به گزارش المیادین، از غزه تا دمشق، از بیروت تا تهران، واشنگتن حتی لحظهای از اجرای «بازی فریب» که با ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید به اوج خود رسیده، دست نکشیده است. یکی از الزامات اساسی این بازی، اتخاذ سیاست «پایانهای باز» برای مدیریت بحرانها است؛ و ابزارهای این رویکرد چیزی جز «دروغ»، «بیحسسازی»، «پراکندهسازی توهم» و بیان یک چیز و سپس عمل به عکس آن نیست. کنار گذاشتن قوانین بینالمللی و اصول حقوق بشر، پیمانشکنی و عقبنشینی از توافقات پیشین و حتی بیاعتنایی به ابتکاراتی که زمانی خود آمریکا آغازگر و مدافع سرسخت آنها بود، همه اینها بخشی از ابزارهای کلیدی این بازی محسوب میشوند.
پایانهای باز واشنگتن؛ بازی مرگبار آمریکا با سرنوشت غزه
در موضوع غزه، هر دو دولت بایدن و ترامپ بدترین اشکال عقبنشینی از توافقهایی را رقم زدند که اساساً به ابتکار خودشان شکل گرفته بود و هربار، مجدداً به روایت اسرائیلی پناه بردند. نه برنامهای برای آینده غزه و فلسطین پس از جنگ دارند و نه حتی تصویری روشن از افق سیاسی ارائه میدهند. تنها چیزی که از واشنگتن مشخص است، این است که چه نمیخواهد؛ اما هرگز بهطور شفاف نگفتهاند که دقیقاً چه میخواهند.
در دوره ترامپ، حتی یک بار عبارت «راهحل دو دولتی» را بر زبان نیاوردند. درباره کنفرانس نیویورک که به ابتکار عربستان سعودی و فرانسه برگزار شد نیز نهتنها حمایتی نکردند، بلکه آن را «بینتیجه» خواندند، بر چندین کشور فشار وارد کردند تا در آن حضور نیابند و به هر کشوری که فلسطین را به رسمیت شناخت یا قصد چنین اقدامی داشت، اتهاماتی وارد کردند. با این حال، هیچگاه توضیح ندادند درباره سرنوشت مردمی که حق تعیین سرنوشت و تشکیل دولت مستقل دارند، چه برنامه یا دیدگاهی دارند. گویی بر اساس تئوری صهیونیستی-دینی افراطی، در منطقه تنها دولتی ناقص وجود دارد، نه ملتی که حضورش مازاد بر نیاز تلقی شود.
در روند مذاکرات آتشبس و توقف جنگ، واشنگتن حتی برای لحظهای نقش یک میانجی بیطرف و قابل احترام را ایفا نکرد. در بسیاری موارد، حتی مواضعی افراطیتر از خود اسرائیل اتخاذ کرد؛ در حقیقت، هم داور بود و هم بهعنوان یکی از طرفهای اصلی منازعه عمل میکرد. آخرین ترفند آمریکا، خروج ناگهانی از آخرین دور مذاکرات بود؛ در حالی که خود همواره وعده گشایش و دستیابی به «راهحلی نزدیک» را میداد. آمریکا مسئولیت شکست مذاکرات را یکسره بر دوش حماس انداخت؛ حال آنکه دو میانجی عربی، ارزیابی کاملاً متفاوتی داشتند. رئیسجمهوری ایالات متحده با تهدید و ارعاب میز مذاکرات را ترک کرد و تصمیمگیری درباره گام بعدی را به بنیامین نتانیاهو سپرد. اما خیلی زود، دولت آمریکا با اظهارات مارکو روبیو در مورد «پیشرفت بزرگ» و سخنان استیو ویتکاف درباره «بازگشت مذاکرات به مسیر درست»، ورق را بهطور کامل برگرداند؛ آن هم پیش از آنکه جوهر خبر خروج هیئت آمریکایی از دوحه خشک شده باشد.
این سیاست «پایانهای باز» در قبال بحران تجاوز به غزه، عملاً اسرائیل را به سمت تحقق تیرهترین رؤیاها و مطامع توسعهطلبانه خود یعنی اشغال کامل نوار غزه و تحکیم سلطه بر آن تا سناریوی محدودترِ الحاق یک نوار امنیتی و بخشهایی از شمال غزه در مجاورت شهرکهای بزرگ اسرائیلی سوق می دهد. رها کردن افسار تصمیمگیری به دست نتانیاهو و جریان فاشیستهای نوظهور، در واقع نقطه مرکزی راهبرد ایالات متحده درباره غزه و آینده مسئله فلسطین را شکل میدهد.
لبنان در تله آمریکا؛ میانجی یا مهره جنگ؟
در لبنان نیز وضعیت تفاوتی ندارد. ایالات متحده ابتدا در جایگاه میانجی برای پایان جنگ ظاهر شد و خود ریاست و مدیریت کمیته پنججانبه نظارت بر اجرای توافق را بر عهده گرفت؛ اما اکنون همین آمریکا، لبنان را تهدید میکند که اگر تن به خواستهها و دیکتههای اسرائیل ندهد، باید منتظر جهنم باشد. واشنگتن با شتاب خواهان خلع سلاح مقاومت است؛ حتی اگر این سیاست، لبنان را به ورطه ویرانی بکشاند. هیچ تضمینی به بیروت ارائه نمیدهد و در برابر هرگونه مطالبه برای فشار بر اسرائیل، بهراحتی عقبنشینی میکند. حتی تام باراک، نماینده ویژه آمریکا، صراحتاً رؤیای لبنانیها برای دستیابی به «میهن نهایی» را نقش بر آب ساخته و آنان را با تهدید به الحاق لبنان به سوریه تحت یک حکومت جدید، مورد ارعاب قرار میدهد.
«فریب» نام بازیای است که باراک در بیروت به راه انداخته؛ او صرفاً وعدههای دلفریب میدهد و به هر جناح، همان چیزی را میگوید که مایل است بشنود. از پاسخ سهگانه مقامات لبنانی به طرح آمریکا تعریف و تمجید میکند، اما بیدرنگ آنها را مورد انتقاد قرار داده و همزمان جدولهای زمانی فشردهای برای خلع سلاح مقاومت ارائه میدهد. با این حال، در برابر مطالبات واقعی و مشروع لبنانیها، هیچ پاسخ قاطع و روشنی ارائه نمیدهد و همه چیز را به حالت تعلیق درمیآورد؛ شاید به این امید که نشانهای از «حسن نیت» اسرائیل آشکار شود.
سیاست «پایانهای باز» برای بحرانهای پیچیده لبنان نیز، دقیقاً همان راهبردی است که از حمایت کامل آمریکا برخوردار است. در فلسطین، هیچ نشانی از تعهد به تشکیل دولت مستقل فلسطینی دیده نمیشود و در لبنان، تهدید به فروپاشی کامل دولت و نظام سیاسی لبنانیها بهصراحت مطرح است. با این همه، هنوز در میان لبنانیها و فلسطینیها کسانی هستند که به ریسمان توهم تفاوتها و اختلافات میان واشنگتن و تلآویو چنگ میزنند و حتی تا آنجا پیش میروند که با آمریکاییها وارد بازی فریب و فشار بر هموطنان خود میشوند، بیآنکه دریابند خود همان «گاو سفید» داستانند که پس از بلعیده شدن «گاو سیاه»، نوبت نابودیشان نیز فرا خواهد رسید.
از قانون سزار تا توافق ابراهیم؛ نقشه شیطانی تکهتکه کردن سوریه
در سوریه، تغییر جهت سیاستهای آمریکا آنچنان ناگهانی و رادیکال بود که حتی نزدیکترین متحدان واشنگتن را نیز غافلگیر و سردرگم ساخت. آمریکا ابتدا با احتیاط و تردید نسبت به تحولات جدید واکنش نشان داد، اما خیلی زود سیاست خود را تغییر داد؛ درهای خود را گشود، استقبال و تحسین کرد، تحریمها را لغو نمود و بر روی نظام جدید قمار کرد. اما دیری نپایید که «ریما به عادت قدیمش بازگشت» و با تهدید به بازگرداندن «قانون سزار»، مجدداً بازی فشار و باجگیری علیه دمشق را آغاز کرد تا هم روند تطبیق حکومت سوریه با الزامات عادیسازی توافق ابراهیم را تسریع کند و هم اشغالگری اسرائیل چه در اراضی قدیمی و چه مناطق راهبردی و غنی تازه اشغالشده را تثبیت نماید.
طرح بحثهایی چون وحدت، حاکمیت و تمامیت ارضی سوریه نیز در واقع صرفاً بخشی از همان «بازی فریب» واشنگتن بود تا نظام جدید و بهویژه حامیان عرب و ترک آن را در وضعیت انفعال و انتظار نگاه دارد. راهبرد «پایانهای باز» در قبال سوریه همچنان دنبال میشود؛ دیگر آمریکا با شکلگیری «فدرالیسم اقلیتها» مخالفتی ندارد و اکنون با همکاری تلآویو، تحت پوشش عناوین امنیتی فریبنده، بر جدایی سه استان جنوبی سوریه از بقیه کشور فشار میآورد. بعید نیست که در آینده، واشنگتن از تشکیل واحدهای کوچک اقلیتمحور در سواحل و شمال شرق سوریه نیز حمایت کند. دغدغه اصلی آمریکا در سوریه، حفظ امنیت اسرائیل، مهار جاهطلبیهای منطقهای آن و بهرهبرداری از یک سوریه قابلکنترل از حلب تا دمشق و با عبور از حماه و حمص در راستای جلوگیری از تقویت حزبالله است.
هیچ طرح یا نقشه راه روشنی از سوی آمریکا برای آینده سوریه پس از اسد وجود ندارد؛ این پرونده عمداً باز نگه داشته شده تا در نهایت سناریویی که بیشترین مطلوبیت را برای منافع و برتری اسرائیل داشته باشد، عملیاتی شود. در این میان، سخنان دلفریب و وعدههای ظاهری درباره تدوین قانون اساسی یا تشکیل دولت، هزینهای برای واشنگتن ندارد و هر لحظه میتواند به سادگی نقض یا وارونه شود. رویکرد آمریکا در قبال سوریه، بر مدیریت بحران به جای حل آن و باز گذاشتن پایانها استوار است؛ همان راهبردی که همچنان ستون فقرات سیاست واشنگتن در پرونده سوریه بهشمار میرود.
پروژه تجزیه ایران؛ سناریوی مخفی واشنگتن در پایانهای باز
اما ایران؛ صحنه بزرگترین «بازی فریب» واشنگتن بود؛ آنگاه که آمریکا و اسرائیل، نخستین و گستردهترین حملات هوایی و موشکی خود را تنها ۴۸ ساعت پیش از آغاز دور ششم مذاکرات هستهای در مسقط، علیه این کشور به اجرا گذاشتند. امروز نیز واشنگتن همان الگوها و ابزارها را ادامه میدهد: رئیسجمهور آمریکا زمانی که از «التماس» ایران برای گفتوگو با دولت خود سخن میگوید، حقیقت را وارونه جلوه میدهد؛ وقتی نیاتش در خصوص تغییر قدرت را انکار میکند، باز هم حقیقت را کتمان میکند؛ و تنها بخش قابل باور در اظهارات بیپروای او، تهدید صریح به تکرار حملات علیه تأسیسات راهبردی ایران است؛ تهدیدی که تحقق منافع عالی اسرائیل را دنبال میکند.
هیچ چشمانداز روشنی از آینده ایران در ذهن سیاستگذاران آمریکایی وجود ندارد جز «پایانهای باز». این پایانهای باز، طیفی از سناریوها را شامل میشود؛ از احتمال ازسرگیری جنگ و حمایت از گروههای تجزیهطلب و سناریوهای تجزیه ایران تا اعمال فشار برای تسلیم بیقید و شرط تهران و الحاق کامل آن به روند عادیسازی روابط موسوم به توافق نامه ابراهیم که بیش از آنکه به یک سناریوی عملی شبیه باشد، بیشتر به یک خیالپردازی دور از واقعیت میماند.
هیچ راهحل عملی یا حتی طرح مشخصی از سوی ایالات متحده برای هیچیک از بحرانهای منطقه ارائه نشده است. مدیریت این بحرانها بر پایه «نظریه پایانهای باز»، دستکم تا اطلاع ثانوی، راهبرد ترجیحی واشنگتن باقی مانده است؛ راهبردی که مبتنی بر تکرار ابزارهای فریب و دروغ و اتکای افراطی به «لات محل»هایی است که ارتشی متورم و تقویتشده با ویتامینها و مکملهای آمریکایی پشت سر خود دارند و هرجا لازم باشد، قدرتنمایی و یورشگری را به میدان میآورند.
سناریوی مخفی واشنگتن درباره ایران چیست؟
نظر شما