خبر ساز ـ گروه تاریخ ـ رحمت رمضانی: در خلال سالهای ۴۰ تا ۵۷ گروهها و سازمانهای بسیاری در عرصه سیاسی ایران ظاهر شدند که مدعی رهبری مبارزات بودند و مشی سیاسی یا نظامی خویش را راهی صحیح و اصولی میدانستند.
بعضی از این گروهها همچون نهضت آزادی و جبهه ملی مبارزه در چارچوب قانون اساسی (یعنی پذیرش نظام شاهنشاهی) را هدف قرار داده بودند و برخی دیگر که مشی مسلحانه را به عنوان تنها راه براندازی رژیم پهلوی در پیش گرفته بودند، در عمل در برابر ساواک شکست خوردند و از دور مبارزات خارج شدند. در چنین معرکه غریبی که هیچ امیدی به سرنگونی رژیم پهلوی نمیرفت، امام خمینی، رهبری مبارزه را با شعار سرنگونی شاه و نظام شاهی و برقراری حکومت اسلامی به دست گرفت و در مدت کوتاهی توانست طومار این رژیم را در هم بپیچد.
نقش گروهها، احزاب و سازمانهای مارکسیستی، التقاطی و ملیمذهبی در دوران تبعید امام خمینی را با دکتر مظفر شاهدی، پژوهشگر ارشد پژوهشکده تاریخ معاصر بررسی کردیم. او که نویسنده کتابهای گوناگون از جمله مبانی نظری و ریشههای تاریخی انقلاب اسلامی ایران، تاریخ بانک شاهنشاهی ایران: گوشههایی از روابط سیاسی و اقتصادی ایران و انگلستان، ساواک: سازمان اطلاعات و امنیت کشور (۱۳۳۵ـ۱۳۵۷) است به پرسشهای ما در این گفتوگو پاسخ داده است.
جریانهای سیاسی مبارز علیه رژیم پهلوی به چند گروه تقسیم میشدند و چرا آنها قادر نبودند رژیم سیاسی مستقر را تغییر دهند؟
در ابتدای بحث باید تصریح کنم که اگر به هر دلیلی، جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی در سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶، وارد عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی نمیشد، به هیچ عنوان اعتراضات و انتقادات سیاسی سایر گروهها و جریانهای سیاسیِ منتقد و مخالف رژیم پهلوی، تا آن اندازه نمیتوانست گسترش یابد که موقعیت حکومت وقت را با خطر یا چالشی جدی روبرو سازد.
به عبارت دقیقتر در صورت عدم حضور جریان اسلامگرایِ سراسر گسترشیابنده و خارج از شمارِ تحت رهبری امام خمینی در عرصه تحولات سیاسی و اجتماعیِ سالهای ۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۶، رژیم پهلوی قادر بود به سهولت و به سرعت تمام، دیگر گروهها و جریانهای سیاسیِ منتقد و مخالف را، سرکوب و از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حذف کند. بنابراین، نقش و جایگاه جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی در شکلگیری، گسترش و پیروزی انقلاب مردم ایران در بهمن سال ۱۳۵۷ تعیینکننده بود.
اما درباره جریانهای سیاسی منتقد و مخالف رژیم پهلوی باید عرض کنم که در آستانه شکلگیری انقلاب، طی سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶ ما با چهار جریان کلی منتقد و مخالف حکومت وقت مواجه هستیم: اولین و مهمترین جریان سیاسی مخالف رژیم پهلوی در آن برهه، جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی بود.
جریانی که من عنوان ملیگرایان لیبرال را برای آنها انتخاب کردهام، دومین جریان سیاسی منتقد حکومت پهلوی محسوب میشد که جبهه ملی چهارم (و احزابی مانند حزب ایران و حزب ملت ایران) مهمترین نماد آن بود.
تصویر جمعی از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دوم
جریان چپ، سومین جریان منتقد و مخالف رژیم پهلوی محسوب میشد که خود شامل دهها گروه و حزب سیاسی چپ و مارکسیستی با اقسامی از تفاوتها و تعارضات فکری، نظری و سیاسی میشدند و احزاب و گروههایی مانند حزب توده، سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت و اکثریت و مستقل)، کومله، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (منشعب از سازمان مجاهدین خلق) و حزب رنجبران ایران از شناختهشدهترین تشکلهای آن جریان به شمار میرفتند.
مرتضی یزدی و نورالدین کیانوری، دو تن از سران حزب توده، هنگام حضور در دادگاه نظامی در اواسط دهه ۱۳۲۰
چهارمین جریان، شامل گروههایی میشد که در ادبیات سیاسی ایران با عنوان جریان التقاطی شناخته میشوند و میتوان به آنها عنوان جریان ترکیبی یا تلفیقی هم اطلاق کرد که نشانگر ترکیب، التقاط و تلفیق مبانی فکری و سیاسی آنها از دو یا چند ایدئولوژی و تفکر سیاسی و نظری مختلف و گاه متعارض بود. سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی ایران، حزب جمهوری خلق مسلمان، جنبش مسلمانان مبارز و جاما از شناختهشده ترین احزاب و تشکلهای سیاسی و فکری جریان ترکیبی یا التقاطی محسوب میشدند.
یکی از اردوهای انجمن اسلامی مهندسین در عید فطر. بسیاری از حاضران در این تصویر، بعدها عضو نهضت آزادی شدند
اما اینکه چرا این جریانهای سهگانه اخیر (بهاستثنای جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی)، قادر نبودند رژیم سیاسی مستقر (پهلوی) را تغییر دهند و به عبارت دقیقتر انقلابی موفق و پیروز علیه رژیم پهلوی سازمان بدهند، علل گوناگونی دارد.
جریان ملیگرای لیبرال، اساساً یک جریان انقلابی و برانداز محسوب نمیشد و آشکارا خود را یک جریان سیاسی اصلاحطلب معرفی میکرد که خواهان بازگشت به قانون اساسی مشروطه بوده و هیچ علاقه نداشت، نظام مشروطه (ولو در چارچوب همان حکومت استبدادگرای پهلوی) جای خود را به نظام سیاسی دیگری (در اینجا نظام سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی ایران) بدهد.
کما اینکه رهبران و سازماندهندگان کلیت جریان ملیگرای لیبرال تا حوالی آبان سال ۱۳۵۷ هم حتیالمقدور فاصله خود را بالاخص با جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی که پیشگام و پرچمدار انقلاب بود، حفظ کرده و مخفی هم نمیکرد که از ایده بازگشت به قانون اساسی مشروطه و شکلگیری یک نظام سراسر دموکراتیک و غیردینی در ایران حمایت میکند و فقط پس از آنکه امام خمینی به رهبران آن جریان هشدار داد به اصطلاح دودوزه بازی را کنار بگذارند و تکلیف خود را با انقلاب سراسر گسترشیابنده مردم ایران که میرفت طومار کلیت رژیم پهلوی و نظام به اصطلاح مشروطه سلطنتی مستقر در کشور را در هم بپیچد روشن کنند. ناگزیر و برای آنکه در آینده سیاسی ایران جایی داشته باشند در اواسط آبان سال ۱۳۵۷، مصلحتاندیشانه از کلیت رژیم پهلوی اعلام برائت کرده و از انقلاب جاری و ساری در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران حمایت کردند.
بگذریم از اینکه هیچگاه هم نظر مساعدی نسبت به کلیت جریان اسلامگرا و رهبری انقلاب ـ امام خمینی ـ پیدا نکردند. بنابراین میشود گفت، جریان ملیگرای لیبرال، عملاً هم نقش قابل اعتنایی در گسترش و پیروزی انقلاب اسلامی نداشت و هرگاه، جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی هدایت تحولات انقلابی مردم ایران را برعهده نمیگرفت، جریان ملیگرای لیبرال، اساساً با هرگونه تحول انقلابی و براندازانه مخالف بود.
ضمن اینکه کلیت جریان ملیگرای لیبرال در بدنه اجتماعی کشور جایگاه و پایگاه قابل اعتنایی نداشت و رژیم پهلوی، هر گاه اراده میکرد، به طرفةالعینی، آن جریان را از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حذف میکرد.
در آن میان، اگرچه کلیت جریان چپ به لحاظ ایدئولوژیکی و فکری یک جریان انقلابی و برانداز محسوب میشد و به عبارت دقیقتر از برپایی یک نظام تمامیتخواه مارکسیستی (با نحلههای فرعی گوناگون مانند استالینیسم، لنینیسم، مائوئیسم و امثالهم) حمایت میکرد، اما به دلایل عدیده تاریخی، سیاسی، فکری، فرهنگی و اجتماعی در آن برهه، قادر نبود ولو حداقلی از خواستها و علایق سیاسی و ایدئولوژیکی خود را در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور به منصه ظهور برساند.
در آن برهه دهها حزب و گروه سیاسیِ تمامیتخواه چپ و مارکسیستی در ایران شکل گرفته بودند که تقریباً همه آنها با یکدیگر اختلافات سیاسی و تعارضات فکری و نظری حل ناشدنیِ عمیقی داشتند.
حتی اگر این واقعیت تعیینکننده را نادیده بگیریم که تجربه کمابیش ۷ـ۸ دهه منتهی به سالهای پایانی سلطنت محمدرضا شاه پهلوی نشان میداد، مبانی فکری ـ ایدئولوژیکی و سیاسی کلیت جریان چپ تعارضات و بلکه تضادهای شدید و تمام و کمالی با اعتقادات، علایق و مبانی فکری، فرهنگی، دینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اکثریت قریب به تمام مردم ایران داشته و به تبع آن حتی در یک فضای سیاسی و اجتماعیِ سراسر آزاد و تکثرگرا هم این جریان کمترین شانسی برای برپایی یک نظام مارکسیستی تمامیتخواه سیاسی و ایدئولوژیکی نداشت؛ در آن برهه (سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶)، رژیم پهلوی، تقریباً تمام احزاب و گروههای سیاسی چپ و مارکسیستی (با نحلههای فکری فرعی مختلف) را سرکوب و از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حذف کرده بود.
در آن برهه، حزب توده که سراسر از سیاستها و خطمشی رسمی حزب کمونیست شوروی و حاکمیتهای وقت شوروی تبعیت بیچون و چرایی میکرد، مدتها بود که دیگر، اپوزیسیون سیاسیِ قابل اعتنایی برای رژیم پهلوی محسوب نمیشد و به تبع سیاست دولت شوروی که خواستار پیگیری روابطی مسالمتآمیز و بدون تنش با رژیم پهلوی بود، حزب توده هم عملاً همان مسیر سیاست کلی حاکمیت شوروی را در مواجهه با رژیم پهلوی دنبال میکرد و اساساً هم در داخل ایران نیروی سیاسیِ قابل اعتنایی محسوب نمیشد؛ برخی دیگر از احزاب و گروههای سیاسی چپ هم که بعضاً از خود حزب توده انشعاب پیدا کرده بودند، طی دو دهه ۱۳۵۰ـ ۱۳۴۰ در میان جامعه ایرانی، طرفداران قابل ذکری نداشتند و در همان حال، تحت فشارهای دستگاههای امنیتی ـ اطلاعاتی و انتظامی حکومت پهلوی سرکوب و از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور منزوی شده بودند.
شهید آیتالله دکتر بهشتی، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی در مناظره تلویزیونی با نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده ایران
سازمان چریکهای فدایی خلق، مهمترین و پرآوازهترین گروه جریان چپ هم که در اواسط دهه ۱۳۵۰ و قبل از آنکه تحرکات انقلابی سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶ آغاز شود، تقریباً به طور کامل سرکوب و از عرصه فعالیت سیاسی و چریکی حذف شده بود. همچنین بود وضعیت اسفبار جریان چپ منشعب از سازمان مجاهدین خلق (که در آستانه انقلاب اسلامی عنوان سازمان پیکار را برای خود برگزید). بنابراین در آستانه شکلگیری تحرکات انقلابی سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶، کلیت جریان چپ، عملاً از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حذف شده و نقش قابل اعتنایی در مواجهه با رژیم پهلوی ایفا نمیکرد.
سازمان چریکهای فدایی خلق
دهها و بلکه بیشتر به اصطلاح حزب و گروه و تشکلِ عموماً چندنفره چپ دیگری هم که در همان یکی دو ساله منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفتند، چنان بیاعتبار بودند که مطلقاً نمیشد آنان را حزب یا تشکل سیاسی نامید و بلکه به قول احمد قوامالسلطنه (که این تعبیر را درباره احزاب و گروههای سیاسی بیمقدار دهه ۱۳۲۰ به کار برده بود)، باید آنها را نه حزب یا گروه سیاسی بلکه باید «حشراتالارض» نامید!
قوامالسلطنه
برای جریان موسوم به التقاطی یا ترکیبی هم در آستانه آغاز تحرکات انقلابی در سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶، دیگر در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور رمقی باقی نمانده بود.
در آن میان، نهضت آزادی ایران که مبانی فکری و سیاسی آن تلفیقی از اسلامگرایی و لیبرالیسم بود، تا اواخر تابستان سال ۱۳۵۷ هنوز تشکلی اصلاحطلب محسوب میشد و نظیر جریان ملیگرای لیبرال خواستار اصلاح رژیم پهلوی و بازگشت به قانون اساسی مشروطه بود و هرگاه جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی میداندار و پیشگام تحرکات انقلابی علیه رژیم پهلوی نمیشد، نهضت آزادی ایران، اساساً، هیچگونه طرحی در مسیر انقلابیگری و براندازی و عبور از رژیم پهلوی (ناقض تمام و کمال شیوه دموکراتیک و مشروطه سیاستورزی و حکمرانی) نداشت و مهمترین شعار و خواسته اش همان شعار معروف «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» بود.
ضمن اینکه این جریان هم در میان لایههای عمیقتر اجتماعی طرفداران قابل توجهی نداشت. سازمان مجاهدین خلق از مهمترین تشکلهای التقاطی و ترکیبی وقت (که مبانی فکری آن تلفیق نامتوازنی از اسلامگرایی مهندسیشده و مارکسیسم استالینیستی بود) هم، که در سالهای ۱۳۵۴ـ ۱۳۵۳ انشعاب و بلکه تجدیدنظر سیاسی و ایدئولوژیکی سامان برباددهی را پشت سر گذاشته بود، در برهه آغازین تحرکات انقلابی سالهای ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۶، دیگر اساساً کمترین نقشی در تحولات و تحرکات سیاسی و بلکه چریکی و مسلحانه علیه رژیم پهلوی ایفا نمیکرد و به دلیل سیطره و سرکوب شدید دستگاههای اطلاعاتی ـ امنیتی و انتظامی، میشود گفت، عملاً به پایان راه خود رسیده بود.
کما اینکه این سازمان تا ماههای پایانی عمر رژیم پهلوی عملاً نقش قابل اعتنایی هم در تحولات انقلابی جاری و ساری در کشور ایفا نکرد. تشکلهای ذرهبینی و بیمقداری مانند جنبش مسلمانان مبارز و جاما هم که اساساً نام و نشان چندانی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور نداشتند.
انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید. چرا و چگونه نیروهای مذهبی در موقعیت رهبری نهضت قرار گرفتند؛ در حالی که از نهضت مشروطه به بعد روشنفکران سکولار همیشه در صحنه سیاسی و اجتماعی فعال بودند و روحانیون به طور مدام از سوی آنان به عنوان عامل عقبماندگی ایران معرفی میشدند؟
تا جایی که به تحقیقات و دریافت خود من مربوط میشود، برخلاف تصوری که وجود دارد، میشود گفت در تمام گذرگاهها و تحولات سیاسی و اجتماعی مهم و تعیینکننده دوره معاصر ایران، اسلامگرایان تحت هدایت علما و روحانیون نقش درجه اولی در پیشبرد اهداف و خواستههای سیاسی و اجتماعی مردم ایران بر عهده داشتهاند.
چنانکه قیام معروف و موفق تنباکو، اولین تحرک آشکارا سیاسی بیگانهستیز دوره معاصر ایران در دوره سلطنت ناصرالدینشاه قاجار با رهبری و پیشگامی روحانیون و علمای شیعه به وقوع پیوست؛ و نیز انقلاب مشروطه ایران در سال ۱۲۸۵ش در دوره سلطنت مظفرالدینشاه قاجار اساساً با رهبری و هدایت و قدرت بسیجگری مرجعیت و علمای بزرگ شیعه در ایران و عراق شکل گرفته، گسترش یافته و به پیروزی راه گشود.
همچنان که میدانیم، باز در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران در سالهای پایانی دهه ۱۳۲۰ علما و روحانیون نقش بسیار مهم و مؤثری در بسیج عمومی مردم ایران و پیروزی بر شرکت غاصب نفت انگلیس و ایران و بلکه کشور استعماری انگلستان ایفا کردند.
همچنان که نهضت و قیام اسلامگرایان در سالهای نخست دهه ۱۳۴۰ اساساً با رهبری و هدایت علما و روحانیون شکل گرفته و ادامه یافت. بنابراین، برخلاف آنچه ادعا میشود نقش و جایگاه اسلامگرایان تحت رهبری علما و روحانیون شیعه در تحولات و رخدادهای ریز و کلان سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی در دوران معاصر بسیار پررنگ و بلکه تعیینکننده بوده است.
دوباره هم تصریح میکنم بیحضور و مشارکت جریان اسلامگرای خارج از شمار تحت رهبری امام خمینی به هیچ وجه انقلابی در سالهای ۱۳۵۶ـ ۱۳۵۷ شکل نمیگرفت و حکومت پهلوی با سهولت و سرعت بیحرف و حدیثی قادر بود سایر جریانهای سیاسی منتقد و مخالف را سرکوب کرده و از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حذف کند.
این را هم اضافه کنم که کروفرهای اعتراضی و انتقادی جریانهای سیاسی مختلف فقط زمانی از موقعیت اصلاحطلبانه کماثر فاصله گرفته به سوی تحرکات انقلابیِ سراسرگسترشیابنده بازگشتناپذیر راه گشود که بالاخص از حوالی آبان سال ۱۳۵۶، جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی، تقریباً به سرعت وارد صحنه سیاسی و اجتماعی شده و ابتکار عمل انقلابی و براندازانه علیه رژیم پهلوی را در دست گرفت.
مهندس بازرگان در آستانه پیروزی انقلاب به تغییر رژیم پهلوی تن داد
مرزبندی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) با جریانهای سیاسی مانند ملیگراها و نهضت آزادی و جریانهای مسلح مانند مجاهدین خلق چیست؟
واقعیت این است که حتی از همان دوران مشروطیت بدینسو، در عرصه تحولات سیاسی و اجتماعی، اسلامگرایی و بلکه اسلام سیاسی، همواره در جایگاه یک گفتمان مؤثر رقیب و در مقاطعی احیاناً تعاملگرا در برابر دیگر گفتمانهای سیاسی و فکری مطرح و مدعیِ در فضای سیاسی و اجتماعی کشور، حضوری فعال داشته است.
وقتی وارد دهه ۱۳۲۰ و تحولات سیاسی و اجتماعی متعاقب سقوط دیکتاتوری رضاشاه در ایران میشویم، اسلامگرایی و اسلام سیاسی در روندی که چندان هم تدریجی نبود، در برابر دو گفتمان مهم سیاسی و فکری وقت (ملیگرایی لیبرال و جریان چپ و مارکسیست)، گفتمان بسیار مهم و در مواردی تعیینکننده میشود.
طی دو ـ سه دهه آتی که به دلایل گوناگون داخلی و خارجی گفتمان سیاسی ملیگرای لیبرال و مشروطهخواه به ضعف و ناتوانی میگراید و در همان حال، جریان چپ و مارکسیستی و سپس جریانهای التقاطی و ترکیبی مانند همین سازمان مجاهدین خلق و نهضت آزادی ایران، تحت فشارهای امنیتی ـ انتظامی و سیاسی مستقیم و غیرمستقیم حکومت در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور به فعالیتهای کژدار و مریز خود ادامه میدهند، گفتمان اسلامِ سیاسی با سرعت و توان بیشتر و بالندهتری در عرصه سیاسی، فکری و روشنفکری کشور خود را در معرض داوری و پذیرش جامعه ایرانی قرار میدهد.
به ویژه از اوایل دهه ۱۳۴۰ که نهضت اسلامگرایان تحت رهبری امام خمینی برهه جدیدی از مبارزه و مقاومت خود را در برابر رژیم پهلوی و حامیان خارجی آن آغاز و ادامه میدهند، رقابت و به تبع آن فاصله و بلکه تعارض گفتمانی اسلام سیاسیِ تحت هدایت امام خمینی، با سایر جریانهای سیاسی منتقد و مخالف حکومت پهلوی (کلیت جریان چپ؛ جریان ترکیبی و التقاطی و جریان ملیگرای لیبرال) به گونهای روزافزون خود را نمایان میکند.
تا جایی که در تمام سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی نگاه و نگرشی کمابیش آشکارا سلبی به کلیت جریان چپ دارد و به ویژه شخص ایشان نسبت به جریانهایی مانند سازمان مجاهدین خلق (حتی تا زمانیکه هنوز ادعای اسلامگرایی داشتند) و جریان ملیگرای لیبرال نگرشی بدبینانه و کمابیش سلبی داشت.
علیرغم چنین نگرش و رویکردی، وقتی انقلاب مردم ایران گسترش یافته و به پیروزی رسید، امام خمینی، ضمن آنکه نظیر آنچه در دوره مبارزات انقلابی بیان کرده بود، همچنان از آزادی فعالیت سیاسی مسالمتآمیز احزاب و جریانهای به انقلاب پیوستهِ دگراندیش (مانند ملیگرایان لیبرال، جریان ترکیبی و حتی کلیت جریان چپ و مارکسیست) در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حمایت میکرد؛ اما، آشکارا تصریح و تأکید هم میکرد که این فعالیتهای سیاسی مسالمتآمیز ضرورتاً باید در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی و رعایت موازین اسلام و مصالح کشور و نظام جمهوری اسلامی صورت بگیرد.
درباره سازمانهایی مانند مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق و دیگران هم که نظیر دوره مبارزه در زمان پهلوی، کماکان به اقسامی از سلاحهای گرم و سرد مسلح بودند، علاوه بر شروط بالا، خلع سلاح عمومی را شرط لازمِ فعالیت سیاسی آنها در میان جامعه ایرانی اعلام کرده بودند.
انتهای پیام/