7/31/2025 6:02:38 AM

داستان درس های ماندگار از دوستی و وفاداری؛ الهام از یک نبرد تاریخی

مافوق به سرباز گفت: اگر بخواهی می توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟

داستان درس های ماندگار از دوستی

دوستت احتمالاً مرده و ممکن است، حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی. حرف های مافوق، اثری نداشت، سرباز به نجات دوستش رفت و به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و بیرون آورد.

افسر مافوق به سراغ آن ها رفت. سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم که ممکنه ارزشش رو نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و

مرگباری برداشتی.

سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت.

مافوق: منظورت چیه که ارزشش را داشت؟ می شه بگی؟

سرباز: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم. اون گفت: دوست من… می دونستم که به کمک من میایی…


داستان درس های ماندگار از دوستی و وفاداری؛ الهام از یک نبرد تاریخی

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی