فراموشی بخشی از زندگی روزمرهمان است. ممکن است وارد اتاقی شویم و ندانیم چرا وارد شدیم. یا شاید کسی در خیابان به شما سلام کند اما یادتان نیاید که کیست و کجا همدیگر را دیدهاید. اما چرا ما باید فراموشکار باشیم؟ آیا فراموشی نشانهای از ضعف حافظه است یا فوایدی هم دارد؟
یکی از اولین یافتهها در این حوزه این نکته را برجسته کرده بود که فراموشی به سادگی به این دلیل رخ میدهد که حافظه افراد تقلیل میرود. این یافته ناشی از ادعای یک روانشناس آلمانی به نام هرمان ابینگهوس بود که در «منحنی فراموشیاش» نشان داد افراد چطور جزییات اطلاعات تازه را خیلی سریع فراموش میکنند اما این روند با گذر زمان کاهش پیدا میکند. اخیراً این نکته توسط دانشمندان علوم اعصاب تکرار شده است.
اما با این تفاوت که آنها میگویند فراموشی میتواند در خدمت اهداف کاربردی باشد. مغز ما همواره در حال بمباران شدن با اطلاعات تازه است. اگر بنا بود همه جزییات را به خاطر بیاوریم، به یاد آوردن اطلاعات مهم برایمان دشوار میشد.
یکی از روشهایی که از وقوع این اتفاق پیشگیری میکنیم، آن است که در وهله اول توجه کافی نشان نمیدهیم. برنده جایزه نوبل، اریک کاندل و تعداد زیادی از محققان بعد از او، پیشنهاد میدهند که حافظه زمانی شکل میگیرد که پیوندهای (سیناپسهای) بین سلولهای مغزی (سلولهای عصبی) تقویت میشود.
توجه کردن به چیزها این پیوندها را تقویت و حافظه را پایدار میکند. همین مکانیسم ما را قادر میسازد تا همه جزییات نامربوطی که هر روز با آنها مواجه میشویم را فراموش کنیم. بنابراین اگرچه به نظر میرسد که علائم حواسپرتی با افزایش سن در افراد افزایش پیدا میکند و اختلالهای مرتبط با حافظه مانند بیماری آلزایمر با ضعف توجه مرتبط دانسته شدهاند، همه ما نیاز داریم که بتوانیم همه جزییات بیاهمیت را به منظور خلق حافظه فراموش کنیم.
کنار آمدن با اطلاعات تازه
به خاطر آوردن خاطرات گاهی میتواند منجر به تغییراتی در آنها شود تا بتوانیم با اطلاعات تازه کنار بیاییم یا به اصطلاح آنها را مدیریت کنیم. تصور کنید که هر روز باید از یک مسیر مشخص و تکراری به محل کارتان بروید. احتمالاً این مسیر را خیلی قوی در خاطرهتان ثبت کردهاید و پیوندهای مغزی که در زیرلایه این حافظه وجود دارند با هر سفری محکمتر و قویتر شده است.
اما تصور کنید که روز شنبه، یکی از مسیرهای معمول مسدود شده است و راه جدیدی را باید به مدت سه هفته طی کنید.
حافظه شما برای این سفر باید به اندازه کافی منعطف باشد تا بتواند اطلاعات تازه را در خودش جا بدهد. یکی از روشهایی که مغز این کار را انجام میدهد، ضعیف کردن برخی از پیوندهای حافظه است، درحالیکه باید پیوندهای اضافهشده را نیز تقویت کند تا بتواند مسیر جدید را به خاطر بسپارد.
واضح است که اگر نتوانیم حافظهمان را بهروزرسانی کنیم، پیامدهای منفی زیادی برایمان در پی خواهد داشت. اختلال استرس پس از حافظه را تصور کنید که در آن ناتوانی در بهروزرسانی حافظه یا فراموش کردن خاطره آسیبزا به این معنی است که فرد تا ابد به واسطه یادآورهایی که در محیط قرار دارند، برانگیخته میشود.
از منظر فرگشت، فراموش کردن خاطرات قدیمی در پاسخ به اطلاعات تازه بدون شک به نفع انسانها است. اجداد شکارچی-گردآورنده ما احتمالاً هر روز به یک چاله آب امن سر میزدند تا اینکه ناگهان متوجه میشدند که یک گروه رقیب یا یک خرس با سه توله تازه متولدشده در اطراف آن است. اگر مغز آنها قادر نبود حافظه را به روزرسانی کند، نمیتوانست متوجه شود که این مکان دیگر امن نیست. شکست در انجام این کار میتوانست تهدیدی علیه موجودیت و بقای آنها باشد.
فعالسازی مجدد حافظه
گاهیاوقات، فراموشی به دلیل از دست دادن حافظه نیست بلکه به دلیل تغییراتی است که در توانایی ما در دسترسی پیدا کردن به حافظه رخ میدهد. تحقیقات انجام شده روی جوندگان نشان دادهاند که خاطرات فراموششده میتوانند از طریق حمایت از پیوند سیناپسی که در بالا به آنها اشاره کردیم، دوباره به خاطر آورده شوند یا به عبارتی دوباره فعال شوند.
جوندگان یاد گرفتند که یک محرک خنثی (مثل صدای زنگ) را به چیزی ناخوشایند (مثل شوک خفیف به پایشان) ربط بدهند. بعد از چندبار تکرار، جوندگان «حافظه ترس» را شکل دادند که باعث شد شنیدن صدای زنگ هر بار در آنها واکنشی ایجاد کند که انگار منتظر شوک هستند
محققان توانستند پیوندهای عصبیای که در بخشی از مغز به نام آمیگدال، باعث میشد صدای زنگ با شوک جفت شود را، منزوی کنند. آنها سپس بررسی کردند که آیا در غیاب صدای زنگ یا شوک، میتوانند سلولهای عصبی مربوطه را به صورت مصنوعی به نحوی تحریک کنند که باعث شود جوندگان طوری واکنش نشان دهند که انگار منتظر دریافت شوک هستند. آنها این کار را به کمک تکنیکی به نام تحریک آپتوژنتیک انجام دادند که شامل استفاده از نور و مهندسی ژنتیک است و نشان داد که میتوان این حافظهها را فعال و در مراحل بعدی غیرفعال کرد.
بگذارید با یک مثال توضیح دهیم که در مورد انسانها به چه معناست. مثالی که پیش از این زدیم را به خاطر بیاورید. شما کسی را در خیابان میبینید اما اسم او را یادتان نمیآید. شاید حتی اول اسم او را هم می دانید و در یک آن ناگهان اسم او را به یاد میآورید. به این مسئله پدیده نوک زبان گفته میشود. این پدیده را دو روانشناس به نامهای راجر براون و دیوید مک نیل در دهه 1960 بررسی کردند و گزارش دادند که توانایی آدمها در شناسایی ابعادی از واژه گمشده خیلی فراتر از شانس و تصادف رخ میدهد. این نشان میدهد که آن اطلاعات به طور کامل فراموش نشده بوده است.
یک نظریه میگوید که این پدیده به این دلیل رخ میدهد که پیوندهایی که بین واژگان و معانی آنها وجود دارد ضعیف شده است که دشواری به خاطر آوردن اطلاعات مورد نظر را بازتاب میدهد. اما یک احتمال دیگر آن است که این پدیده احتمالاً به عنوان نشانهای عمل میکند مبنی بر اینکه فرد اطلاعات را فراموش نکرده است، فقط در حال حاضر به اطلاعات دسترسی ندارد.
این نظریه میتواند توضیح دهد که چرا با افزایش سن این پدیده با بسامد بیشتری رخ میدهد که یعنی مغز آنها باید اطلاعات بیشتری را مرتب کند تا بتواند به آن اطلاعات مورد نظر دسترسی پیدا کند.
پدیده نوک زبان احتمالاً ابزار مغز برای یادآوری کردن این نکته است که اطلاعات مطلوب فراموش نشده است و اگر تلاش کنند میتوانند با موفقیت به خاطر بیاورند.
خیلی خلاصه، ما ممکن است بنا به دلایل متعدد اطلاعات را فراموش کنیم. شاید چون به قدر کافی به اطلاعات توجه نکردیم یا چون اطلاعات با گذر زمان دچار تباهی میشوند. شاید هم فراموش میکنیم چون قرار است که حافظهمان به روز رسانی شود. و گاهی هم فراموشی اطلاعات به معنی از دست دادن کامل حافظه نیست بلکه به معنای آن است که فعلاً اطلاعات از دسترس خارج شدهاند.
همه این اشکال فراموشی به ما کمک میکنند تا مغزمان کارامدتر عمل کند و در خدمت بقای ما در طی نسلها بوده است.
آیا فراموشی نشانه ضعف حافظه است یا اینکه حافظه ای قدرتمند دارید؟