8/15/2025 8:36:27 AM

داستان خروس زیرک؛ خروسی که با یک نقشه زیرکانه، روباه را کیش و مات کرد

خروس گفت: مگر نمى‌دانى که هوا گرم شده؟ من حوصله برگشتن ندارم و مى‌خواهم امشب روى همین شاخه بخوابم.

سگ هرچه اصرار کرد، خروس قبول نکرد و همانجا خوابید. سگ هم مجبور شد زیر درخت بخوابد و مواظب خروس باشد.

داستان خروس زیرک

نزدیک صبح بود که خروس بیدار شد. پروبال خود را به‌هم زد و روى شاخه درخت، قوقولو قوقوئى سرداد. روباهى از آن طرف‌ها مى‌گذشت. صداى خروس را شنید و با خود گفت: به‌به امروز عجب غذاى چرب و نرمى پیدا کرده‌ام باید صبحانه مفصلى بخورم.

روباه، زیر درخت رفت و با زبان چرب و نرم خود گفت: سلام آقا خروسه صبح به خیر. تو نمى‌ترسى که تنهائى اینجا خوابیده‌ای؟

خروس گفت: سلام و زهرمار. چرا نمى‌گذارى آوازم را بخوانم و طلوع صبح را به همه خبر بدهم؟ سپس قوقولى قوقوى دیگرى سر داد و گفت: من از هیچ‌چیز نمى‌ترسم. مگر ممکن است که خروس‌ها ترسو باشند؟!

روباه گفت: معذرت مى‌خواهم. قصد ناراحت کردن تو را نداشتم. من هم عادت دارم صبح زود با آواز قشنگ خروس‌ها از خواب بیدار بشوم. امروز هم قرار است برایم مهمان بیاید لطفاً شما نگاه کنید و ببینید مهمان‌هایم از کنار درخت‌هاى پشت سرت نمى‌آیند؟!

خروس که مواظب حرکات روباه بود، فکرى کرد و گفت: چشم‌هاى من ضعیف است و فاصلهٔ زیادى را نمى‌توانم ببینم. تو به من نگاه کن یک‌بار دور درخت را بچرخ و بیا تا خودت آن‌طرف‌ها را نگاه کنی.

روباه که فکر مى‌کرد به همین سادگى توانسته است خروس را فریب بدهد، قبول کرد و با خود گفت: عجب خروس احمقى گیر آورده‌ام. دور درخت مى‌گردم و بعد مى‌روم بالا و او را مى‌گیرم.

هنوز قدم اول را برنداشته بود که سگ از پشت درخت پرید و دم روباه را با دندان کند. روباه، به‌هر زحمتى بود، خودش را از چنگ سگ خلاص کرد و پا گذاشت به فرار و همان‌طور که مى‌نالید، صداى سگ را شنید که مى‌گفت: آهاى آقا روباهه با این عجله کجا مى‌روی؟ بگرد و دمت را بردار.


داستان خروس زیرک؛ خروسی که با یک نقشه زیرکانه، روباه را کیش و مات کرد

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی