تفکر نقاد چگونه دست مروجان شبه علم هایی چون چاکرادرمانی، طالع‌بینی و غیره را رو می کند؟/ چطور فریب کژاطلاعات و اطلاعات جعلی پیرامون علم را نخوریم؟

در ماه‌های اخیر رئیس‌جمهور و وزیر علوم، تحقیقات و فناوری در مراسم مختلف از لزوم حجیت علم در تصمیم‌سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها سخن به میان آورده‌اند؛ داستانی درازدامن که هرازگاهی حکایت می‌شود و این امید را در وجود اهالی دانش می‌پروراند که شاید این‌بار در بر پاشنه‌ای دیگر بچرخد و مدیریت علمی بتواند اجماعی بر سر اولویت‌ها و راه‌حل‌ها میان حاکمان و عالمان فراهم آورد.

در همین زمینه آنچه در گفتار بسیاری از صاحبنظران علاقه‌مند به این حوزه مشترک است، وجود موانع جدی معرفتی و غیرمعرفتی در پیشبرد این امر است. یکی از مهمترین این موانع، شبح شبه‌علم است که چونان علم خود را به عامه نمایان می‌کند و نزد بسیاری از مردم، تشخیص آن از علم دشوار است.

برای نمونه بنگرید به شیوع شبه‌علم‌هایی چون ستاره‌بینی، انرژی‌درمانی، طالع‌بینی، عرفان کوانتومی، سنگ‌درمانی، چاکرادرمانی، بشقاب‌پرنده، هومئوپاتی، فنگ‌شویی، چشم زخم، قانون جذب، نوستراداموس و... در همین زمینه به مناسبت هفته ترویج علم با هادی صمدی؛ اخلاق‌پژوه، مدرس فلسفه و استادیار گروه فلسفه علم واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی تهران به گفت‌وگو نشستیم.

او در این مصاحبه خطر شبه‌علم را نه‌فقط در ایران، بلکه در جهان امری جدی می‌داند و معتقد است، تدریس تفکر نقاد در همه سطوح تحصیلی شاید بتواند چاره‌ای باشد بر جهانی که در آن اطلاعات جعلی و کژاطلاعات ما را محاصره کرده‌اند.

هادی صمدی

چندی پیش وزیر علوم از پررنگ‌شدن شبه‌علم در ایران سخن به میان آورده و آن را مانعی جدی در برابر علم دانسته است. آیا به نظر شما خطر شبه‌علم در ایران جدی است؟ و نشانه‌ها و شواهدی معنادار و مشخص از گسترش شبه‌علم در ایران وجود دارد؟

بله قطعاً جدی است. البته این خطر در کل جهان جدی است اما از آنجا در کشور ما جدی‌تر است که برخی شبه‌علم‌ها سر از محیط دانشگاه‌ها و نهادهای پژوهشی آکادمیک درآورده‌اند و مخالفت با آنها نیز با هزینه‌هایی برای منتقدان همراه است. احتمالاً خوانندگان این متن با پدیده‌ای لیسنکوئیسم در اتحاد جماهیر شوروی آشنا هستند.

تروفیم لیسنکو، که به لحاظ سیاسی نیز جایگاه مهمی در حزب کمونیست داشت، نظری نادرست در مورد ژنتیک داشت و خواهان طرد نظریه‌ انتخاب طبیعی در حوزه‌ کشاورزی بود. اما حزب کمونیست به دلایل ایدئولوژیک از نظرات او حمایت می‌کرد. درنهایت نیز این پروژه با خسارت‌های فراوان کنار گذاشته شد. نباید فکر کنیم که این پدیده یکبار اتفاق افتاده و ما از آن مصون هستیم. نمونه‌ای که بیشتر با آن آشنا هستم را عرض کنم.

تروفیم لیسنکو

امروزه نظریه‌ی تکامل بنیان بسیاری از نظریه‌هایی است که در مرزهای علوم ظاهر می‌شوند. نه‌فقط در زیست‌شناسی بلکه در علومی مانند پزشکی و مهندسی نیز این نظریه جایگاه ویژه‌ای دارد. به‌عنوان نمونه طراحی آنتن برخی ماهواره‌ها با الگوریتم‌های انتخاب طبیعی انجام می‌شود. متأسفانه حجم بخش مهمی از تکامل در کتاب‌های درسی کاهش یافت و انتشار کتاب‌هایی که به تکامل انسان اشاره دارند نیز گاهی با مشکلاتی مواجه می‌شود.

کسانی که این محدودیت‌ها را اعمال می‌کنند احتمالاً از آنچه در مرزهای علوم در حال انجام است، غافل‌اند. ناممکن است که دانش‌آموز با نحوه‌ تفکر تکاملی آشنا نشود و بعد یکباره در پزشکی تکاملی، مهندسی تکاملی، اقتصاد تکاملی و دیگر حوزه‌های کاربردی تکاملی به دانشمند طراز اول تبدیل شود (دقیقاً همانطور که بعید است کسی در کودکی ورزش نکند و بعد قهرمان المپیک شود. یا ریاضیات کار نکند و بعد ریاضی‌دان شود.) بدتر از آن پروبال دادن به نظریه‌های کاملاً غیرعلمی و گاه ضدعلمی در این حوزه‌هاست. البته افرادی که مخالف تکامل هستند در همه جای جهان یافت می‌شوند، اما نظام بوروکراتیک علم در کشورهای توسعه‌یافته دریافته که با طرد این بخش علم، تمام شاخه‌های دیگر علوم نیز با ترمزی مواجه هستند. مثال دیگر را در مورد ترویج نگاه‌های شبه‌علمی در پزشکی شاهدیم که در ادامه بیشتر از آن خواهم گفت.

در بخشی دیگر از صحبت‌های وزیر علوم، این سخن بیان شده که خطر پذیرش شبه‌علم نه فقط مردم عادی که حتی متخصصانی را نیز تهدید می‌کند که در یک حوزه خاص دانش دارند اما فاقد تفکر علمی هستند؛ برای نمونه تحصیل‌‌کرده‌هایی که می‌گفتند به کرونا اعتقاد ندارند یا کرونا با عرقیجات درمان می‌شود.

کاملاً موافقم. امروزه کم نیستند کسانی که در رشته‌های علمی دکتری دارند و حتی صاحب ده‌ها مقاله، گاه در معتبرترین نشریات جهانی هستند اما از خارج از حوزه‌ تخصصی خود به‌شدت افکار مغشوشی دارند. کم نیستند کسانی که در یک حوزه تفکرات علمی دارند اما همزمان در حوزه‌های دیگری تفکرات شبه‌علمی دارند. حتی برخی در حوزه‌ کاری خود نیز دوگانه عمل می‌کنند.

مثلاً سخنانی کاملاً علمی در مورد یک مقاله‌ علمی در حوزه‌ کشاورزی می‌گویند و بلافاصله سخنانی شبه‌علمی در مورد تراریخته‌ها می‌گویند. یا در حوزه‌ واکسیناسیون در زمان همه‌گیری کووید افرادی بودند که سخنانی کاملاً علمی در مورد واکسن می‌گفتند و بلافاصله سخنانی شبه‌علمی در مورد انواع خاصی از واکسن‌ها بیان می‌کردند. این عده ذهن‌هایی بخش‌بندی‌شده دارند و در یک حوزه متخصص‌اند درحالی‌که از مهارت‌های نرمی مانند تفکر نقاد بی‌بهره‌اند. ناهماهنگی شناختی پدیده‌ای شناخته‌شده برای روان‌شناسان است. اما الان از ناهماهنگی در تفکر صحبت می‌کنیم که البته صحبت بیشتر در مورد آن ما را از بحث اصلی دور می‌کند.

بله درست است. ممکن است بگویید تعریف شما از شبه‌علم چیست؟

اجازه دهید در قالب یک مثال واقعی بحث را پیش ببرم. فرض کنید در طب سنتی کشوری آمده باشد که «مصرف گیاه (الف) در درمان بیماری (ب) مؤثر است». اما دارو‌شناسی و پزشکی نوین یا کاملاً این دعوی را رد کرده باشد یا درمان‌های «مؤثرتری» برای درمان آن بیماری معرفی کرده باشد. ابتدا نگاهی گزاره‌محور به علم و شبه‌علم داشته باشیم. آیا این گزاره علمی است یا شبه‌علمی؟

در پاسخ باید گفت گزاره‌ها یا صادق هستند یا کاذب. (و البته ممکن است ما از صدق و کذب آنها اطلاع نداشته باشیم.) بنابراین متصف کردن گزاره‌ها به علمی، غیرعلمی و شبه‌علمی نیازمند دقت زیادی است و محل اختلافات اساسی. مثلاً ممکن است گزاره‌ای علمی باشد و کاذب. امروزه می‌دانیم نظریه‌ زمین‌مرکزی بطلمیوس کاذب است اما به‌طور متعارف کسی نمی‌گوید، این نظریه شبه‌علمی است.

دقیق‌تر آن‌ است که بگوییم این نظریه بخشی از «تاریخ علم» است. به نحو مشابه عموم گزاره‌های طب سنتی بخشی از تاریخ علم هستند، نه شبه‌علمی. مکان درست پژوهش درباره‌ آنها در دپارتمان‌های تاریخ علم است و البته ممکن است گزاره‌ای علمی نباشد و صادق باشد. اینکه «این مصاحبه در هم‌میهن منتشر شده» صادق است، اما بخشی از هیچ‌کدام از علوم نیست و شبه‌علمی نیز نیست.

اما به‌طور متعارف سخت بشود، گزاره‌ای شبه‌علمی اما صادق پیدا کرد. این امر باعث می‌شود که عموماً شبه‌علمی و کاذب یکی گرفته شوند. اما دقیق‌تر آن است که بگوییم گزاره‌هایی که در شبه‌علم‌ها ظاهر می‌شوند عموماً و نه ضرورتاً، کاذب هستند. مثلاً فرض کنید در آینده مشخص شود شکل خطوط کف دست با برخی رفتارهای ما همبستگی دارد.

هرچند امروزه و براساس علم روز این امکان نامحتمل ارزیابی می‌شود، اما ممکن است با پیشرفت در برخی علوم مشخص شود این گزاره کاذب نبوده است. اما صرف اینکه چنین امکانی در آینده وجود دارد دلیل موجهی بر آن نیست که امروز آن را صادق بپنداریم و مبنای عمل قرار دهیم. باتوجه به مثال‌هایی که گفتم به نظرم بهتر آن است که تفاوت علم و شبه‌علم را در نه در سطح گزاره‌ای بلکه در سطح نوع رفتار کسانی که به علم و شبه‌علم مشغول هستند، درنظر بگیریم.

مهمتر از تدریس فلسفه علم، آموزش مهارت‌های نرمی مانند تفکر نقاد و تحلیلی در تمام مقاطع تحصیلی لازم است

کسانی که مشغول کار علمی هستند علم را به هیچ سنخی از ایدئولوژی‌ها پیوند نمی‌زنند. می‌پذیرند که فرضیه‌های علمی ابطال‌پذیر و نقدپذیرند. علم را جهانی می‌بینند و برایشان مهم نیست فلان پژوهش را چینی‌ها انجام داده‌اند یا آمریکایی‌ها. همچنین دین و مذهبِ پژوهشگر نیز برایشان اهمیتی ندارد. اگر نتایج آزمایش عملی و نقادی نظری، مورد اجماع جوامع علمی باشد، می‌پذیرند.

اجتماعات علمی، باز هستند و محصولات علمی آنها، هرچند با فاصله‌ زمانی در اختیار جامعه‌ جهانیِ علم قرار می‌گیرد. نظریه‌های علمی پیوستگی خاصی با بدنه‌ سایر علوم دارند. کسی که زیست‌شناسی کار می‌کند نظریه‌های شیمی را طرد نمی‌کند و کسی که روان‌شناسی علمی کار می‌کند زیست‌شناسی را محترم می‌شمارد. از ویژگی‌های علم، شک‌گرایی سازمان‌یافته است به این معنا که هیچ سخنی را بدون شک، تردید و نقادی نمی‌پذیرد.

مقاله‌ای را که برای نشر به نشریات معتبر علمی بفرستید برای داوران ناشناس می‌فرستند و آنها تلاش می‌کنند ایرادهای مقاله را برملا کنند. نهایتاً اگر اجماع آنها بر آن تعلق گرفت که سخن نویسنده پذیرفتنی است منتشر می‌شود اما فرآیند نقادی پس از نشر، حتی بیش از قبل، ادامه می‌یابد. روش‌های علمی نیز طی زمان به‌روز می‌شوند و کشف روش‌های جدید خود باعث بازبینی‌های اساسی در نظریه‌های قبلی می‌شود. در علم هیچ چیزی مصون از بازنگری درنظرگرفته نمی‌شود.

حالا اگر نوعی از فعالیت را دیدید که دعوی علمی بودن دارد اما موارد بالا را رعایت نمی‌کند شاهد یک فعالیت شبه‌علمی هستید. مثلاً صرفاً جمع محدودی از افراد مشغول آن فعالیت‌اند و دهه‌هاست که به همان شکل سابق مشغول آن فعالیت‌اند. این نشانه‌ای است از آنکه با فعالیت علمی سالمی مواجه نیستیم. همچنین است وقتی علم را به دین یا قومیت خاصی پیوند می‌زنیم.

یا وقتی مثلاً نظریه‌هایی عرضه می‌کنیم که در درازمدت با بخشی از رشته‌های علمی جاافتاده در تعارض کامل هستند. (تعارض در کوتاه‌مدت را نمی‌توان دلیلی بر شبه‌علم نامیدن آن فعالیت نامید زیرا بسیاری از نظریه‌های علمی جدید نیز گاه زمانی لازم دارند تا با بدنه‌ علم به سازواری برسند.) روش‌های فعالان شبه‌علم نیز با گذر زمان تغییری نمی‌کند. مهم‌ترین شاخص آنکه، در شبه‌علم‌ها دسته‌ای از گزاره‌های غیرقابل بازبینی و نقادی داریم.

فرض کنید مثلاً کسی کلاً پزشکی جدید را قبول نکند و خواهان عمل براساس همان گزاره‌هایی باشد که اکنون کاذب بودن آنها مشخص شده باشد (البته واضح است که خود فرد نمی‌پذیرد که گزاره‌اش کاذب است). چنین فردی ادای علم را در نمی‌آورد. آیا کار این فرد نیز شبه‌علمی است؟ چون به نظر می‌رسد همه‌ ویژگی‌های شبه‌علم را دارد!

نکته‌ بسیار مهمی است. ویژگی‌هایی که گفتم فقط در صورتی نشانه‌ای از فعالیت شبه‌علمی است که فرد دعوی علمی بودن داشته باشد اما به لوازم فعالیت علمی پایبند نباشد. شخصی که کلاً اصول طب داخلی هاریسون را کنار می‌گذارد و معتقد است که این دسته از علوم کلاً نادرست هستند و علم نیستند، شبه‌علمی رفتار نکرده. رفتار این فرد را باید ذیل رفتارهای «نامعقول» طبقه‌بندی کرد و نه شبه‌علمی. نامعقول است زیرا معقول آن است که آنچه را کارآمدتر است، مبنای عمل قرار دهیم. تاریخ طب، تاریخ جایگزینی درمان‌های کارآمدتر با درمان‌های ناکارآمدتر است.

مثالی عملی می‌زنید؟

نظریه‌ عناصر اربعه جهان را متشکل از آب، باد، خاک و آتش می‌دانست و توسط شیمی مدرن رد شده است. همچنین نظریه‌ اخلاط اربعه (دم، سودا، صفرا، بلغم)، همچنین ویژگی‌های اربعه (سردی، گرمی، خشکی و تری) توسط پزشکی نوین طرد شده است. حالا اگر تلاش کنیم برای حفظ بخش‌های ابطال‌شده‌ طب سنتی، لباس پزشکی مدرن را بر تن آن کنیم، رویکرد ما شبه‌علمی است زیرا خواسته‌ایم از اعتبار علم مدرن برای حفظ نظریه‌ای مطرود استفاده کنیم. بگذارید سنجه‌ها را مرور کنیم. اولاً دیدیم که بخش‌های مختلف علم رایج، یکدیگر را حمایت می‌کنند و نه طرد. پزشکی رایج بر شیمی مدرن مبتنی است.

وقتی از گلوکوز سخن می‌گوید ساختار شیمیایی آن را نیز معرفی می‌کند درحالی‌که در طب اخلاطی سخنی از ساختار شیمیایی بلغم نیست. آمیختن این دو سنت پزشکی با یکدیگر با تعارض‌هایی اساسی مواجه است که فعال این حوزه را وامی‌دارد دائماً در حال توجیه تعارض‌ها باشد. روش‌های درمانی آنها نیز به‌خلاف طب رایج تغییری نمی‌کنند. به‌علاوه دسته‌ بزرگی از گزاره‌ها، معاف از نقادی نظری و تجربی درنظر گرفته می‌شوند.

اما وقتی به کشورهایی مانند چین و هند نگاه می‌کنیم، همچنین به طب گیاهی در غرب، می‌بینیم که عموماً همین کار را می‌کنند. یعنی شما می‌گویید کار همه‌ آنها شبه‌علمی است؟

بله و خیر. فعالیت‌های شبه‌علمی منحصر به ایران نیست اما شیوه‌های علمی برخورد با طب سنتی نیز وجود دارد و اصلاً علم مدرن محصول همین شیوه‌ برخورد بوده. طب سنتی می‌تواند منشأ حدس‌های زیادی در تولید گزاره‌های آزمون‌پذیر باشد. مثلاً اینکه چه ماده‌ موثری در فلان گیاه وجود داشته که در فلان نظام طبی سنتی برای درمان فلان بیماری توصیه شده؟ این نحوه‌ برخورد کاملاً علمی است و بخشی از کار روزانه‌ داروسازی مدرن است و در کشور ما نیز بخشی از طب سنتی با شیوه‌های علم مدرن سنجیده می‌شود.

اما نظریه‌هایی مانند اخلاط اربعه و ویژگی‌های اربعه ابطال شده و قابل جمع کردن با طب جدید نیستند. مبنای طب جدید بیوشیمی مدرن است. مثلاً در تبیین بیماری دیابت از گلوکوز، مکانیسم‌های شیمیایی اثرات آن، آنزیم‌ها و... صحبت می‌شود. حالا اگر کسی تلاش کند که نظریه‌ اخلاط اربعه را در دل پزشکی جدید بگنجاند، مانند آن است که بخواهد نظام بطلمیوسی را در دل نظام کپرنیکی بگنجاند، یا مانند آن است که چون علاقه‌مند به نظریه‌‌های فلوژیستون و اتر است، بخواهد آنها را درون شیمی جدید و نجوم جدید بگنجاند. این کار مصداق بارز رویکرد شبه‌علمی است.

البته می‌شود برای کارآمدی بیشتر درمان‌ها انسان‌ها را دسته‌بندی کرد. در آنچه به پزشکی دقیق و شخصی‌سازی‌شده موسوم است همین تلاش صورت می‌گیرد. در این‌صورت نیز ممکن است نظریه‌های قدیمی نقش حدس‌هایی را در تولید نظریه‌های جدید بازی کنند. این کار کاملاً علمی است و شبه‌علمی نیست. آنچه شبه‌علمی است این است که به پزشک عمومی بگوییم آنچه تا اینجا خوانده‌ای قبول؛ اما حالا بیا و عین نظریه‌های ابطال‌شده‌ پزشکی را آموزش ببین و براساس ترکیبی از آنها بیمار را درمان کن.

همانطور که ترکیبی از نظام بطلمیوسی و کپرنیکی متعارض است و ما را در جهت‌یابی در دریاها به جایی نمی‌رساند، ترکیب طبی که بر نظریه‌ عناصر اربعه بنانهاده شده با طبی که بر شیمی مدرن بنا نهاده شده نیز ما را به جایی نمی‌رساند. این‌ کار هدر دادن انرژی‌ها در مسیری نادرست است. به‌جای آنکه ده‌ها متخصص در رشته‌هایی تربیت کنیم که نیاز ورود به جهان در حال تغییر پیشِ رو است (مثلاً طب سالمندی)، نباید متخصص طب سنتی به شیوه‌های کنونی تربیت کنیم.

یعنی به شیوه‌ی دیگری می‌شود متخصص طب سنتی تربیت کرد که علمی باشد، نه شبه‌علمی؟!

بله می‌شود. همانطور که گفتم اگر کسی در دپارتمان تاریخ علم به مطالعه‌ طب سنتی بپردازد، نمی‌گوییم شبه‌علمی عمل کرده. مهمتر از آن، باز هم همانطور که گفتم استخراج شیوه‌های درمانی از طب سنتی، بخشی از کار علمی و رایج داروسازان است و کاری شبه‌علمی نیست.

اما از این دو مهمتر، می‌شود کارهایی کرد که کاملاً در محدوده‌ طب رایج می‌گنجد و جای آن در طب ایرانی خالی است. به چند مورد اشاره می‌کنم که به‌نظرم به‌راحتی قابل جایگزینی با رویکردهای شبه‌علمی به طب سنتی است.

اول. امروزه می‌دانیم نتایج بسیاری از کارآزمایی‌های کنترل‌شده‌ تصادفی، که اساس طب رایج را شکل می‌دهند، در بازآزمایی‌ها تکرار نمی‌شود. علل زیادی برای این پدیده معرفی شده که جای پرداختن آن اینجا نیست. اما به یکی از آنها اشاره کنم. ممکن است تفاوت‌های محیطی، جغرافیایی، ژنتیکی و... در کار باشند که در آن مورد خاص تفاوتی میان ایرانی و مثلاً ژاپنی ایجاد کنند (فرض کنید پژوهش نخست در ژاپن انجام شده).

به‌عبارتی باید بسیاری از این کارآزمایی‌ها را در کشور مجدد انجام دهیم. چه نتایج تکرار شوند و چه نشوند نظام پزشکی کشور به سمت دقت بیشتر گام برمی‌دارد. به‌علاوه معتبرترین نشریات بین‌المللی نیز از چاپ این مقالات استقبال می‌کنند و رتبه‌ علمی کشور افزایش می‌یابد.

دوم. امروزه می‌دانیم میکروبیوم بدن (مجموعه میکروب‌هایی که با ما همزیست هستند) نقش بسیار مهمی در سلامت و بیماری انسان بازی می‌کنند و باز می‌دانیم که تفاوت‌هایی در میکروبیوم مردم نقاط مختلف کره‌ زمین وجود دارد. جای آن دارد که بخش مهمی از طب ایرانی به این مورد بپردازد.

سوم. فلور گیاهی هر منطقه‌ جغرافیایی خصلت منحصر به فردی دارد. چه‌بسا گیاهانی مانند پونه‌ کوهی ایران واجد مواد منحصر به فردی در درمان برخی بیماری‌ها باشد. مطالعه روی وجوه منحصر به فرد گیاهان دارویی کشور می‌تواند جایگاه صنعت داروسازی کشور را در سطح جهانی گسترش دهد. همچنین مطالعه روی میکروارگانیسم‌های خاک ایران می‌تواند راه را بر تولید انواع جدیدی از آنتی‌بیوتیک‌ها بگشاید.

اینها نمونه‌هایی علمی از پرداختن به پزشکی ایرانی است که هم امکانات آن را داریم، هم متخصصان آن را، هم تا حدی در حال انجام است. با بودجه‌های محدودی که در اختیار داریم باید هرچه سریع‌تر از تخصیص بودجه به بخش‌های شبه‌علمی دست برداریم و بودجه‌های پژوهشی را در مسیرهایی که کاملاً علمی هستند، متمرکز کنیم.

به وجه دیگر سخن آقای وزیر بپردازیم. از نظر آقای وزیر، در سوی دیگر اما کسی که تزریق واکسن کرونا را پذیرفت، ولو تحصیلات رسمی نداشته باشد، تفکر علمی دارد. چقدر با این گزاره‌ها موافقید؟ و به نظر شما چه معیارهایی را می‌توان برای برخورداری از «تفکر علمی» در نظر گرفت؟

این بخش سخنان از منظر فلسفه، علم قدری نیاز به تدقیق دارد. البته شاید از آنجا که وزیر علوم سخنرانی فلسفی نمی‌کرده‌اند، نباید با متر و معیار فلسفی سخنان ایشان را ارزیابی کرد اما اجازه دهید قدری مفاهیم را واضح‌تر بیان کنیم. به نظرم بهتر است بگوییم چنین فردی که تحصیلات آکادمیک ندارد اما به توصیه‌ دانشمندان عمل می‌کند «معقول» عمل کرده، نه اینکه تفکر علمی دارد. پزشکی طی زمان تحولات زیادی را طی کرده و با گذر زمان شیوه‌های درمانی کارآمدتر جای شیوه‌های درمانی نارکارآمد را، که البته زمانی کارآمدترین شیوه‌ها در میان شیوه‌ها رایج بوده‌اند، گرفته است.

این بدان معنا نیست که هیچ خطایی در پزشکی رایج نیست. اما از آنجا که پزشکی «عموماً» با حذف خطا پیش می‌رود، هرچند ندانیم که فلان شیوه‌ پیشنهادی توسط پزشکان به چه میزان کارآمد است، عمل کردن بر مبنای آن «معقول» است. فرض کنید در بخت‌آزمایی برنده شده‌اید و قرار است از میان ده‌ها برند اتومبیل یکی را انتخاب کنید. در مورد اینکه هر اتومبیل چطور از کار درخواهد آمد چیزی نمیدانیم.

بی‌تردید برندهای نام‌آشناتر و معروف‌تر را انتخاب می‌کنیم و در این انتخاب «معقول» عمل کرده‌ایم زیرا به‌طور میانگین محصولات برندهای معروف، کارآمدتر عمل کرده‌اند که باعث معروفیت برند شده. در انجام این‌کار لازم نیست اطلاعات زیادی از مهندسی اتومبیل داشته باشیم. به نحو مشابه وقتی در زمان شیوع یک بیماری به توصیه‌های پزشکی رایج عمل کنیم، هرچند از علم پزشکی چیزی ندانیم، معقول عمل کرده‌ایم.

در نقطه‌ مقابل، اگر فردی، هرچند پزشک نام‌آوری باشد، «احتمال» و «امکان» را خلط کند و مثلاً بگوید از کجا معلوم واکسیناسیون بر علیه کووید خطرات بزرگی را پیش رو نداشته باشد، نه فقط نامعقول عمل کرده بلکه این‌بار این فرد «غیرعلمی» عمل کرده است. در علومی مانند پزشکی با آمار و احتمالات سروکار داریم و کسی رویکرد علمی دارد که این آمارها و احتمالات را مبنای عمل قرار دهد، نه اینکه براساس «امکان‌هایی با احتمال‌کم» عمل کند. بازنگری در آنچه در دوران کووید رخ داد، بسیار ضروری است.

خلاصه کنم. فرد عادی که بنا بر توصیه‌ پزشک عمل می‌کند، معقول عمل کرده هرچند درک درستی از احتمالات نداشته باشد و با رویکرد علمی ناآشنا باشد (که البته چیزی بیش از آمار و احتمالات، آزمون‌پذیری فرضیه‌ها و... است اما بحث آن دانشگاهی است و مناسب بحث عمومی اینجا نیست)؛ اما معقول عمل کرده. در مقابل پزشکانی که به‌خلاف اجماع جامعه‌ پزشکی واکسیناسیون را برای عموم مردم منع می‌کردند، نه‌فقط نامعقول عمل می‌کردند بلکه رویکردی غیرعلمی داشتند. بسیاری از توصیه‌های آنها نیز شبه‌علمی بود زیرا تلاش می‌کردند نظرات غیرعلمی خود را در قالب لباس علم به دیگران بقبولانند.

راهکارهایی نظیر اجباری شدن تدریس درس فلسفه علم در واحدهای دانشگاهی را تا چه حد در اشاعه تفکر علمی موثر می‌دانید؟

برای ترویج عقلانیت، به‌ویژه در جهانی که در اتاق‌های پژواک گیر افتاده‌ایم و کژاطلاعات (misinformation) و اطلاعات جعلی، ما را محاصره کرده نیازمند تدریس تفکر نقاد در تمام سطوح هستیم؛ از دبستان تا مقطع دکتری. از آنجا که برخورداری از تفکر نقاد یک مهارت است، بنابراین گذراندن یک دوره در یکی از مقاطع تحصیلی کفایت نمی‌کند. همانطور که یک سال ورزش کردن برای تمام عمر کفایت نمی‌کند گذراندن یک دوره تفکر نقاد نیز برای کسب مهارت‌های مربوطه کفایت نمی‌کند.

کسی که از این مهارت برخورار شود متوجه می‌شود که اولاً رویکرد معقول به علم آن است که بتوانیم علم را در حل مسائل روز به‌کار گیریم. ثانیاً متوجه این نکته نیز می‌شود که علم خطاپذیر است و دائم به‌روز می‌شود؛ بنابراین از علم امری مقدس و غیرقابل بازبینی برای خود نمی‌سازد. علم محصول خرد جمعی عده‌ای کنشگر است که با فرضیه‌پردازی و آزمون مکرر آن فرضیه‌ها کارآمدترین آنها را برای هدایت زندگی انسان در اختیارمان قرار می‌دهند.

شواهد تجربی گواه آن هستند که کسی که از تفکر تحلیلی و نقاد برخوردار باشد، احتمال آن‌که فریب کژاطلاعات و اطلاعات جعلی پیرامون علم را بخورد کمتر است. این نوع تفکر برای همه‌ مردم جامعه لازم است، بنابراین تدریس آن از دوران ابتدایی باید آغاز شود.

اما کسانی که وارد دانشگاه می‌شوند نیازمند چیزی بیش از تفکر تحلیلی و نقاد نیز هستند. بهره‌مندی از تفکر علمی نیازمند آشنایی دقیق‌تر با نهاد علم است. درس فلسفه و جامعه‌شناسی علم برای همه‌ دانشگاهیان لازم است. به‌خاطر تجربه‌ سالیانی که به تدریس فلسفه علم مشغول بوده‌ام، دریافته‌ام که عموم دانشگاهیان، به استثنای متخصصان فلسفه‌ علم، درک درستی از کارکرد علم ندارند.

سه سنخ نگاه به علم در دانشگاه‌ها و البته در متون فلسفه علم رایج است که دو مورد آن بر خطاست. در یک‌سوی طیف برخی معتقدند که محتواهای آنچه در کتب علمی آمده، اثبات‌شده است. در سوی دیگر طیف، برخی معتقدند که علم یک بازی زبانی هم‌تراز با قصه‌ شاه‌پریان است. نقد این دو نگاه به علم در این خلاصه نمی‌گنجد. اما جالب آن‌که هر دو سوی طیف، رویکرد خود به علم را «صادق» می‌پندارند و رویکرد رقیب را خطا. اما این دو رویکرد در یک چیز مشترکند؛ اینکه طرفداران آن فاقد انعطاف شناختی لازم، که محصول برخورداری از تفکرهای نقاد و تحلیلی و تفکرهای خلاق است، هستند.

در میانه‌های طیف که نگاهی سیاه و سفید به علم ندارد ازجمله آنگونه که در معرفت‌شناسی تکاملی آمده، منظرهایی به علم وجود دارد که می‌توانند بهترین استفاده‌ کاربردی را از علم بکنند. بنابراین وقتی گفته می‌شود، آموزش فلسفه علم برای همه مقاطع لازم است، باید ببینیم کتاب آموزشی با چه رویکردی نگاشته شده. آموزش برخی از نگاه‌های دوسوی طیف نه‌فقط جامعه را علم‌گراتر نمی‌کند، بلکه به علم‌ستیزی بیشتری می‌انجامد.

اما آموزش برخی نگرش‌های میانه‌ طیف به‌واقع برای همه‌ مقاطع دانشگاهی لازم است. آگاهی از اینکه علم محصول خرد جمعی، نظریه‌پردازی و گرفتن بازخوردهای دائمی از طریق آزمایش‌هاست، به‌ظاهر ساده است اما عموم مخالفت‌هایی که با علم انجام می‌شود بیانگر آن است که در همین خوانش ساده از علم با مشکلات زیادی مواجه هستیم.

خوشبختانه اکنون و پس از بیش از دو دهه آموزش فلسفه علم در کشور، در شرایطی هستیم که اگر سراغ «عموم» کسانی که در کشور فلسفه‌ علم خوانده‌اند بروید، همین فهم متعارف و درست را بیان می‌کنند و طرفداران افراطی دو سوی طیف کم‌یاب شده‌اند. اما متاسفانه از متخصصان فلسفه و جامعه‌شناسی علم کمتر نظری خواسته می‌شود. در دوران کووید که همگان مشغول اظهارنظرهای نادرستی در مورد علم بودند (البته تا جایی که من این دسته از دوستان را می‌شناسم) هیچ‌کدام از کسانی که به‌طور حرفه‌ای، فلسفه و جامعه‌شناسی علم خوانده بودند طرف مشورت در تصمیم‌گیری‌های مهم علمی نبودند.

نقد اصلی آنجاست که متأسفانه در رشته‌هایی مانند پزشکی که شنیدن نظر متخصصان و ارجحیت دادن به نظر آنها کاملاً رایج است، وقتی سخن از فلسفه‌ پزشکی و جامعه‌شناسی پزشکی بود همگان خود را متخصص کامل می‌دانستند و حتی اندک احتمالی نمی‌دادند که در مورد آنچه مشغول صحبت در باب آن هستند تخصص‌هایی وجود دارد و دست برقضا چندین متخصص نیز در سطح کشور مشغول به‌کار هستند. به‌ویژه برخی از پزشکانی که شغل‌های مدیریتی داشتند با اطمینان کامل سخنانی کاملاً نادرست بیان می‌کردند؛ به‌ویژه در مورد واکسیناسیون و مباحث اجتماعی پیرامون کووید.

خلاصه کنم. مهمتر از تدریس فلسفه علم، آموزش مهارت‌های نرمی مانند تفکر نقاد و تحلیلی در تمام مقاطع تحصیلی لازم است. آموزش فلسفه‌های علمی که نه علم‌ستیز باشند، نه علم را مصون از نقادی بدانند نیز برای همه‌ مقاطع دانشگاهی لازم است.


تفکر نقاد چگونه دست مروجان شبه علم هایی چون چاکرادرمانی، طالع‌بینی و غیره را رو می کند؟/ چطور فریب کژاطلاعات و اطلاعات جعلی پیرامون علم را نخوریم؟

بیشتر بخوانید