قهرمانی که تنها چند ماه زندگی مشترک را تجربه کرد/ روایت طناب داری که از گردن قاتل برداشته شد
شهید پویا اشکانی سرباز وظیفه ای که در زمان شهادتش فقط 19 سال سن داشت.
شهید پویا اشکانی شهید مدافع امنیت بود . قهرمان کشتی و بدنسازی بود و9 ماه در نیروی انتظامی خدمت میکرد که در درگیری با تبهکاران به شهادت می رسد.
شهید پویا اشکانی در کمالشهر کرج متولد شد که به روایت مادرش؛ پسر سر به زیری بود اگر گاهی دعواش می کردیم سکوت می کرد تا طرف مقابل آرام شود.
همسر شهید اشکانی از احترام این شهید به خودش سخن میگوید؛ ما در سن پایینی ازدواج کردیم هردونفرمان هفده ساله بودیم ولی چیزی که در پویا عجیب بود احترامی بود که برایم قائل بود؛ پویا آنقدر در احترام گذاشتن و محبت کردن به من بالا بود که گاهی فکر می کردم با یه عارف دینی ازدواج کردم.
توجه به ورزش
پویا توجه بالایی به ورزش داشتن طوری که چندین مدل طلا و نقره در پرس سینه دارد و عکسهای از شهید به یادگار مانده کاملا مشخص است ورزشکار هستند.
از دیگر خصوصیات اخلاقی شهید ، اهل حلال و حرام و نجیب بودن وی بود که همسرش اینگونه روایت می کند؛ نجابت و چشم پاکی او باعث شد من به او جواب مثبت بدهم. او صداقت داشت. با اینکه هر دو کمسن و سال بودیم، اما او خیلی بیشتر از سنش میفهمید و میدانست چطور با خانواده برخورد کند. او به جایگاه همسر اهمیت میداد. یکی از ویژه ترین خصوصیات پویا اهمیتش به حلال و حرام بود. عاشقی من و پویا دوران شیرینی داشت. بیشترین زمانی که باهم بودیم، ماه محرم بود؛ محرم سال ۱۳۹۶. شبها باهم هیئت میرفتیم با اینکه ساعت ۶ صبح میرفت خیلی خسته بود، اما وقتی به خانه میآمد، میرفتیم هیئت. او به بزرگترها خیلی احترام میگذاشت، مخصوصاً احترام مادرش را خیلی داشت و همیشه دست مادرش را میبوسید و میگفت: خیلی برایم زحمت کشیده است. میگفت: هرکس به پدر و مادرش محبت کند، نتیجه اش را میبیند. از دعای مادرم است که من به اینجا رسیدهام، همسر خوبی دارم، بدنم سالم است. خیلی خدا را شکر میکرد، خیلی کار میکرد و دستش در جیب خودش بود. گاهی مسافرکشی میکرد و میگفت: میخواهم روی پای خودم بایستم. او اهل قناعت بود. به داشتههایمان قانع بود.
روایت صبر حضرت زینب (س) و خبر شهادت
همسر شهید پویا اشکانی روایتی دیگر از شنیدن خبر شهادت همسرش دارد که شنیدنی است؛ خبر مجروحیت و سوختگی را هم پدرم به من گفت. خانه بودم که از من پرسید: از پویا خبر داری؟ گفتم: نه، زنگ میزنم جواب نمیدهد. به خانهشان هم زنگ زدم، پدرش گفت پویا نیامده است. گفتم: بابا چی شده، بابام گفت: رفته مأموریت پایش شکسته، وقتی خیلی اصرار کردم، گفت: پویا حین مأموریت سوخته.
خودم را به کرج رساندم. با خودم فکر میکردم، پویا مرخص میشود و او را به خانه میآوریم. روز آخر همراه با عمه به بیمارستان رفتیم. ساعت ۳ وقت ملاقات بود. به عمه گفتم: امروز پویا مرخص میشود؟ وقتی وارد حیاط بیمارستان شدم، کلی مأمور دیدم. پدر پویا هم آمده بود. در همین حین خانمی آمد پیشمان نشست و برایمان در مورد حضرت زینب (س) گفت. از صبر ایشان و بعد هم از شهادت و شهدا، گفتم: چه شده، پویا شهید شده که از شهدا صحبت میکنید؟!
هر کاری کردم که بروم کنار پویا اجازه ندادند. بعد هم پدرش آمد و خبر شهادتش را به ما داد. دیگر نمیدانم چه شد و چگونه خود را به خانه رساندیم. پویا همانطور که دوست داشت، رفت.
تا چند روز شهادتش را باور نمیکردم. شب سوم، خواب دیدم پویا در میدان شهر ایستاده است و میگوید: خدایا اگر قرار است من از این دنیا بروم، نقطه پایان زندگی من همین جا باشد. من میخواهم، همین جا همین طوری از دنیا بروم. از خواب که بیدار شدم، دلم آرام شده بود و شهادتش را پذیرفتم، به خود گفتم که پویا دیگر برنمیگردد.
همان اوایل وقتی میخواست برود سربازی، صدایش را ضبط کرده و برای من فرستاده بود. بعد شهادتش آن را باز و صحبتهایش را گوش کردم. من را به حجاب چادر توصیه کرده بود. میگفت چادر یادگار حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) است.
ازدواج
روایت ازدواج این شهید نیز خواندنی است ؛ همسر شهید در این ارتباط میگوید: من و پویا به هم علاقه داشتیم و نهایتاً در ۱۳خرداد ۱۳۹۶ در سن ۱۸سالگی به عقد هم درآمدیم. زمان قرائت خطبه عقد صدای ضربان قلب خودم و پویا را میشنیدم. خطبه عقد که میخواندند بار اول و دوم با خواهرم هماهنگ کردم و او برخلاف همه مراسمها گفت: عروس دارد سوره نور میخواند. بار دوم گفت: عروس دعا میخواند و بار سوم با استعانت از آقا امامزمان (عج) و شهدا و بزرگترها بله را گفتم.
حاج آقای عاقد بعد از عرض تبریک و مبارک باشد، گفتند: ماشاءالله که آقای داماد سرباز اسلام هستند، انشاءالله سرباز امام حسین (ع) بشوند. دعای عاقدمان چه زود به استجابت رسید و پویای من در ایام اربعین سرباز امام حسین (ع) شد. در دوران عقد پویا سرباز و قرار بود عید سال۱۳۹۷ زندگی مشترکمان را شروع کنیم که خداوند طوری دیگر برایمان رقم زد.
طناب داری که خانواده شهید اشکانی از گردن قاتل برداشتند
شهید «پویا اشکانی» سربازی که در ماموریت برای امنیت وطنش جانش را فدا کرد تا وظیفه شناسی خود را اثبات کند. در چهارمین سالگرد شهادت این شهید امنیت پدر شهید بر مزار فرزندش اعلام کرد؛ قاتل پسرش که سال 97 محکوم به مجازات و قصاص شده و تا کنون در انتظار اجرای حکم بوده است را بخشیده اند و از قصاص قاتل فرزند شهیدشان گذشته اند تا «فرهنگ گذشت و بخشش» تا جایی که امکان دارد در جامعه جاری و ساری باشد.
حافظ امنیت بود
مادر شهید از خصوصیات اخلاقی پسرش اینگونه روایت میکند؛ پویا مهربان بود و صبور. من هیچگاه از او رفتار ناشایستی ندیدم. اهل کار خیر بود؛ کارهایی که ما بعد از شهادتش متوجه آنها شدیم. تعدادی از آنهایی که پویا کمکشان کرده و دستگیرشان شده بود، با دیدن بنر شهادت و تصاویر پسرم به خانه ما آمدند. آنها با شنیدن خبر شهادت پویا گریه میکردند. وقتی از آنها میپرسیدیم که پویا را از کجا میشناسند؟ شروع میکردند به گفتن خاطراتشان از پسرم؛ از کمکهایی که پویا به آنها کرده بود، از لطفی که از دلرحمی پسرم نصیبشان شده بود. شنیدنش برای ما افتخار بود. همه وجود پویا باعث افتخار بود. او بسیار حرفگوشکن بود. وقتی متوجه شرایط خدمت و سختیهای آن میشدیم، بسیار توصیه میکردیم که مراقب خودش باشد. گاهی پدرش میگفت: پویا جان خودت را جلوی خطر نینداز. بگذار دیگران ابتدا ورود کنند. با تمام احترامی که برای من و پدرش قائل بود، در این مورد کار خودش را میکرد و میگفت: اگر قرار باشد من نروم، آن دیگری نرود، پس چه کسی قرار است امنیت کشور را حفظ کند؟ سه ماه آموزشیاش در کردستان بود. من نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. وقتی متأهل شد، به کرج منتقل شد. تازه کمی خیالمان راحت شده بود.
مقام شهادت وجانبازی
همسر شهید خاطره ای از دوران زندگی کوتاهشان روایت می کند؛ پویا می امد دنبالم منو میبرد خونشون . پویای من سرباز نیروی انتظامی بود. هرموقعه که با ماشین از دم خونه رد می شد یا آژیر یا بوق میزد منم با ذوق میرفتم پنجره رو باز میکردم ؛ یه روزی یه عکس نظامی گرفته بود آورد خونه وقتی دیدم گفتم: وا؛ پویا چه نور بالا میزنی پویا گفت:آره؛ این عکس و به نیت شهادت گرفتم ؛ گفتم: پویا این چه حرفیه!؟ پویا گفت: خانمم گریه چرا ؟! حالا نه به من شهادت دادن نه جانبازی!! ولی مهرنازم خیلی حس قشنگیه که داری از وطنت دفاع میکنی؛ اون روز حرفای پویا رو نفهمیدم ولی پویا خیلی زود به آرزوش رسید. چیزی که درمورد پویا عجیب بود جایگاهی بود که برای شریک زندگیش قائل بود. خب ما هردو خیلی سنمون کم بود ولی پویا مثل یه عارف برام جایگاه بالایی قائل بود. اصلا طاقت یه قطره اشک منو نداشت. آخ چقدر الان که مرور خاطرات می کنم دلتنگشم.
خداحافظی شهادت از زبان همسر شهید
از شهادت برایم حرف میزد، اما من اصلاً جدی نمیگرفتم تا روزهای آخر. پویا خیلی تغییر کرده بود. خیلی آرام و نورانی شده بود. شب قبل از آن مأموریت خیلی با من خداحافظی کرد. من به او گفتم: مگر کجا میخواهی بروی که اینطوری با من خداحافظی میکنی! مگر چی شده؟ پویا گفت: مگر چی شده؟ یک دفعه دیدی شهادت قسمت ما شد. مادرش خواب دیده بود که پویا شهید میشود و ماجرای خواب را برای او تعریف کرده بود، اما من از این خواب بیاطلاع بودم. ما برنامههای زیادی برای زندگیمان داشتیم؛ برنامههایی که هیچ کدام عملی نشدند..
نحوه شهادت
صبح دهم آبان، سه مأمور کلانتری کمالشهر به همراه سرباز وظیفه که با شکایت ساکنان محلی برای دستگیری تبهکار فراری به خانه او مراجعه کرده بودند وقتی متوجه شدند راهی برای ورود ندارند با در دست داشتن حکم قضایی از یک کلیدساز خواستند در را باز کند.
اما متهم که حاضر نبود به هیچ طریقی تسلیم شود برای اینکه راه فرارش را باز کند، ظرف بنزین گوشه حیاط را برداشت و آن را بر سر و صورت مأموران و مرد کلیدساز پاشید و با یک کبریت همه را به آتش کشید. مصدومان پس از این واقعه به بیمارستان انتقال یافته و تحت درمان قرار گرفتند. در این میان سرباز وظیفه «پویا اشکانی» که بشدت مصدوم شده و به بیمارستان انتقال یافته بود پس از تحمل 40 روز رنج سرانجام روی تخت بیمارستان جان باخت و به شهادت رسید.
قهرمانی که تنها چند ماه زندگی مشترک را تجربه کرد/ روایت طناب داری که از گردن قاتل برداشته شد
نظر شما