حرف‌های شنیدنی رزمنده طلبه‌ای که دکتر صدایش می‌کردند فیلم

حجت الاسلام والمسلمین حسن جهانی یکی از روحانی‌هایی است که از شهرستان لنگرود استان گیلان مدتی در دوران جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت. او در اوایل به عنوان امدادگر که در جبهه دکتر خطابش می‌کردند، حضور داشت و در ادامه به عنوان یک نیروی خط‌شکن و آموزش دهنده فعالیت می‌کرد.

به گزارش خبر ساز از لنگرود، حسن غلام‌پور: دوران دفاع مقدس و هشت سال جنگ تحمیلی از جمله دوران طلایی انقلاب اسلامی محسوب می‌شود که یکی از دلائل طلایی خواندن آن، مدیریت با دستان خالی و عقب راندن دشمنان تا دندان مسلح بود که علیه کشور دندان تیز کرده بودند، در آن دوران، جوانان زیادی از سراسر کشور در لبیک به فرمان امام خمینی (ع) و دفاع از خاک و ناموس کشور وارد جبهه حق علیه باطل شدند که شمار قابل توجهی نیز به شهادت رسیدند.

بین رزمندگانی که در میدان نبرد حضور داشتند اصناف و اقشار مختلفی نقش آفرینی می‌کردند که یکی از آن ها، طلاب و روحانیون بودند که طبق آماری که منتشر شده شمار روحانی‌های شهید به نسبت جمعیت آنان از دیگر شهدای اصناف و اقشار دیگر بیشتر است.

شاید برخی، نقش طلاب را در جبهه‌ها صرفا برپایی نماز جماعت یا بیان احکام شرعی و غیره می‌دانند ولی در واقع این چنین نیست و جدای وظیفه تبلیغی که داشتند در میدان رزم نیز حرفی برای گفتن داشتند و حتی برخی طلاب نه تنها به عنوان رزمنده بلکه به عنوان فرمانده گردان‌ها یا گروهان‌ها نیز با دشمن جنگ و رزمندگان را فرماندهی می‌کردند.

شاید یکی از دلائلی که از نقش طلاب در جنگ کمتر در جامعه امروز گفته می‌شودعدم وجود تولید محتوا برای این اقشار و شهدا باشد که البته نیاز است برای تک تک شهدای گلگون کفن کشورمان تولید محتوا شود تا نقش آنان در دفاع از میهن و امنیت امروز را بیشتر متوجه شویم.

حجت الاسلام والمسلمین حسن جهانی یکی از روحانی‌هایی است که از شهرستان لنگرود استان گیلان مدتی در دوران جنگ تحمیلی حضور داشت به گفت‌وگویی کوتاه با وی پرداختیم.

به عنوان نمایندگی ولی فقیه در سپاه در دهه‌های ۷۰ تا ۸۰ در شهرستان‌های گیلان، نماینده ولی فقیه در سپاه کل استان تهران، معاون علمی پژوهشی در کنگره شهدای روحانی کشور از جمله مسوولیت‌هایی بود که در طی خدمت خود در سپاه مشول به فعالیت آن بود ولی در دوران جنگ به عنوان امدادگر و رزمنده در جبهه‌های حق علیه باطل حضور داشت.

می‌گفت از همان سال‌های اول پیروزی انقلاب به عنوان بسیجی در پایگاه‌ها حضور داشت و در نیمه سال ۱۳۶۰ به عنوان فرمانده پایگاه مقاومت بسیج چالکیاسر لنگرود تا نیمه‌های سال ۱۳۶۲ فعالیت می‌کرد، تصمیم به حضور در جنگ گرفته بود و برای طی مراحل اعزام اقدام می‌کرد ولی به دلیل اینکه قد وی کوتاه و سن او ۱۷ سال بود از اعزامش به جنگ جلوگیری می‌کردند ولی مایوس نشد.

تمام مسیرهایی که می‌دانست تا بتواند به جبهه برود را طی کرد ولی موفق نشد تا اینکه به دوره‌های امدادگری روی آورد و بعد از طی کردن دوره‌ها در هلال احمر در بیمارستان لنگرود، به جنوب کشور اعزام شد و در لشکر ۷۲ محرم اهواز حضور یافت و می‌گفت که به عنوان امدادگر فعالیت می‌کردم که در اواخر سال ۱۳۶۲ که زمان عملیات خیبر و پاسگاه زید بود نیز به عنوان امدادگر حضور داشتم و این اولین تجربه حضورش در جنگ بود.

شیخ حسن، در دوران نوجوانی‌اش ورزشکار بود و از سال ۱۳۵۹ به مدت یک سال کاراته و کشتی کار کرد و بعد از آن به رشته کونگ فوتوآ روی آورد که حتی تمرینات خود را در جنگل‌های لاهیجان انجام می‌دادند و این رشته ورزشی را تا چند سال پیش نیز ادامه می‌داد.

جهانی در ادامه روایت حضورش در جنگ گفت که در سال ۶۳ به عنوان امدادگر به کردستان و در شهر سنندج اعزام شدم و برای اولین بار رزمندگان لنگرودی را دیدم که در سردار محمدعلی حق بین که در آن زمان جانشین گروهان بود از جمله آن رزمندگان بود و من نیز به عنوان بیسیم چی فرمانده فرمانده تیپ بهداری در سنندج شده بودم که البته صرفا در سنندج حضور نداشتیم و به روستاهای این شهر اعزام می‌شدیم و بعضا جنگ‌های داخل شهری نیز داشتیم.

وضعیت بد درمانی در آن زمان در سنندج و بخصوص روستاها از جمله مواردی بود که شیخ حسن می‌گفت خیلی ما را اذیت می‌کرد و تجهیزات آن چنانی هم وجود نداشت که همه مردم روستاها از خدمات درمانی بهره ببرند، یکی از خاطراتی که این امدادگر از زمان حضورش در روستاهای سنندج می‌گوید ماجرای سیلی زدن به یک مادر روستایی بود.

سیلی زدن به صورت یک زن بیهوش!

شیخ حسن می‌گفت یکی از اهالی روستا به بهداری آمد و به من گفت کاکا حسن کاکا حسن، مادر من مرد، مادر من مرد، سریع رفتم که ببینم ماجرا چیست، خب به عنوان امدادگر کاری جز تزریقات و داروهای مسکن اقدام دیگری از دستمان بر نمی‌آمد ولی مردم چشم انتظار همان حضور امدادگران بودند تا اقدامی انجام دهند.

خلاصه اینکه به همراه آن مرد به خانه رفتم که دیدم مادر در بستر بیهوش افتاده و نمی‌دانستم که چه باید بکنم و تزریق سرم و آمپول و مسکن‌ها هم اثری نداشت، ۱۸ سال داشتم و ناخوادآگاه به ذهنم رسید که اقدامی کنم شاید اثر داشت، به دخترش که در بالین مادرش بود و گریه می‌کرد گفتم برگرد آن طرف، همین که برگشت یک چک به مادر زدم که مثلا شوکی به او وارد شود که با زدن چک مادر به هوش آمد، برا خودم هم عجیب و جالب بود و تنها کاری که فکر می‌کردم شاید اثر داشته باشد همان بود که خدا را شکر اثرگذار بود.

در روستاها به من دکتر می‌گفتند که این نشان دهنده فقر حضور دکتر در شهرها بخصوص روستاها در دوران جنگ بود و مردم فکر می‌کردند که امدادگران واقعا پزشک هستند در حالی که جز تجویز چند مسکن و تزریقات اقدامات دیگری نمی‌دانستند و برخی موارد نیز به صورت تجربی و در طول زمان توسط امدادگران کسب می‌شد.

سال ۱۳۶۳ آغاز زمان فعالیت طلبگی این امدادگر بود که برای پذیرش به مشهد رفت و چند ماهی در حوزه علمیه مشهد ماند و بعد از چند ماه به دلائل اینکه وضعیت برایش سخت بود به حوزه علمیه لنگرود آمد و زیر نظر آیت الله ممجد شاگردی می‌کرد.

می‌گفت که در دوران طلبگی، نگاهی هم به جنگ داشتم و هر از چند گاهی که موقعیت می‌شد به جنگ اعزام می‌شدم و البته مسیرش را هم دیگر بلد بودم، با سپاه لنگرود هماهنگ کرده بودیم که قبل از آغاز عملیات‌ها به ما خبر دهد که ۳.۴۰ روز قبل از شروع برخی عملیات‌ها به ما می‌گفت که آماده شوید و ما می‌دانستیم که عملیاتی در پیش است.

یک بار آیت الله ممجد استاد حوزه علمیه لنگرود به من گفت آقا شیخ درس مهم است و من در پاسخ گفتم جنگ مهم‌تر است اجازه دهید جنگ هم در کنار درس انجام دهیم، ما که شاگرد تنبل حوزه که نیستیم، درس را که خوب می‌خوانیم و از طرفی در طول سال و زمان عملیات‌ها گریزی به جبهه‌ها می‌زنیم که این چنین هم شد.

شیخ حسن بعد از حضور چهار پنج‌ساله در حوزه علمیه لنگرود، به اصفهان رفت و ۶ سال در اصفهان بود و معادل فوق لیسانس را در اصفهان گرفت که در سال ۱۳۷۱ وارد سپاه شد و بعد از آن در چند استان به عنوان نماینده ولی فقیه در سپاه‌ها شهرستان‌ها و استان‌ها فعالیت می‌کرد.

شیخ حسن جهانی در سال‌های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۵ به عنوان معاون علمی پژوهشی کنگره شهدای روحانی کشور به عنوان معاون حجت الاسلام ذوالنور فعالیت می‌کردم که بخشی از کار ما علاوه بر سرکشی از خانواده‌های شهدای روحانی، جمع آوری آثار شهدای روحانی و طلبه بود.

وی می‌گفت بسیاری از طلاب در دوران جنگ ملبس نبودند و شاید همین باعث شد که جمعیت آنان در بین رزمندگان خیلی مشخص نبود ولی یکی از اقداماتی که در ستاد کنگره شهدای روحانی انجام می‌شد جمع آوری مشخصات طلاب بود که در سطوح مختلف حوزه نیز درس می‌خواندند و حتی چندین طلبه در مقطع فوق لیسانس و دکترا نیز در دوران جنگ حضور داشتند که کمتر از آنان اطلاعاتی در دسترس است.

روحیه علمی و رزمی بالای طلاب در جنگ

شیخ حسن می‌گوید این گونه نبود که طلاب صرفا بعد از حضور چند روزه یا چند ماهه در حوزه به جنگ آمده بودند، خیلی از آنان صاحب سخن و ممتاز بودند و حتی از نظر جنگی نیز نخبه بودند به این شکل که وقتی به عنوان طلبه به بیان احکام شرعی و سخنرانی و اقامه نماز می‌پرداختند همه متوجه بودند که طلبه است ولی وقتی در قامت رزمنده فعالیت می‌کرد آن قدر باهوش و ذکاوت اقدام می‌کرد که کسی فکر نمی‌کرد وی طلبه است و علاوه بر تسلط بر مسائل علمی، در رزم هم عالی بودند و حرفی برای گفتن داشتند.

وی با اشاره به اینکه در کنگره شهدای روحانی، زندگینامه طلاب بررسی می‌شد چراکه هیچ بیوگرافی از برخی طلاب شهید وجود نداشت، گفت: برای معرفی به مردم و تکمیل مشخصات آنان، شجره نامه شهدای روحانی را تکمیل می‌کردیم که این، از طریق تحقیق از مستندات موجود و تحقیقات محلی انجام می‌شد و بعضا در طول روز برای دو سه نفر زندگینامه را می‌نوشتم.

صبوری آیت‌الله عباسی بعد از شهادت برادرش

وی در ادامه به بیان خاطره‌ای از عملیات کربلای پنج پرداخت و می‌گفت که در این عملیات از چند طرف ما محاصره شده بودیم و فقط یک راه داشتیم، در یک طرف تعدادی از بسیجیان که به دلیل خمپاره دشمن شهید شده بودند بر روی زمین بودند که فرمانده به من گفت که به سراغشان بروم و به همراه آیت الله رحیم عباسی به آن سمت رفتیم تا شهدا را به آمبولانس برسانیم، یکی از شهدا برادر آیت الله عباسی بود ولی هیچ چیزی نگفت که مثلا اول برادر من را برداریم و یا گریه‌ای کند بلکه بسیار صبور بود و یکی یکی شهدا را وارد آمبولانس کردیم که این نشان از بزرگواری شخصیت این بزرگمرد بود که برای من در آن لحظه و دیدن پیکر مطهر برادر شهیدش، خیلی صبور بود و محکم ایستاد.

عملیات‌های پاسگاه زید، خیبر، سلیمانیه، بانی بنوک عراق، هورالهویزه از جمله عملیات‌هایی بود که شیخ حسن جهانی در آن‌ها به عنوان رزمنده حضور داشت که در بانی بنوک و هورالهویزه نیز مجروح شده بود.

آماده‌سازی رزمندگان برای عملیات بانی بنوک عراق

جهانی که کونگ فوکار نیز بود در همان جبهه نیز علاوه بر کار تبلیغی و فرهنگی، کار رزمی نیز می‌کرد و به دیگر رزمندگان آموزش می‌داد که قرار شد تا در تاریخ مشخصی عملیات بانی بنوک عراق توسط رزمندگان انجام شود که نهم فرزوردین سال ۶۷ این عملیات شکل گرفت، جهانی می‌گوید که قرار بود گردان ضربتی را آماده‌سازی کنیم که من نیز در آموزش و جنگ بسیار سخت گیر بودم و در فصل سرد زمستان سال ۶۶ که آماده‌سازی برای عملیات بود رزمندگان این گردان که نیمی از آنان طلبه بودند را حتی با با زیرپوش در برف سنندج آموزش می‌دادم، چون قرار بود خط‌شکن آن عملیات باشیم و منظورم این بود که همه رزمندگان ضمن آموزش، از آمادگی بدنی بالایی برخوردار باشند، در دوران جنگ همه عاشق شهادت و جنگ و دفاع از کشور بودند ولی من نظرم این بود که به راحتی نباید جانمان را از دست بدهیم بلکه باید بمانیم و اجازه تجاوز دشمن را بگیریم و در این مسیر اگر کشته شویم قطعا شهیدیم و به آروزی خود رسیده‌ایم ولی اینگونه نباید باشد که خود را در معرض تیر مستقیم قرار دهیم و بگوییم می‌خواهم شهید شوم.

در همین عملیات که آغاز شد گروهان ما خط‌شکن بود که جلو رفتیم و مقر اول و هدف اول دشمن را نیز در دست گرفتیم که بعد از استقرار هم به یک به یک گروهان سرکشی کردم که حتی یک شهید هم ندادیم و این یعنی آمادگی بدنی و ذهنی بالای رزمندگان اسلام که توانستند دشمن را سرجای خود بنشانند و از دشمن تلفات بگیرند.

در سال ۱۳۶۳، دو پیکر شهید در کردستان عراق بود که چند روز بر زمین بود و نمی‌شد تا پیکرها را به عقب برگردانیم، در لحظه‌ای به ذهنم رسید که هر طور شده باید این پیکرها را به عقب برگردانم و بلند شدم و یک قاطر هم برای بازگشت پیکرها با خود بردم که آنقدر عراقی‌ها آتش می‌ریختند که نمی‌شد جلو رفت و برگشتم و غروب مجدد رفتم، در میانه راه یکی از رزمندگان هم اضافه شد و تا رسیدن به پیکر شهدا شاید صدبار زمین خوردیم تا تیر دشمن به ما اثابت نکند، به پیکرها رسیدیم که متلاشی شده بود و پیکرشان را در کیسه خواب گذاشتیم که به عقب برگردانیم، در جیب یکی از شهدا یک عکس بود که نشان می‌داد که آن شهید یک هفته ازدواج کرده و بعد از ازدواج مجدد به جنگ آمده بود که شهید شد و پیکر متلاشی‌اش برای عروس به خانه برگشت و این نشان از اخلاص کامل رزمندگان بود که در راه انقلاب در طبق اخلاص قرار دادند.

ریا، منسب و ریاست از جمله مواردی است که این رزمنده و امدادگر دوران دفاع مقدس می‌گوید در جبهه و بین رزمندگان وجود نداشت و آن چیز که بود وحدت کلمه و اتحاد و پشتیبانی از ولایت فقیه بود ولی بعد از جنگ برخی به سمت صندلی‌های چراخ سُر خوردند که این از جمله آفت‌ها است، یکی دیگر از اشکالاتی که بعد از جنگ وجود داشت این بود که توجهی به طلاب و رزمندگان که در اکثرا در سنین پایینی بودند نشد و کسانی که همه دارایی و جانشان را در طبق اخلاص گذاشته بودند زمانی که جنگ تمام شد و به خانه برگشتند با مشکلات مالی و غیره مواجه شدند که خیلی‌ها آسیب دیدند و متاسفانه برخی خیلی هم آسیب دیدند.

شیخ حسن یکی دیگر از آفت‌های بعد از جنگ را فاصله بین مردم دانست و معتقد است عده‌ای با تندروی در لباس روحانی یا نقاب انقلابی و غیره با مردم بد رفتار کردند که امروز بعضا مرزی ایجاد شده که می‌گویند عده‌ای حزب الهی و انقلابی و بقیه از این جماعت دور هستند و این عین آفت است چرا که همه مردم سرزمین ایران فرزند انقلاب هستند و هیچ کس نسبت به کس دیگری برتری ندارد مانند حاج قاسم که می‌گفت آن دختر یا پسر بدحجاب هم فرزند من است و به جناح‌ها قائل نبود که بعد از شهادتش دیدیم که تک تک مردم چگونه برایش ناراحت بودند و ضجه می‌زدند.

رزمندگان برای همه مردم ایران در مقابل دشمن جنگیدند ولی بعد از جنگ، دشمن با هربه‌هایی سعی کرد تا فتنه‌ای ایجاد کند تا مردم را به جان یکدیگر بیاندازند گرچه در برخی اوقات فتنه‌هایی رخ داد ولی باز هم مردم نشان دادند با هر گرایش و لباس و تیپی دلسوخته کشور هستند و برای این کشور به کسی بخصوص اجنبی باج نمی‌دهند.

این رزمنده و امدادگر دوران دفاع مقدس، روحانیت را یکی از ارکان مهم کشور دانست و معتقد است دشمن نیز به این مهم رسیده و هر کاری می‌کند تا این قشر را تضعیف و روحانیت را در مقابل مردم قرار دهند که در این زمینه مطلبند هم روحانیت و هم مردم هوشیار باشند، دشمن هم از صدر اسلام تاکنون همیشه با روحانی به جنگ روحانی رفت و باز هم می‌گویم که روحانیت از رکن انقلاب است که امام خمینی بنیانگذار آن است و امروز توسط امام خامنه‌ای هدایت می‌شود و روحانیت باید تلاش کنند تا شکافی که بین آنان با مردم ایجاد شده از بین برود و حتما در این خصوص باید تلاش زیادی شود.

انتهای پیام/۸۴۰۰۸

بیشتر بخوانید