داستان پیرمرد عاقل در خانه سالمندان/ سن بالا مثل یک حساب بانکی است، آنچه را که در طول زندگی ذخیره کردید بعدا برداشت می کنید
همین طور که عصا زنان به طرف آسانسور می رفت، به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است و به جای پرده، روی پنجره هایش کاغذ چسبانده شده است. پیرمرد درست مثل بچه ای که اسباب بازی تازه ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت: خیلی دوستش دارم.
داستان پیرمرد عاقل در خانه سالمندان
به او گفتم: ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده اید! چند لحظه صبر کنید الآن می رسیم.
او گفت: به دیدن و ندیدن ربطی ندارد. شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده ام. این که من اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم به مبلمان و دکور و… بستگی ندارد بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه کنم. من پیش خودم تصمیم گرفته ام که اتاق را دوست داشته باشم. این تصمیمی است که هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم می گیرم.
من دو کار می توانم بکنم. یکی این که تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات قسمت های مختلف بدنم که دیگر خوب کار نمی کنند را بشمارم، یا آن که از جا برخیزم و به خاطر آن قسمت هایی که هنوز درست کار می کنند شکرگزار باشم. هر روز، هدیه ای است که به من داده می شود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را باز کنم، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته ام تمرکز خواهم کرد.
سن زیاد مثل یک حساب بانکی است. آنچه را که در طول زندگی ذخیره کرده باشید می توانید بعداً برداشت کنید. بدین خاطر، راهنمایی من به تو این است که هر چه می توانی شادی های زندگی را در حساب بانکی حافظه ات ذخیره کنی. از مشارکت تو در پر کردن حسابم با خاطره های شاد و شیرین تشکر می کنم. هیچ می دانی که من هنوز هم در حال ذخیره کردن در این حساب هستم؟
داستان پیرمرد عاقل در خانه سالمندان/ سن بالا مثل یک حساب بانکی است، آنچه را که در طول زندگی ذخیره کردید بعدا برداشت می کنید
نظر شما