جامعه از طریق سیستمهای رتبهبندی و امتیازدهی، جایگاه ما را تعیین میکند. سیستمهایی مانند نمرهدهی در مدارس تا ردهبندی شغلی و حتی رتبهبندی دانشگاهها و مراکز آموزشی. اتفاقی که در این رتبهبندیها میافتد، ترویج ارزشها و اهداف جامعه و جایگزین شدن آن با اهداف و ارزشهای شخصی است.
این تغییر ارزشها و رفتار ما، از اهداف شخصی به جمعی، حتی پیش از ورود ما به مدرسه و از دوران خردسالی دیده میشود. یکی از معروفترین آزمایشهای روانشناسی برای درک انگیزه و تغییرات رفتاری افراد، توسط سه پژوهشگر به نامهای مارک لپر، دیوید گرین و ریچارد نیسبت انجام شده است. آنها به بررسی شیوه گذران اوقات فراغت کودکان در پیشدبستانی پرداختند. پس از شناسایی کودکانی که بیش از بقیه اوقات فراغت خود را به نقاشی کردن میگذراندند، آنها را به سه دسته تقسیم کردند.
پژوهشگران در ابتدای آزمایش، به یکی از گروههای دانشآموزی یک جایزه نشان دادند. جایزه آنها گواهینامهای بیارزش ولی پر زرق و برق بود. روی آن یک ستاره طلایی، یک روبان قرمز و محلی برای نوشتن نام دانشآموز داشت. آنها به دانشآموزان گفتند که در صورت نقاشی کشیدن، این جایزه را دریافت میکنند.
به گروه دوم، هیچ جایزهای نشان داده نشد ولی در صورتی که به اختیار خود نقاشی میکشیدند، جایزهای در انتهای جلسه به آنها تعلق میگرفت. گروه سوم نه خبر از جایزه داشتند و نه جایزهای دریافت میکردند. دو هفته پس از آغاز آزمایش، پژوهشگران به کلاس بازگشتند تا دوباره شیوه گذران اوقات فراغت دانشآموزان را مشاهده کنند.
دانشآموزان گروه دوم و سوم به اندازه قبل نقاشی میکشیدند. اما دانشآموزان گروه نخست (که انتظار دریافت جایزه برای نقاشی کردن داشتند)، مدت زمان نقاشی کشیدنشان کاهش یافته بود. در حقیقت، نه پاداش و جایزه، بلکه انتظار دریافت آن باعث کاهش علاقه دانشآموزان به نقاشی شده بود. مقالهای که نتایج این آزمایش را منتشر کرد، با نام تضعیف علاقه درونی کودکان با پاداش بیرونی، پرارجاعترین پژوهش در تشریح انگیزههای انسان شد. لپر، گرین و نیسبت به این نتیجه رسیدند که رضایت درونی از انجام یک فعالیت، میتواند با ارائه یک پاداش بیرونی کاهش یابد.
پژوهشگران این آزمایش را بارها با گروههای دیگری از دانشآموزان و همچنین بزرگسالان تکرار کردند. هر بار میدیدند که با تعیین پاداش برای هر فعالیت، ماهیت آن از بازی به کار تبدیل میشود. دانیل پینک در کتابی به نام «انگیزه؛ نیروهایی که ما را به پیش میبرند»، به تشریح این پدیده پرداخته است. کتاب پرفروش او از سال ۲۰۰۹، توضیح میدهد: «پاداشهای اگر-سپس نیازمند آن است که افراد مقداری از استقلال خود را فدا کنند ... و این کار میتواند سوراخی در کف سطل انگیزه آنها ایجاد کند که باعث هدررفت لذت فعالیتهای آنها میشود.»
زمانی که یک پاداش بیرونی شیوه رفتار خاصی از شما طلب میکند، باعث تغییر ماهیت رابطهتان با آن فعالیت خاص میشود. البته شما به طور شهودی این موضوع را میدانید که اگر فقط از یک فعالیت یا شغل، به دنبال پاداشهای بیرونی باشید، به رضایتی ماندگار دست نخواهید یافت.
آنچه دانیل پینک پاداشهای «اگر-سپس» مینامد، پاداشهایی است که مانند آزمایش نقاشی کودکان، پس از تحقق شروط اولیه به شما تعلق میگیرد. اگر فلان کار را بکنید، سپس فلان جایزه را دریافت میکنید. این پاداش بیرونی، اثراتی عمیقتر از تصور بر ما میگذارند. در سطح نخست، همانطور که گفته شد، انگیزههای بیرونی جایگزین انگیزه درونی میشوند. آنچه بازی و سرگرمی بوده است، تبدیل به کار میشود و نوعی اجبار و فشار در آن دیده خواهد شد. نتیجه کاهش انگیزه و میل به انجام آن است.
در ظاهر، بازگشت به انگیزههای درونی راهکار مسأله به نظر میرسد. همینطور هم هست. اگر هر فعالیتی (اجازه دهید آن را کار نخوانیم) برای شما اشتیاق و انگیزهای درونی داشته باشد، نه تنها انگیزه بیشتری برای آن خواهید داشت، بلکه رضایت بیشتری هم نصیبتان میکند. اما مشکل اصلی از زمانی است که بازی تبدیل به کار شده است. در بازی، دستکم به کودکانهترین شکل آن، میتوان فقدان انگیزه و اهداف درونی را مشاهده کرد. در حقیقت، خود بازی تبدیل به هدف میشود و هرگونه هدف و فشاری برای ساختاربندی آن زدوده میشود. در چنین لحظهای رهایی کامل و شادی مطلق احساس خواهد شد.
اما پاداشهای بیرونی، چنان ذهن ما را شرطی کردهاند که به خوبی نمیتوانیم این بیهدفی را درک کنیم. ذهن شرطی شده ما در دایره اگر-سپسها میچرخد. حتی زمانی که هیچ فرد یا گروه بیرونی چنین وزنههای سنگینی را به یک فعالیت وصل نمیکند، خودمان به نیابت از آنها چنین کاری میکنیم. نتیجه آن میشود که همواره به دنبال خوشبختی در آینده میگردیم و رضایت و شادی را موکول به زمانی میکنیم که تمام کارهایمان را انجام داده باشیم.
روزی که بازی را فراموش کردیم!