داستان توله سگ معلول و پسرک خریدار/ دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند
کشاورز گفت: این توله سگ ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.
داستان توله سگ معلول و پسرک خریدار
پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: من 39 سنت دارم. این کافیه؟
کشاورز گفت: آره، خوبه و بعد سوتی زد و سگ مزرعه را صدا کرد. سگ از لانه بیرون آمد و به دنبالش چهار تا توله پشمالو بیرون آمدند.
پسر قطار توله سگ ها را دنبال می کرد و چشم هایش برق می زد. در حالی که مشغول تماشای توله ها بود متوجه شد چیزی داخل لانه سگ تکان می خورد. یک توپ پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک تر و ضعیف تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.
پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت: من اونو می خوام.
کشاورز خم شد و به پسر گفت: این به درد نمی خوره. اون نمی تونه مثل چهار تا توله دیگه بدوه و با تو بازی کنه.
پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می کرد. بعد به کشاورز نگاه کرد و گفت: منم نمی تونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه.
دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند.
داستان توله سگ معلول و پسرک خریدار/ دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند
نظر شما