9/28/2025 8:38:47 AM

حکایت کتاب راهنمای کورها/ کلاه‌برداری مرد کور از فرد بینا در جاده

مرد بینا پشت سر نابینا مى‌رفت و فکر مى‌کرد که خوب است این مرد را آزمایش کنم که چگونه آدمى است. شنیده‌ام که مى‌گویند نابینان نادرست‌اند. ببینم راست است یا نه؟

حکایت کتاب راهنمای کورها

مرد بینا چوبى گرفت و بنا کرد به زمین کوبیدن، و به طرف مرد نابینا آمد و گفت: اى برادر جان، من کورم، مرا راهنمائى کن و با خود ببر.

مرد کور: پناه بر خدا! من خودم کورم، به کجایت برم؟

مرد بینا: هر جا که مى‌روى مرا هم همراه خود ببر!

مرد بینا دست بردار نبود و هی به مرد کور اصرار میکرد و سرانجام با هم به راه افتادند. اندکى که رفتند مرد بینا به کوره گفت: اى برادر، این جامه‌دان مرا نگهدار تا من براى قضاى حاجت به کنار جاده روم. ممکن است یک عابر دیگرى برسد و در حضور او عیب است. کوره در جواب گفت: برو برادر! برو، خاطر جمع باش!

مرد بینا پشت درختى رفت و مراقب کوره بود. دید کوره در جامه‌دان را باز کرد و توى آن‌را کاوید تا ببیند چیست و بعد جامه‌دان را برداشت و به طرف دیگر جاده رفت و به اصطلاح مخفى شد.

مرد بینا از پشت درخت بیرون آمد و به محلى که کوره را جا گذاشته بود آمده و گفت: برادر کجائى نمى‌بینمت! کوره خاموش بود. مرد بینا نق‌نق‌کنان بارى دیگر گفت: برادر، من نابینایم، بدبختم، گدائى کردم و براى بچه‌هایم لباسکى خریدم، دلت به حالم نمى‌سوزد؟

از کوره صدا بر نیامد و همچنان خاموش بود. آنگاه مرد بینا سنگى از زمین برداشت و گفت: اى خداى بزرگ این سنگ را بزن به سر برادر کورم! کوره همچنان خاموش بود. آنگاه مرد بینا از پشت سر به او نزدیک شد و سنگ را محکم به پشت او زد. کوره فریاد برآورد که: خدا سزاى این دروغگو را بدهد، مگر آدم کور قادر است چنین ضربه‌اى بزند.


حکایت کتاب راهنمای کورها/ کلاه‌برداری مرد کور از فرد بینا در جاده

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی