7/18/2025 11:33:11 PM

شب ظلمانی ۲۷ تیر: روایتی از خون، نفت و توطئه در سایه‌ای از فراموشی در سیاسی ترین سقاخانه تهران

روزهای میانی تیرماه ۱۳۰۳، تهران پایتخت ایران، بیش از یک دهه پس از انقلاب مشروطه و چند سالی پس از کودتای ۱۲۹۹، شاهد تغییرات شتاب‌زده سیاسی و اجتماعی بود. رضاخان سردارسپه بر کرسی نخست‌وزیری و وزارت جنگ نشسته بود و در حال فراهم کردن مقدمات برای تحکیم قدرت فردی خود بود. در این ایام، فضای سیاسی کشور تحت تأثیر دو عامل قرار داشت:



یکم، جدال ارباب قدرت بر سر حاکمیت مطلق بر منابع کشور از جمله نفت؛

دوم، رویارویی فکری و عملی میان سنت‌گرایان دینی و جریان‌های نوگرا، مطبوعات و افکار عمومی.

بحران اقتصادی و ضعف ساختار مدیریت کشور، زمینه را برای ورود قدرت‌های خارجی و نفوذ آن‌ها در سیاست و اقتصاد ایران، فراهم می‌ساخت.

در این میان، قضیه منتفی‌شدن قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس و تلاش محموله‌ای از قدرت‌های نوظهور، مانند آمریکا، برای کسب امتیازهای نفتی ایران، چشم‌انداز جدیدی در اقتصاد سیاسی کشور گشوده بود. جانشینی جمهوری خواسته و مخالفت برخی جریان‌ها با آن نیز، پایه‌های اقتدار سردارسپه را تکان داده بود.

میرزاده عشقی، شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه، در ۱۲ تیر ۱۳۰۳ به قتل رسید و به این تحولات، شاخک‌هایی از تهدید و خشونت سیاسی افزود.

در چنین فضایی، روحانیون و مردم کوچه و بازار تهران، تحت تأثیر جو ضدبهایی‌ای که به دلیل رقابت‌های سیاسی و اجتماعی دامن زده شده بود، آماج تب‌وتبان شایعات و اتهامات شده بودند. سقاخانه شیخ‌هادی، در بافت مرکزی شهر، چند روزی بود که محلی برای تجمع مردم و نقل‌و‌قول‌های پرحرارت شده بود. در اطراف این بنا، که منسوب به شیخ‌هادی نجم‌آبادی (عالمی باورمند و اصلاح‌طلب بود)، شایعاتی مبنی بر معجزه‌آسا بودن آب چاه و هتک حرمت احتمالی دشمنان این مذهب، دست‌به‌دست می‌گشت.

کنسولی که خود را به خطر انداخت: شخصیت و مأموریت رابرت ایمبری

رابرت ویتنی ایمبری (Robert Whitney Imbrie)، در ۲۳ آوریل ۱۸۸۳ میلادی به دنیا آمد و در سال‌های میانی عمر خود، به‌عنوان افسر اطلاعاتی ارتش آمریکا، مأمور مبارزه با بلشویک‌ها در روسیه بود. او ارتباطات گسترده‌ای با طرفداران شکست‌خورده تزاریسم و مخالفان کمونیسم داشت و گزارش‌های ارزشمندی از تحولات روسیه به واشنگتن می‌فرستاد. پس از شکست گارد سفید و تثبیت حکومت بلشویک‌ها، ایمبری در سال ۱۹۲۲ به وزارت خارجه آمریکا منتقل شد و در استانبول مأمور گردید.

در اوایل سال ۱۹۲۴، آمریکایی‌ها که پیش از این اتحاد استراتژیک موقتی با انگلیس‌ها بر سر منافع نفت ایران داشتند، تمایل جدیدی برای ورود مستقیم به حوزه نفت شمال ایران (خارج از حیطه انحصاری انگلیس‌ها) از خود نشان دادند. این سیاست جدید، بر خلاف توافق‌های قبلی میان واشنگتن و لندن بود که در آن آمریکایی‌ها به منافع انگلیس در نفت ایران احترام می‌گذاشتند.

ایمبری که رابطه دوست‌سازی با «آلن دالس» مدیرکل خاورمیانه وزارت خارجه آمریکا داشت، با مأموریتی ویژه عازم تهران شد. او رسماً نایب کنسول سفارت آمریکا بود، اما واقعاً دلال نفتی شرکت «سینکلر اویل» (Sinclair Oil) نیز به‌حساب می‌آمد و دست‌پروردۀ سیاست نفتی آمریکا در آن سال‌ها بود.

هدف اصلی او، مذاکره برای اخذ امتیاز نفت شمال ایران از دست دولت ایران (و در واقع از رقیب انگلیسی، یعنی شرکت نفت ایران و انگلیس) بود. این مأموریت تهدید کنندۀ منافع استراتژیک بریتانیا در جنوب ایران و به ویژه در منطقه خوزستان بود.

ایمبری در تهران، به گفته هم‌عصرانش، فردی ماجراجو، کنجکاو و بی‌حساب‌وکتاب بود. او دوست داشت مانند یک عکاس خبری با دوربین از صحنه‌های عادی و غیرعادی ایران عکس بگیرد و گزارش‌های شفافی برای دولت و رسانه‌های آمریکایی بفرستد.

ملوین سیمور، آمریکایی متهمی که به خاطر برخی تخلفات در کنسولگری تحت بازداشت خانگی به سر می‌برد، روز حادثه به همراه ایمبری از خیابان‌های تهران دیدن کرد. این دو آمریکایی، صبح جمعه ۲۷ تیر ۱۳۰۳ (۱۸ ژوئیه ۱۹۲۴)، با درشکه‌ای که اجاره کرده بودند، راهی بخش مرکزی شهر شدند تا عکس‌هایی از اجتماعات مردم و سقاخانه شیخ‌هادی تهیه کنند.

هر چند احتمالاً هیچ‌یک از دو مرد نمی‌دانستند شایعات ضدبهایی و تعصبات مذهبی چقدر در آن روزها تهران را آکنده کرده است.

قصه یک چاه و یک سقاخانه: هیاهو و واکنش

سقاخانه شیخ‌هادی، در محله‌ای قدیمی و اعیان‌نشین، از دیرباز محلی برای آبرسانی به رهگذران و زائران بود. شیخ‌هادی نجم‌آبادی، روحانی اصلاح‌طلب و روشن‌فکر عصر ناصری، مدتی در این محله ساکن بود و پس از مرگش، مسجد و سقاخانه‌ای در کنار خانه‌اش احداث شد که به نام وی مشهور شد.

در تابستان ۱۳۰۳، شایعاتی در تهران پیچید که بهایی‌ها آب چاه این سقاخانه (و برخی دیگر از سقاخانه‌های تهران) را مسموم کرده‌اند. این شایعات، به‌ویژه پس از قتل میرزاده عشقی و انسداد فضای سیاسی تهران، هیجاناتی را در میان مردم به راه انداخته بود. جمعیت هر روز در اطراف سقاخانه جمع می‌شدند و دادوبیداد می‌کردند. حتی برخی تاجران و اعیان‌محله، چراغ‌آویز و تزئیناتی برای آرام‌کردن فضا به سقاخانه فرستاده بودند.

ایمبری و سیمور، که ظاهراً از فضای ملتهب تهران آگاهی چندانی نداشتند و احتمالاً شناخت دقیقی از جغرافیای عقاید مذهبی ایران نداشتند، با شوق و کنجکاوی غربی، به این سقاخانه نزدیک شدند. ایمبری، که دوربین عکاسی مجهز داشت، تلاش کرد از صحنه عکس بگیرد اما مردم در هیجان و ترس از سرقت حرمت آن مکان، جلوی او را گرفتند.

یک جوان ۱۷ ساله از میان جمعیت فریاد زد: «این‌ها بهایی هستند و آمده‌اند در آب زهر بریزند!»

با پخش این شایعه در میان جمعیت، جمعی از اهالی کوچه و بازار در حالی که گمان می‌کردند دو آمریکایی مشغول توطئه‌اند، به سمت آنان هجوم بردند و به‌سرعت، امواج کتک و سنگ و چوب، ایمبری و سیمور را دربرگرفت.

طوفان برخاسته از جهل و ترس

ایمبری و سیمور، در حالی که جراحات جدی داشتند، توانستند خود را به کالسکه برسانند و به سمت قزاقخانه (پادگان نظامی نزدیک) فرار کنند. اما جمعیت، که تعدادشان به هزار نفر می‌رسید، دست از تعقیب برنداشت و درشکه آنان را تا درمانگاه نظمیه تهران (بیمارستان پلیس در چهارراه حسن‌آباد کنونی) دنبال کردند.

در بیمارستان، ایمبری با وجود مداخله پرستاران و مأموران، دوباره مورد حمله قرار گرفت و پس از چند ساعت، از شدت جراحات درگذشت.

جسد او بیش از ۱۲۰ جای زخم داشت و پزشکی قانونی وقت، حتی رد زخم شمشیر قزاقی را در جمجمه او ثبت کرد.

خبر قتل ایمبری، تهران را در اضطرابی عمیق فرو برد. رضاخان سردارسپه که تازه از شکست طرح جمهوری‌خواهی خفته‌ای تلخ سربرده بود، فرصت را غنیمت شمرد و حکومت نظامی اعلام کرد.

ساعتی بعد، نیروهای مسلح و پلیس، محله شیخ‌هادی و اطراف را محاصره کردند و عدیده‌ای از مردم و حتی شخصیت‌ها را بازداشت کردند.

در همان هفته، سه نفر (یک سید ۱۷ ساله، یک نوجوان دیگر و یک سرباز قزاق) محاکمه و از طریق نظام قضایی سریع‌العمل رضاخانی، اعدام شدند.

دولت ایران برای جلب رضایت آمریکا، طی فرآیندی تشریفاتی، متعهد به پرداخت غرامت شد. همسر ایمبری (کاترین ایمبری)، ابتدا تقاضای ۶۰ هزار دلار غرامت کرد، ولی بعدها، پس از کش‌وقوس‌های حقوقی طولانی‌مدت، مبلغی بالغ بر ۷۰ هزار دلار به علاوه هزینه انتقال جنازه با یک ناو جنگی آمریکایی به ایالات متحده به آنان پرداخت شد.

جسد ایمبری، ابتدا در تهران دفن شد، سپس طی مراسمی رسمی به واشنگتن منتقل گردید و در نهایت در گورستان ملی آرلینگتون به خاک سپرده شد.

پیامدهای سیاسی: پازل نفت، رقابت دو ابرقدرت، و تحکیم دیکتاتوری

ماجرای قتل ایمبری، در بُعد داخلی، راه را برای تحکیم قدرت رضاخان هموار کرد. رضاخان که پس از شکست طرح جمهوری‌خواهی و قتل میرزاده عشقی زیر فشار مخالفان قرار داشت، با دست‌اویز قراردادن قتل یک خارجی، حکومت نظامی اعلام کرد، انتشار نشریات مخالف را ممنوع ساخت و بازداشت‌های گسترده در میان مخالفین سیاسی خود را آغاز کرد.

این رویکرد، طبق گزارش‌های منابع آمریکایی (مانند سرگرد شرمن مایلز) و برخی تحلیل‌گران داخلی، شواهدی از برنامه‌ریزی و مدیریت سیاسی رضاخان و نزدیکانش برای بهره‌برداری از فاجعه را نشان می‌داد.

میلسپو، مستشار مالی آمریکایی که بودجه نظامیان را کنترل می‌کرد، پس از این ماجرا، درخواست‌های مالی رضاخان را رد نکرد و زمینه‌های مداخله بیشتر آمریکا در امور داخلی ایران هم مساعد شد.

اما در بُعد خارجی، قتل ایمبری رقابت نفتی دو قدرت بزرگ در خاورمیانه را دست‌خوش تحول ساخت.

انگلیس‌ها که تا پیش از این بر نفت جنوب ایران انحصار داشتند و به‌تازگی توافقی با آمریکا در مورد منافع مشترک در بین‌النهرین کرده بودند، از احتمال لغو قرارداد نفتی شمال ایران به نفع شرکت سینکلر، بسیار نگران بودند.

چند ماه قبل از قتل ایمبری، دولت قوام‌السلطنه (از مخالفان رضاخان و طرفدار روابط نزدیک با آمریکا) در حال مذاکره برای واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکت سینکلر بود و ایمبری نقش اصلی این مأموریت را بر عهده داشت.

قتل او عملاً مذاکرات را متوقف کرد و راه را برای انحصار دوباره انگلیس در نفت ایران هموار نمود.

گزارش‌های محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس و آمریکا (و از جمله روایت‌های غیررسمی جاسوسان و کارشناسان) نشان می‌دهد سازمان جاسوسی انگلیس و حتی برخی از شیوخ عرب سواحل خلیج‌فارس، از سایه‌های شاخص در پشت پرده این ماجرا بودند.

آمریکا که به‌ظاهر بر قانونمندی روابط بین‌المللی تأکید داشت، پس از اطمینان از حذف یک رقیب سرسخت نفتی، سکوت عاقلانه پیش گرفت و سیاست همسویی با انگلیس را در پیش گرفت.

رابطه ایران و آمریکا، که تا آن زمان در مسیر نزدیک‌شدن بود، با این حادثه، به سردی گرایید و تا سال‌ها بعد، آمریکا تمایلی به حضور فعال در ایران نشان نداد.

مجلس: نطق‌ها و بازخوردهای سیاسی ـ اجتماعی

مجلس پنجم شورای ملی ـ که در آن دوره، فراکسیون اقلیت (به رهبری سید حسن مدرس) حضور داشت ـ در جلسه‌ای اضطراری، به بررسی این واقعه پرداخت.

نمایندگان اقلیت ـ به‌ویژه ملک‌الشعرای بهار و حائری‌زاده ـ معتقد بودند که قیام ناگهانی مردم علیه ایمبری و سیمور، نباید بهانه‌ای برای حذف مطبوعات و سرکوب سیاسی شود.

آنان تأکید کردند که دولت رضاخان، با پوشاندن ابعاد واقعی فاجعه و بی‌توجهی به ریشه‌های سیاسی و اقتصادی آن، بازیگران اصلی و سودجویان میدان را ندیده می‌گیرد.

بهار در نطق‌هایش گفت:

«آیا می‌توان پذیرفت که توده صرفاً از روی تعصب، دست به چنین جنایتی زده است؟ آیا این‌که تمام مطبوعات مخالف دولت بسته می‌شوند و حکومت نظامی برقرار می‌شود، ربطی به کشف حقیقت دارد؟ این شیوه، همان راهی است که بی‌عدالتی و دیکتاتوری را دامن می‌زند.»

با گذشت نزدیک به ۱۰۰ سال از این رویداد، پروژه‌های تحقیقاتی و کتاب‌های رسمی، اسناد وزارت خارجه آمریکا و انگلیس، گزارش‌های مخفی و حتی خاطرات دیپلمات‌ها، همچنان ناخالصی‌هایی در قصه قتل ایمبری نشان می‌دهند.

پرسش اصلی این است که آیا ایمبری قربانی شور جمعی ایرانیان (به اصطلاح توده متعصب) شد یا به‌واسطه حیله‌های سیاسی و رقابت‌های جهانی، در دایره‌ای حساب‌شده گرفتار شد؟



شب ظلمانی ۲۷ تیر: روایتی از خون، نفت و توطئه در سایه‌ای از فراموشی در سیاسی ترین سقاخانه تهران

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی