داریوش تقیپور با نام هنری اوستا، یکی از هنرمندانی است که کارنامه قابلملاحظهای در زمینه موسیقی پاپ دارد. او برای خلق آثارش حساسیتهای خاص خود را دارد؛ برایش هم مخاطب مهم است، هم اثری که واجد اهمیت هنری باشد. ورای اینها دغدغههایی در حوزه موسیقی دارد و برای آنچه آثارش را به جامعه امروز پیوند میدهد، اهمیت زیادی قائل است.
او در حوزه موسیقی فیلم و همچنین ساخت و تنظیم قطعات و آلبوم کارنامه پرباری دارد. ساخت موسیقی متن چندین فیلم بلند تلویزیونی، ساخت چندین موسیقی فیلم کوتاه برای سینمای مستند تجربی و همکاری با کارگردانان مختلف و… همچنین در کارنامه هنری او همکاری با خوانندگان نامآشنایی دیده میشود و باید گفت که کارهای موفق بسیاری را ثبت کرده است، از جمله در حوزه موسیقی فیلم میتوان به «مینای شهر خاموش» اشاره کرد.
البته فعالیتهای تقیپور محدود به ایران نبوده و براى ساخت موسیقى متن فیلم «Strip mind» به کارگردانی «Frank Giger» در اروپا توسط شرکت «Brave new Work» آلمان در سال ٢٠٠۵ یکی دیگر از فعالیتهای هنری اوست. اخیرا هم موسیقی فیلم «زنی با ارابه چوبی» ساخته این آهنگساز، در جشنواره «LOVE» کالیفرنیا کاندیدای بهترین موسیقی متن شده؛ با این هنرمند 51 ساله درباره موسیقی فیلم، بهطور کلی وضعیت موسیقی و هنرمندانش در ایران و همچنین آثارش از جمله همکاریهایش با داریوش اقبالی گفتوگو کردیم.
گفتوگو را با موسیقی فیلم شروع کنیم که از دغدغههای مهم شماست، آیا موسیقی فیلم آنطور که باید و شاید، در ایران جدی است؟
میتوان گفت موسیقی جزو مهم و لاینفک سینما و تئاتر حتی نمایشهای خیابانی است و جایگاه مهم آن قابل انکار نیست ولی وضعیت داخلی حالت غیرطبیعی پیدا کرده؛ اکثر فیلمسازان و تهیهکنندگان یا کسانی که میخواهند در این زمینه تولیدی داشته باشند، در دیگر کشورها، تخصص و کارایی خالق اثر برایشان خیلی اهمیت دارد ولی در ایران شرایط به این شکل نیست بلکه بیشتر رابطههای دوستانه تعیین میکند که چه کسی، چه کاری انجام دهد و همین مساله باعث میشود یک عده بیش از حد سفارش کار داشته باشند و عدهای بسیار کمتر.
بیشترین قراردادهای کاری متاسفانه در مهمانیها و جمعهای غیرحرفهای بسته میشوند و کیفیت اثر، اغلب برای کسی مهم نیست، کسی که به چنین روابطی پایبند باشد، بیشتر دیده میشود و سفارشدهندگان تمایلی به تحقیق در این باره ندارند. این نکته را هم بگویم که گاهی ممکن است فردی که در این مهمانیها و جمعهای دوستانه حضور دارد و کار میگیرد، اتفاقا موزیسین خوبی باشد و خیلی هم عالی کار کند ولی عموما اینطور نیست.
کسانی که تولیدات زیادی دارند، تیمهای خود را از روابط اینچنینی پیدا میکنند نه روابط و ضوابط حرفهای؛ این مساله ضربه مهلکی به بخش علمی موسیقی داخل ایران زده و این نقطه ضعف بزرگی است.
**اساسا در حوزه موسیقی، مجامع صنفی نمیتوانند و یا شاید بهتر باشد بگویم بستری ندارند که مستقل رشد کنند تا چنین مشکلاتی پیش نیاید، یک عده پرکار میشوند و برخی مهجور میمانند؛ از نگاه شما مدیریت فرهنگی در این میان چه نقشی دارد و اصلا ریشه این مشکل کجاست؟
مشکل، ترکیبی از اینهاست که مثل تیم مخربی موقعیتها را به هم پاس میدهند مثلا وقتی شخصی بدون اطلاعات تخصصی و در حد یک فرد عادی مدیر فرهنگی میشود به همان ترتیب هم، معاونتها و سطوح پایینتر خود را تعیین میکند، بنابراین این بخش از بالا با مشکل اساسی مواجه است اما از سوی دیگر، هنرمندان هم برای تغییر موقعیت خود، تلاش جدی نکردهاند؛ حتی به نفع فرهنگ. دلیل این چرخه معیوب این است که همه سرمایهگذاران، زیرمجموعه رییس یا روسایی هستند که زد و بندهای مالی دارند و طبیعتا سلیقههای آنها هم در انتخاب، دخیل میشود یعنی سرمایهگذار، شاخهای است که از طرف سیستم دولتی میآید که میتوانند ساپورتهای اجرایی و مجوزها را بگیرند و از طرف دیگر، به شاخهها و ردههای هنری دیگر وصل میشوند و به این شکل زنجیره بستهای بین خودشان به وجود میآورند. مشکل دیگر اینکه یک سرمایهگذار، طبیعتا روی آثار زودبازده تمرکز میکند و دید تجاری به کار دارد؛ کسی که تجاری فکر میکند دنبال هنرمند ارزشمند و در واقع اثر ارزشمند با شکل هنری نیست و روی فکر یا کارهای چنین فردی سرمایهگذاری نمیکند چون به برگشت مالی و سود خودش توجه دارد نه چیز دیگر.
برخی هنرمندان این معضل را در اجراهای صحنهای و کنسرتها هم دیدهاند و از آنها میگویند؛ واقعیت این است که به هر دلیلی برخی اسامی زیاد تکرار میشوند، همان بحث اینکه بعضیها بیشتر روی صحنهاند و خیلیها خیر…
دقیقا این موضوع در بخشهای مختلف موسیقی ریشه دوانده، این افراد و سرمایهگذارانشان یکدیگر را پیدا کرده و هر دو طرف به سود میرسند؛ تنها چیزی که در این میان بازنده میشود، هنر اصیل و جدی است. وقتی هنرمندان ضعیف، بزرگ شده و روی بیلبوردها میروند به آدمهای مهمی تبدیل میشوند که بر ذهن مخاطب تاثیر میگذارند و در نهایت، گوش موسیقایی مردم آسیب میبیند و روز به روز سلیقه موسیقایی جامعه بدتر میشود، چون مردم فرصت شنیدن موسیقی جدی را نداشتهاند.
سلیقه مردم نسبت به سالهای گذشته از چاله درآمده و به چاهی عمیق افتاده است و خود مخاطب اصلا احساس نمیکند که آثار بیبنیه و بیاصالت و غیرجدی تا چه حد مخرب هستند. قدرت در دست سرمایهگذاران کلان است که آنها هم اغلب به درآمد فکر میکنند و یا منفعتهای سیاسی و ایدئولوژیک خودشان؛ یک هنرمند مستقل به تنهایی نمیتواند با آنها رقابت کند.
این افراد هرگونه تریبون، بیلبورد یا سالن کنسرتی را در اختیار دارند و به صورت طبیعی امکان رقابت با آنها برای هنرمندان وجود ندارد. در چنین وضعیتی هنرمندان جدی، چارهای جز خانهنشینی ندارند؛ از عرصه کنار میروند، کار نمیکنند یا محدود فعالیت میکنند. البته که این بدیهیات هم بر کسی پوشیده نیست.
درباره سلیقه مخاطب و گوش موسیقایی صحبت کردید. بسیاری میگویند که این موضوع یعنی سلیقه، مساله شخصی است؛ البته که هست و نمیتوان این موضوع را نادیده گرفت ولی مساله اینجاست که آیا مخاطب خودش موسیقی مورد علاقهاش را انتخاب میکند یا اینکه میان هزاران انتخاب یکریخت و مشابه، قرار میگیرد و در واقع حق انتخابی ندارد؟
به موضوع خوبی رسیدیم، ببینید مخاطبان دو گروه هستند؛ یک گروه مردم عادی هستند که شامل درصد بالایی از جمعیت بوده و بیشتر درگیر امور روزمره هستند، مطالعه کمتری دارند و آثار هنری جدی را اغلب کمتر دنبال میکنند. اینها قربانی شماره یک این منفعتطلبی مخرب هستند، اما بخشی از مردم هم هستند که در انتخاب و دنبال کردن موسیقی، حساسیت به خرج میدهند که هرچند غالب نیستند ولی تعداد آنها کم هم نیست. این افراد، نسبت به موسیقی کنجکاو هستند و سعی دارند شناخت پیدا کنند. خوشبختانه این درصد درحال افزایش است و تنها نقطه امیدواری هم، همین است.
از طرفی، دهه 60 دهه مواجهه با جنگ بود و در شرایط بحران قرار داشتیم که طبیعتا موسیقی، آنچنان فرصتی برای رشد، چه در حیطه مخاطب به دلیل فقدان مخاطب درگیر و یا قربانی جنگ، و یا حتی پرورش استعداد و هنرمند موسیقی پیدا نکرد. امروز بعد از گذشت زمان، بخشی از سلیقه مخاطب رشد کرده ولی معادل آن، تولیدات هنری مطابق سلیقه مخاطب رشد نکرده است و افراد و شرکتهای تولید کننده و واسطههای بین هنر، دولت و هنرمندان، با بدترین سلیقه ممکن، زمام امور را به دست گرفته و 15 – 10 سال تولیدات انبوه و بیخاصیت حتی مضر وارد کردند؛ این اصل ماجراست.
در این میان هنرمندان جدی که در این چرخه هستند، خانهنشین میشوند.
بله و تعداد آنها آنقدر زیاد است که برای نام بردنشان حضور ذهن ندارم. افرادی بودند که در ابتدا به خوبی فعالیت میکردند ولی وضعیت بازار موسیقی باعث کمکار شدن آنها شد و آثارشان را ارایه نمیدادند. هنرمند جدی، تا زمانی که زنده است کار میکند، فقط ممکن است با جامعه قهر کند، آثارش را ارایه ندهد و تنها برای خودش نگه دارد؛ هیچ هنرمندی ذاتا اینطور نیست که هنرش را رها کند فقط ممکن است منتشرش نکند. هنرمندان جدی حتما هنر خود را دنبال میکنند و دستشان پر است. من به شما قول میدهم به محض فراهم شدن شرایط، بیش از دویست- سیصد اثر بزرگ هنری در ژانرهای مختلف موسیقی ارایه خواهد شد از هنرمندان مشهور و درجه یک یا هنرمندان کمتر شناخته شده که کارها و طرز تفکر کمنظیری دارند فقط فرصت ارایه نداشتهاند، همین!
و خود شما چطور، این مساله برای شما هم صادق است؟
من ۳۰ سال روی تولیدات و مجموعهها کار میکردم، هیچگاه دست از کار نکشیدم و اگر شرایط مهیا شود به شکل گسترده اجرای آنها را شروع میکنم. ترکیب سرمایهگذار بدسلیقه و دولت، مخربترین عامل و دشمن شماره یک کارهای فرهنگی و هنری به شمار میرود. بعضی هنرمندان میگویند اگر من کار نکنم، درآمدی برای اداره زندگی ندارم. هرچند که اغلب این افراد، اثر هنری بدی ندارند و نمیخواهم بگویم کارشان ضعیف است ولی اولویت اول آنها داستان فرهنگی نیست؛ آسایش مادی خودشان است.
یعنی غم نان دارند؟
اتفاقا خیلیهایشان غم نان ندارند. دغدغه اصلی آنها آسایش مادی و زندگی لاکچری است، به همین دلیل با آن تیم مخرب همکار و هماهنگ هستند. این اتفاق دو خروجی دارد؛ یکی، افت سلیقه جامعه و دیگری، اتفاقات بد صنفی است. عملا در صنف موسیقی، انجمن و خانه موسیقی وجود خارجی ندارند چون اینها نه توانایی حرف زدن دارند و نه توانایی فعالیت؛ جز گرفتن حق عضویت البته… نتیجه این وضعیت، اوضاعِ کنونی موسیقی است و بهطور طبیعی در این میان، افراد بسیاری هستند که نمیتوانند کار کنند و حاضر نیستند به هر کاری تن بدهند؛ بنابراین خانهنشین میشوند و در دفتر خود کار میکنند برای خودشان؛ اگر چه آنها هم دوست دارند موقعیت ارایه آثارشان پیدا شود. من بسیاری از آنها را میشناسم که کار دیگری غیر از هنر برای خودشان پیدا کردهاند، مثل نجاری! یا اینکه بسیاری از آنها از تهران رفته و در جایی یا روستایی زندگی میکنند. اینها کار میکنند ولی دیده نمیشوند در حالی که صاحب فکر و ایده هستند و میتوانستند دوره خیلی خوبی داشته باشند.
به نظر شما یک هنرمند موسیقی در وضعیت کنونی جامعه با این همه معضلات که به بعضی از آنها اشاره شد، چه کار باید بکند؟
واقعیت این است که هنرمند در میان جامعه است، درد و رنج را با گوشت و پوست و استخوان حس میکند؛ چرا که اولین کسانی که تحت فشار هستند، هنرمنداناند. برای این موضوع به خصوص در حوزه موسیقی مثالهای متعددی دارم؛ مسائلی که همیشه گریبانگیر موزیسینها بوده و هست. تعطیلیها، شرایط مختلف و… هنرمند همهچیز را باید ببیند، مشکلات جامعهاش را، اعتراض جامعهاش را و اوضاع آن را رصد کند؛ به نظر من هنرمند باید اینها را ببیند و روی آنها کار کند منظورم این نیست که حتما کار سیاسی انجام دهد ولی باید بتواند درد جامعه را ببیند و بیان هنری خودش را داشته باشد. اصولا فرهنگ یک جامعه همهچیز را تعیین میکند حتی سیستم سیاسی را؛ اگر فرهنگ ایراد داشته باشد، حتما سیاستمداران اشتباهی سرکار میآیند و حاکم میشوند. سیاستمداران از کره مریخ نمیآیند، بین همین مردم رشد کرده و بالا آمدهاند بنابراین رشد فرهنگی جامعه با بیان مشکلات و دردها رخ میدهد. گفتن این مسائل لازم است یعنی مجبوریم که این دردها را بگوییم.
برویم سراغ کارهای خودتان؛ یکی از آثارتان به نام «لبخند» طرفداران زیادی پیدا کرد، با صدای آقای داریوش اقبالی؛ این اثر یک لایه زیرین دارد که انگار جامعه را به امید و صلح دعوت میکند، اگر اشتباه نکنم سال 99 وقتی جامعه همچنان درگیر همهگیری کرونا بود…
در ابتدا بگویم که من برای کارهایم هیچ مرز جغرافیایی تعیین نمیکنم، هنر مرز نمیشناسد. قدرت و پیشینه داریوش در موسیقی پاپ، غیر قابل انکار است. من همیشه دوست داشتم حتما با داریوش کار مشترک داشته باشم. شروع آشنایی ما به زمان همکاری با زندهیاد بابک بیات برمیگردد که البته آنزمان کاری انجام نشد. حدود سال ۹۰ من به صورت مستقل شعری از زندهیاد ابتهاج به اسم «درد گنگ» کار کردم و کاملا اتفاقی خوانندگی آن توسط علی گزرسز به داریوش عزیز پیشنهاد شد که او هم از آن استقبال کرد. «لبخند» دومین کار مشترک من با ایشان بود. من در آلبوم گرگ، سه کار با داریوش دارم که لبخند یکی از آنهاست.
لبخند که ترانه بسیار خوبی از اردلان سرفراز، داستان دیدن و شنیدن است که ما باید هم را ببینیم و بفهمیم و عشق و دوست داشتن را به یکدیگر هدیه کنیم. زمانی که این کار منتشر شد، میدانستیم که این اثر میتواند بسیار جدی باشد چرا که زمان کرونا بود، بنابراین من به داریوش اصرار کردم و گفتم که حتما این اثر را زودتر از خود آلبوم ارایه دهد و خوشبختانه این اتفاق هم افتاد.
به نظرم ارایه این نوع آثار امیدبخش در آن دوره بسیار لازم بود چرا که در آن دوره واقعا همه دچار سرخوردگی و غم جمعی بودیم و به نظرم این موضوع مهمی بود. «دیار آشتی» کاری از فریدون مشیری که در واقع به نوعی حدیث نفس داریوش بود و خودش میگفت من آن کار را خیلی دوست دارم، زبان خاصی داشت، این شعر در آلبوم داریوش به نام «گرگ» استفاده شده است.
در کارنامه هنری شما کار با ترانهسرایان مهمی هم دیده میشود، همکاری شما با ترانهسرایان قواعد خاصی دارد؟ بیشتر دوست دارید با جوانترها کار کنید یا کسانی که پیشکسوت هستند؟
راستش ترجیح من این است که بیشتر با ترانهسراهای هم نسل خودم کار کنم چون دردهای مشترکی داریم البته شانس و افتخار این را هم داشتم که تجربههایی با ایرج جنتیعطایی و اردلان سرفراز داشته باشم هرچند که متاسفانه برخی از کارهایم با ایرج به مشکل خورد ولی امیدوارم آن آثار هم ارایه شوند ولی انتخاب اول من، همنسلانم هستند.
فکر میکنم تشکیل ضلعهای طلایی دهه۵۰ هم یکی از دلایلش همنسلی آنها بود. افرادی مثل شهیار قنبری، ایرج جنتیعطایی، داریوش، ابی، گوگوش، واروژان، آندرانیک، محمد اوشال، بابک بیات و… همنسل و همسن هستند. اینها بسیاری از مشکلات و اتفاقات را با هم در یک برهه زمانی تجربه کردهاند. اختلاف نسل خوب است ولی ممکن است لزوما حرفها و دیدگاهها با هم یکی نباشند. خوشبختانه به لحاظ ترانهسرا، وضعیت در ایران خوب و پربار است و قدرت انتخاب زیادی دارم و از این بابت هم خیلی خوشحال هستم. البته اخیرا خیلی کم، کار با کلام انجام میدهم.
پروژه پارتیکلز یکی از کارهای موفق شما بود؛ درباره آن توضیح دهید.
در پروژه پارتیکلز، سازها و ملودیهای دستگاهی ایران را به شکلی تازه برای موسیقی غربی و مخاطبان غیرایرانی تنظیم کردم و هدفم ارایه آن در خارج از ایران بود که البته در خارج خیلی سر و صدا کرد و موفق بود. موزیک ویدیوی آن هم، در امریکا، انگلیس و کانادا جوایز زیادی گرفت ولی از طرف مطبوعات ایران سانسور شد و در مورد آن چیزی نوشته نشد.
این موزیک ویدیو سه-چهار جایزه گرفت که سازنده ویدیو آن ایرانی بود. بعضی قطعات آن در بعضی از ایستگاههای رادیویی در شمار سه موزیک اول قرار گرفت. کلیت پروژه به این شکل بود که من ایدهای داشتم که در موسیقی پاپیولار یا راک، ترکیبی با سازها و تمهای موسیقی ایرانی بیاورم. این کار در سال ۲۰۰۷ انجام شد ولی شرایط مالی به ما اجازه نداد کار را به صورت صحنهای اجرا کنیم اما ویدئوهای آن در یوتیوب موجود است و علاقهمندان و خوانندههای شما میتوانند کارها را آنجا ببینند.
ومجموعه «نقطه آبی کمرنگ» که پیشتر از آماده بودن آن صحبت کردید، در امتداد پروژه پارتیکلز است؟
بعد از پروژه پارتیکلز حدودا ۱۳ سال با چند گروه روی آن کار کردم در مجموعهای به نام «نقطه آبی کمرنگ» که معرف موسیقی دستگاهی ایران است که به دلیل مواجه شدن با شیوع کرونا و برخی مشکلات دیگر ناچار شدم ورژن کار را به ورژن پیانویی تغییر دهم اما با همان کانسپت. این اثر الان آماده اجراست و رایزنیهای آن را میکنم که در شرایط مهیایی بتوانم آن را اجرا کنم.
آیا پروژه یا کار جدید هم در حال حاضر دارید؟
بله. پروژه جدیدم کار روی اشعار کلاسیک است. این پروژه یکی از مهمترین پروژههای دوره کاری من خواهد شد و الان نزدیک به یک سال است که کارهای تحقیقاتی آن را شروع کردیم. طراحیهای آن انجام شده و درحال رایزنی برای فرمت اجرای آن هستیم و فکر میکنم شروع این کار یکی از مهمترین اتفاقات در کارهای هنریام باشد. محمد مرعشیپور یکی از دوستان عزیزم است که علاقهمند به این کار و سرمایهگذار بخش اول آن است.
این کار را همینطور با دوست عزیزم مهدی رفیع از اساتید فلسفه انجام دادم که ایشان هم یکی از پایههای این کار هستند که با هم این کار را شروع کردیم. فعلا نامش سهگانه یا تریلوژی است که ممکن است پسوندی داشته باشد. کار براساس اشعار کلاسیک راحت نیست و خیلی سعی کردم روی آن دقت و تحقیق کنم که بتوانم اشعار را به درستی درک کنم. الان در مراحل اجرایی کار هستیم که امسال کار را به سرانجام برسانیم.
در کنار آن چند فیلم هم دارم از جمله «زنی با ارابه چوبی» به کارگردانی خداداد جلالی، فیلم یا سهگانه دیگری به نام «دختری با لباس ارغوانی» و همچنین فیلم دیگری هم فعلا در بخش فیلمنامه است که احتمالا سال آینده به بخش موسیقی فیلم برسد، علاوه بر اینها، اخیرا یک فیلم کوتاه موزیکال هم به نام «هارمونی» با کارگردانی سعید فاطمی کار کردم.
قدرت داریوش در موسیقی غیرقابل انکاراست