سرنوشت مغضوبان رضاشاه؛ از بستری در تیمارستان تا خودکشی

رضاشاه پس از قدرت‌یابی در اواخر دوره قاجار و به‌خصوص پس از رسیدن به پادشاهی، به ارتش مدرن خود به عنوان پایه اصلی حکومتش تکیه کرد. وی سطح زندگی افسران نظامی را به سطحی بالاتر از زندگی سایر کارکنان دولتی رساند؛ زمین‌های دولتی را به بهای کمتری به ایشان فروخت و باشگاه بزرگی را در تهران برای افسران بنا کرد.

از طرف دیگر در شرایطی که از مجلس اول تا چهارم و حتی تا حدودی پنجم، سیاستمداران مستقل برای ورود به مجلس رقابت کرده بودند از این زمان به بعد رضاشاه خود نتایج مجلس ششم تا سیزدهم شورای ملی را تعیین می‌کرد. بدین‌گونه مجلس و مشروطیت اهمیت خود را از دست دادند و به نهادی بی‌خاصیت تبدیل شدند که تنها پوسته‌ای از قانون اساسی را دربر داشت و خیال رضاشاه از بابت مجلس به‌قدری آسوده بود که نیازی برای تاسیس مجلس سنا هم احساس نمی‌کرد.

هر طرحی که رضاشاه موافقش بود تصویب می‌شد؛ هر طرحی که مخالفش بود رد می‌شد و هر طرحی هم که شاه به آن بی‌اعتنا بود نمایندگان مجال بحث‌وجدل و اظهار عقیده در مورد آن را می‌یافتند. اما تمرکز قدرت دولت، دربار، مجلس، ارتش و دادگستری در دستان او سبب شد در ادامه آن‌چنان احکام سنگینی برای خاطیان صادر کند که کم‌کم او را به سرنوشت برخی پادشاهان مجنون در ادوار تاریخی دچار کند؛ پادشاهانی که دقیق بودند و به خاطر همین دقت بیش ‌از اندازه و صدور احکام سنگین کم‌کم سلامت روان خود را از دست دادند.

یکی از نمونه‌های این بررسی، نادرشاه است. نادر پادشاهی قدرتمند و منطقی بود که هیچ رفتار زشتی را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. نمود رفتارهای معقول او را می‌توان زمانی دید که از مردم ایران خواسته بود از سب‌ورفض خلفای راشدین دست بردارند. وی همچنین در مقابل از سلطان عثمانی خواسته ‌بود که مذهب جعفری را به‌ رسمیت بشناسد و رکنی را در مسجدالحرام به شیعیان اختصاص دهد. هرچند که سلطان عثمانی بهانه آورد که نمی‌توان بدعت گذاشت! پس هنگامی که نادر به سمت عثمانی لشکر کشید عثمانیان به جمع‌آوری فتوا علیه «روافض» پرداختند و وقتی لشکریان نادر را در مقابل دروازه‌های بغداد یافتند ناچار شرایط نادر را برای اعزاز و احترام حجاج ایرانی پذیرفتند.

با این‌ حال پنج سال آخر زندگی و حکومت نادر دوران ستم و تعدی بی‌شمار وی به اطرافیان و مردم ایران بود. نادر سلامت روان خود را کم‌کم از زمانی از دست داد که فرزند دلاور خود رضاقلی میرزا را به علت آن‌که همچون پادشاهان رفتار می‌کرد و همچنین به اتهام توطئه علیه پدر، کور کرد و پس از آن دچار پشیمانی و عذاب وجدان شد و در ادامه خودآزاری او تبدیل به دیگرآزاری شد؛ از بس که گناهکاران را به مجازات‌های سخت رسانیده‌ بود کم‌کم عذاب دادن بی‌گناهان نیز به نمایش هیجانات روحی او تبدیل شد تا جایی که یکی دو سال آخر حکومت نادر فاجعه‌ای برای خود او و اطرافیان وی و مردم ایران بود. کور کردن و بریدن گوش و بینی افراد از کارهای عادی و روزانه او شد و تازه این رفتار وی با محکومان در مقایسه با سایر احکامی که صادر می‌کرد سعادتی برای آن‌ها بود. به هر شهری که می‌رفت مردم به دنبال گوشه‌ای برای پنهان شدن بودند. خبر پیوستن برادرزاده‌اش علیقلی‌خان به شورشیان خشم نادر را به اوج رساند و مزاجش را علیل‌تر و خسته‌تر کرد؛ آن‌چنان از خیانت اطرافیان خود واهمه یافت که وسایل فرار به کلات را آماده کرده‌ بود، اما نهایتا اطرافیانش بر اثر اضطراب و وحشت دائمی او را به‌قتل رساندند.
رضاشاه هم که آرمان‌های حکومت خود را مواردی همچون توسعه ملی‌گرایی، آموزش، افزایش قدرت نظامی و صنعتی‌سازی کشور و مبارزه با قبیله‌گرایی قرار داده‌بود، نهایتا تمرکز کل قدرت اجرایی و قضایی و نظامی در شخص او سبب شد دچار اعتیادی در صدور احکام سنگین ناشی از خشم و بوالهوسی‌های کودکانه شود که با ادامه آن دیگر توانی برای رهایی از آن نداشت. وی در ادامه حتی نزدیک‌ترین افرادی را که با کمک آن‌ها به‌قدرت رسیده بود به این تعدیات و احکام ظالمانه دچار کرد؛ تیمورتاش که از سال 1302 پشتیبان رضاشاه و از سال 1304 وزیر دربارش بود در سال 1311 به اتهام ارتشا، اخاذی و اختلاس اما در واقعیت بیش‌تر به‌ علت ترس رضاشاه از قدرت او به پنج سال زندان محکوم شد و پنج ماه بعد بر اثر «حمله قلبی» درگذشت. فیروز فرمانفرما که از سال 1302 یاور و دست راست رضاشاه بود در سال 1308 به اتهام اختلاس اموال دولتی برکنار شد و پس از هشت سال تحت‌نظر ماندن در خانه‌اش، خفه شد. جعفرقلی‌خان‌ سردار اسعد فرزند سردار اسعد فرمانده مشروطه‌خواه، که نیروهای بختیاری‌اش از سال 1302 تا 1307 کمک‌های ارزشمندی به دولت مرکزی کرده‌ بودند در سال 1312 به اتهام توطئه علیه شاه از مقام وزارت جنگ برکنار شد و بدون محاکمه بازداشت و اندکی بعد در زندان کشته‌ شد. ارباب کیخسرو شاهرخ نماینده زردشتیان در مجلس که از سال 1300 طرفدار شاه بود به خاطر سخنرانی پسرش در آلمان در طرفداری از نازی‌ها کشته‌ شد.

علی‌اکبر داور از ترس این‌که به بهانه‌ای رسوا یا کشته شود خودکشی کرد. تدین به جرم اعتراض به کمی بودجه وزارت معارف در مقابل بودجه نظامی زندانی شد و علی دشتی در آسایشگاهی دولتی محبوس گشت و احمد کسروی پس از صدور حکمی به نفع جماعتی که مغضوب رضاشاه بودند از مقام قضاوت برکنار گردید. موارد بی‌شمار دیگر از این قبیل رفتارهای مجنونانه، دیگر راه بازگشتی برای او نگذاشت؛ وی پایه‌های قدرت خود را تباه کرد و زمانی‌که فروغی را که سال‌ها مغضوب و خانه‌نشینش کرده‌ بود هنگام اشغال ایران به دست متفقین فراخواند، استعفای آبرومندانه رضاشاه به عنوان تنها راه آبرومندانه باقی مانده هیچ‌کسی را متأثر نکرد.


سرنوشت مغضوبان رضاشاه؛ از بستری در تیمارستان تا خودکشی

بیشتر بخوانید