4/24/2025 6:21:03 AM

داستان ملانصرالدین و شمع جادوییش/ با همان متری که دیگران را اندازه گیری می کنید اندازه گیری میشوید

ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.

داستان ملانصرالدین و شمع جادویی

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟

ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.

دوستانش گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.

ملا با ناراحتی قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.

دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود. گفتند: ملا، انگار ناهاری در کار نیست.

ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده.

دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.

ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.

دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.

دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده، چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.

گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند!

ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟! شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.


داستان ملانصرالدین و شمع جادوییش/ با همان متری که دیگران را اندازه گیری می کنید اندازه گیری میشوید

برچسب‌ها

نظر شما


مطالب پیشنهادی