو رابی و رایان گاسلینگ، تجسم کلاسیک سینمایی باربی و کن در فیلم داستان اسباببازی 3 شکل گرفت. این دو شخصیت با صداپیشگی جودی بنسون و مایکل کیتون، در کودکستان سانساید به سرعت به یک زوج عاشق تبدیل شدند و خب واقعا هم برای هم ساخته شده بودند! شیوهی بازی افراطی بنسون در نشان دادن شخصیت همیشه خوشحال و پرانرژی باربی، در تضاد جذابی با نگاه بیریای کیتون به کن، بهعنوان نماد مد و فشن قرار میگیرد.
وقتی این اسباببازیهای افسانهای کنار هم قرار میگیرند، هرکدام به بهترین وجه شخصیت خود را نشان میدهند و تماشایشان روی پرده، حسابی لذتبخش و شورانگیز است. لازم است حتما به صداپیشگی مایکل کیتون هم اشاره کنیم. کمدی همیشه نقطهی قوت این بازیگر بوده، همانطور که در نقش مکمل و چشمگیر مردانی دیگر (The Other Guys) در سال 2010 دیدهایم. اینجا هم کیتون کن را همزمان به شکل یک شخصیت دوچهره و یک عاشق مد و فشن به تصویر میکشد.
هر گوشهای از شخصیت کن با دقت و ظرافت در اجرای صوتی کیتون جان میگیرد. اما طنز و جذابیت واقعی این کار بدون همبازی شدن با باربیِ جودی بنسون که اغلب کن را به دردسر میاندازد به این اندازه نمیدرخشید. همین تضاد و تعامل دو شخصیت باعث میشود هر لحظه از حضورشان روی پرده بهشدت خندهدار و لذتبخش شود. کاوش در این امکانات کمدی، عمق و شخصیت غیرمنتظرهای به باربی در داستان اسباببازی 2 بخشید.
چه در قفسههای واقعی اسباببازیها، چه در به چالش کشیدن مردسالاری در فیلم باربی (Barbie) 2023 به کارگردانی گریتا گرویگ، یا حتی کمک به وودی و دوستانش برای برنامهریزی یک فرار جسورانه، جذابیتهای این زوج پلاستیکی هیچگاه تمام نمیشود و همیشه لذتبخش باقی میماند.
7. میگل و هکتور در انیمیشن کوکو (Coco)
زوج اصلی انیمیشن کوکو یعنی میگل (آنتونی گونزالس) و هکتور (گائل گارسیا برنال) ابتدا به نظر میرسد همان فرمول کلاسیک دو شخصیت نامتجانس پیکسار را دنبال میکند. میگل پسری از دنیای زندگان است که ناگهان به سرزمین مردگان و جایی میرود که هکتور شیاد و مرموز در سایهها زندگی میکند. حالا تنها امید این پسر برای بازگشت به خانه، اسکلتی است که هیچ کس به او توجه نمیکند.
تماشای تلاش این دو برای کنار آمدن با شرایط عجیبشان بسیار سرگرمکننده است، مخصوصا وقتی هکتور به میگل آموزش میدهد چطور مثل یک اسکلت واقعی رفتار کند تا جلب توجه نکند. این تعاملهای بامزه و غیرمنتظره، همان جاذبهای است که پیکسار در خلق زوجهایش همیشه موفق بوده است. اما وقتی حقیقت آشکار میشود، رابطهی این زوج عمق تازهای پیدا میکند و معلوم میشود هکتور در واقع پدرِ پدربزرگ میگل است که توسط دوست سابقش کشته شده بود.
این پیوند خانوادگی و گذشتهی تراژیک هکتور، اهمیت عاطفی شخصیت او در سرزمین مردگان را چند برابر میکند. علاوه بر این، علاقهی مشترک هکتور و میگل به موسیقی باعث میشود میگل بالاخره در میان خویشاوندان واقعیاش، کسی را پیدا کند که عشق او به هنر را درک میکند. در خانوادهای که سایر اعضا تنها به کفشها اهمیت میدهند، میگل دیگر تنها نیست و حس تعلق و ارتباط واقعی را تجربه میکند.
میگل و هکتور در ظاهر همان زوج کلاسیک پیکسار از دو دنیای متفاوت هستند که کنار هم خوب کار میکنند. اما آنچه داستان را واقعا به قلب بیننده میرساند، جزئیات احساسی و عمیق پیوندشان و در واقع همان نکاتی است که احساسات ناب و تاثیرگذار فیلم کوکو را شکل میدهند و لحظاتش را فراموشنشدنی میکنند.
6. کارل و راسل در انیمیشن بالا (Up)
رابطهی کارل فردریکسون 78 ساله (اد آسنر) و راسل (جوردن ناگای) در نخستین دیدارشان بسیار پرتنش و شکننده است. کارل فقط میخواهد آخرین آرزوی همسر مرحومش، اِلی را برآورده و به آبشار بهشت در آمریکای جنوبی سفر کند. حضور یک کودک پرانرژی و پرحرف اصلا در برنامههایش نبود. با اینکه قهرمان لجوج داستان صبر کمی برای همراه ناخواستهاش دارد، اما به مرور دوستی غیرمنتظره و شیرینی بین این دو شکل میگیرد.
همین صحنههای ابتدایی که کارل اصلا به رفاه و آسایش راسل توجهی نمیکند، باعث میشود تحول تدریجی مهربانی و همدلی او برای کودک، تاثیرگذارتر باشد. تماشای اینکه کارل چطور آرام آرام از پوستهی خود بیرون میآید و با راسل ارتباط برقرار میکند مخصوصا وقتی درمییابد این بچه در خانوادهای زندگی میکند که پدر و مادرش از هم جدا شدهاند بسیار دلنشین و تاثیرگذار است.
بهعلاوه، این دو شخصیت تفاوتهای طنزآمیزی در شخصیت و رفتار دارند. کارل نمونهی کامل پیرمرد بداخلاق است، در حالی که راسل انرژی بیپایان و سرزندهای دارد. از رفتار و طرز برخوردشان گرفته تا طراحی ظاهری شخصیتها، انگار از دو سیارهی متفاوت آمدهاند و همین تضاد، ترکیب آنها را هم بامزه و هم جذاب کرده است. همین تضاد و تفاوتها باعث میشود داستان دوستی کارل و راسل در انیمیشن بالا فوقالعاده باشد.
ماجراهایشان پر از طنز سیاه و بامزه است، اما در کنار آن، نمایشهای احساسی و صمیمانهای هم دارد که نشان میدهد روابط و دوستیهای عمیق میتوانند از هر جایی شکل بگیرند.
5. شادی و غم در انیمیشن درون و بیرون (Inside Out)
شخصیتهای شادی (امی پلر) و غم (فیلیس اسمیت) که در انیمیشن درون و بیرون محور داستان هستند، خالصترین شکل از زوجهای انیمیشنهای پیکسار را نشان میدهند. هر یک از شخصیتهای پیکسار با احساساتی مثل شادی و ناامیدی حرکت میکنند، اما در این فیلم، این احساسات شکل انسانی پیدا میکنند و در یک سفر غیرمنتظره ذهنی همراه با رایلی، دختر جوان داستان پیش میروند.
اما برخلاف اینکه ممکن بود فقط نسخهای سطحی از باز و وودی باشند، تعامل شادی و غم پر از جزئیات و مشخصههای منحصربهفرد است، زیرا ماجراهایی که تجربه میکنند، تنها میتواند در ذهن پیچیده و شلوغ یک انسان واقعی اتفاق بیفتد. مهمتر از همه، دوستی در حال تحول آنها باعث میشود شادی متوجه شود که احساسات پیچیده چقدر اهمیت دارند. شادی در ابتدای انیمیشن درون و بیرون غم را چیزی اضافی و غیرضروری میبیند، اما با پیشرفت داستان متوجه اشتباهش میشود.
شادی بدون غم معنا پیدا نمیکند و عصبانیت نمیتواند درست در وجود کسی جریان یابد مگر پس از تجربهی لحظاتی از رضایت و آرامش. این مسیر تحول، به رابطهی شادی و غم کیفیتی منحصربهفرد و اثرگذار از رشد و بلوغ میبخشد و شادی متوجه میشود زندگی به مجموعهای پیچیده از احساسات نیاز دارد و همیشه نمیتوان فقط لبخند زد. رابطهی شادی و غم مثل بهترین دوستیهای واقعی باعث میشود زوایای تازهای از هر یک کشف شود.
به تصویر کشیدن احساسی و دقیق این پدیده، باعث میشود فراموش کنیم که آنها فقط مفاهیم ذهنی درون ذهن یک کودک هستند. نتیجه این است که رابطهی میان این دو نماد به شکلی شگفتانگیز و واقعی، احساساتی عمیق و ملموس پیدا میکند.
4. مارلین و دوری در انیمیشن در جستوجوی نمو (Finding Nemo)
اگر بخواهیم دو شخصیت در انیمیشنهای پیکسار مثال بزنیم که بیش از همه به صداپیشگانشان تکیه میکند، باید سراغ مارلین با صدای آلبرت بروکس و دوری با صدای الن دجنرس در انیمیشن در جستجوی نمو برویم. ابتدا باید گفت بروکس سلطان نقشهای شخصیتهای عصبی و نگران است، همان چیزی که در فیلمهایی مثل گمشده در آمریکا (Lost in America)، خبرگزاری (Broadcast News) و دفاع از زندگیات (Defending Your Life) دیدهایم.
حضورهای مکررش در سیمپسونها (Simpsons) هم نشان از مهارتش در صداپیشگی و اجرای نقشهای طنز دارد. این ویژگیها برای بازی در نقش مارلین، دلقکماهی مضطرب و محافظهکار، کامل و بینقص است. بروکس کلیهی نگرانیها و دستپاچگیهای مارلین را باورپذیر و شخصیتش را زنده میکند. الن دجنرس هم در نقش دوری شاد و بیخیال، فوقالعاده خندهدار است. وقتی این دو کنار هم قرار میگیرند، لحظات بینظیر طنز را در انیمیشن در جستجوی نمو خلق میکند که شاید از خندهدارترین لحظات تاریخ انیمیشنهای پیکسار باشد.
کارگردان اندرو استنتون به زیبایی لایههای احساسی رابطهشان را به تصویر میکشد. دوری باعث میشود مارلین ریسکهای بزرگتری بپذیرد و از دایرهی محافظهکاری خود خارج شود. اینکه رابطهشان کاملا دوستانه باقی میماند که در فیلمهای ماجراجویانهای که حول یک شخصیت مرد و زن میچرخد نادر است باعث میشود این دوستی به شدت منحصربهفرد و تاثیرگذار باشد. دوری و مارلین با اجرای فوقالعادهی بروکس و دجنرس خندهدارترین در عین حال پرانرژی و تاثیرگذارترین زوجهای انیمیشنهای پیکسار را کنار هم میسازند.
در مورد این دو ماهی و تعامل درخشانشان هیچ شکی وجود ندارد و آنها واقعا یک تیم فوقالعاده و فراموشنشدنی هستند.
3. مایک و سالی در انیمیشن کارخانه هیولاها (Monsters Inc.)
کارخانه هیولاها یکی از معدود آثار پیکسار است که در آن زوج ناهمگون اصلی از همان ابتدا دوستان واقعی هستند. در حالی که ماتر و لایتنینگ مککوئین یا مارلین و دوری تمام فیلم را صرف ساختن یک رابطه دوستانه میکنند، مایک (بیلی کریستال) و سالی (جان گودمن) از همان ابتدا همخانه و رفیق قدیمی هستند. این نکته باعث میشود رابطهشان واقعی و ملموس به نظر برسد، خصوصا وقتی به جزئیات ظریف صداپیشگی کریستال و گودمن توجه میکنیم.
تماشای این دو که با هم گپ میزنند و خاطرات دههها ماجراجویی را مرور میکنند، لذتبخش و دلنشین است. این تعامل نه تنها پویا و جذاب است، بلکه جهان کارخانه هیولاها را به انسانیترین شکل ممکن ارائه میدهند. هر دو شخصیت حتی وقتی با هم شیطنت نمیکنند هم جذاب و سرگرمکنندهاند. بهویژه سالی، که با وجود هیکل بزرگش، احساسات قابل توجهی دارد. این تضاد جذابی است که او را به دوستی ایدهآل تبدیل میکند، کسی که همیشه با قلبی درست و فکری دقیق در کنارت است.
از طرف دیگر، مایک پرحرف و متفکر است، اما با روحیهای دوستداشتنی و خوشبینانه. حتی وقتی در یک تبلیغ تلویزیونی چهرهاش پوشانده میشود، هیچ چیز نمیتواند هیجانش برای حضور روی صفحهی تلویزیون را کاهش دهد. شخصیتهای اصلی کارخانه هیولاها آنقدر زنده و پرانرژی هستند که وقتی ماجراجوییهایشان را با هم تجربه میکنند، واقعا جرقه میزنند. درخشش رابطهی مایک و سالی از همان ابتدا آشکار است و آنها را به یک زوج فوقالعاده و بهیادماندنی در تاریخ پیکسار تبدیل میکند.
2. باب و هلن پار در انیمیشن شگفتانگیزان (The Incredibles)
زوج باب (کریگ تی نلسون) و هلن پار (هالی هانتر) در انیمیشن شگفتانگیزان ویژگیهای قابل باوری دارد که در بسیاری از زوجهای انیمیشنهای پیکسار دیده نمیشود. نویسنده و کارگردان، برد برد، به این زوج اعتبار و اصالت زیادی بخشیده و از نشان دادن ریز و درشتهای یک زندگی زناشویی پیچیده در قالب یک فیلم خانوادگی ابا نکرده است. برای مثال، صحنهای که هلن نشانههایی از احتمال خیانت باب را کشف میکند و تلاش میکند قبل از ترکش با او صحبت کند، لحظهای پیچیده و تاثیرگذار است.
در پایان فیلم، وقتی باب بزرگترین ترس خود که از دست دادن همسر و فرزندانش است را آشکار میکند، لحظهای قدرتمند و عاطفی شکل میگیرد که احساسات عمیق و انسانی پشت ابرقهرمانان را به نمایش میگذارد. نکتهی جالب این است که همین لحظات ضعف و آسیبپذیری باعث میشود لحظات پیروزی و موفقیت میان باب و هلن جذاب و دلنشین به نظر برسد. چون آنها واقعا مثل یک زوج واقعی ازدواج کردهاند، تماشایشان در حال لذت بردن از حضور یکدیگر حتی وسط میدان نبرد، شگفتانگیز است.
حتی دیدن تواناییهای خارقالعادهی هرکدام هم بسیار سرگرمکننده است، مخصوصا وقتی برد برد مهارت کشسانی هلن را تا حدی غیرمعمول و خندهدار به تصویر میکشد. خلق یک زوج عاشق که هم در تعاملات زناشویی واقعی و ملموس باشد و هم در نقش ابرقهرمانها هیجانانگیز، بهنظر یک پارادوکس غیرممکن میرسد. اما باب و هلن پار در شگفتانگیزان این تعادل ظریف را با چنان سبک و شکوهی برقرار میکنند که واقعا لایق صفت شگفتانگیز هستند.
1. باز و وودی در انیمیشن داستان اسباببازی
همانطور که داستان اسباببازی نخستین موفقیت بزرگ پیکسار بود، اولین زوج نامتجانس استودیو، باز (تیم آلن) و وودی (تام هنکس) هم تبدیل به یکی از زوجهای ماندگار سینما شدهاند. جذابیت این زوج در روند تحول رابطهشان در طول فرنچایز است. در نسخهی اولیهی 1995، باز و وودی مثل دو برادر با روحیات و اخلاق متفاوت بودند که باید یاد میگرفتند با هم کار کنند و به هم احترام بگذارند.
تا زمانی که قسمتهای بعدی داستان اسباببازی 3 و 4 ساخته شدند، آنها دو دوست قدیمی شده بودند که همدیگر را مثل کف دست میشناختند و تصور اینکه روزی رقیب هم باشند، غیرممکن به نظر میرسید. این تحول بود که وداع آنها در داستان اسباببازی 4 را اینقدر تاثیرگذار کرد، اما تماشای روند دوستیشان در طول ماجراجوییهای متعدد هم بسیار لذتبخش بود. همچنین تضاد شخصیتها هم جذابیت خاصی به رابطهشان میداد.
وودی محتاط و سنجیده کاملا در مقابل رویکرد جسور و پرشور باز بود. اجرای صدای تیم آلن و تام هنکس هم باعث شد این شخصیتها به اوج برسند و هرکدام با ویژگیهای منحصربهفرد خود، به بهترین شکل دیده شوند. ما بهطور طبیعی به اسباببازیهایی که دوران کودکیمان را شکل دادند اهمیت میدهیم. همین اهمیت و قدرت عاطفی را میتوان در هر لحظه از دوستی باز و وودی دید و همین امر باعث میشود آنها بیتردید بهترین زوج انیمیشنهای پیکسار باشند.
بهترین زوجهای انیمیشنهای پیکسار


نظر شما