چرا همه فکر می‌کنند همیشه حق با آنهاست؟

احتمالاً تا کنون شاهد صحنه‌هایی بودید که همۀ افراد درگیر فکر می‌کردند حق با آنهاست و به همین دلیل نیز بحث‌ها و کشمکش‌ها به جایی نرسیده است.

بر اساس یک مطالعه روانشناسی جدید، این وضعیت ناشی از پدیده‌ای است که «توهم کفایت اطلاعات» نام دارد و در چهارچوب آن، افراد معتقدند که «تمام اطلاعات لازم» را برای اتخاذ موضع یا بیان یک استدلال دارند؛ حتی زمانی که واقعا چنین اطلاعاتی ندارند.

درک واقعیت چیزها توسط انسان‌ها، بستگی به نوع سوگیری‌ آنها دارد که باعث می‌شود مرز میان پیش‌فرض‌ها و تفکرات ما درباره هر چیز و «واقعیت» آن چیز محو شود.

روان‌شناسان پیش از این نیز می‌دانستند که افراد بطور پیش‌فرض اعتقاداتی دارند که این اعتقادات بر دیدگاه‌های شخصی و ذهنی‌شان از درک عینی واقعیات تاثیر می‌گذارد و همین باورها و دیدگاه‌ها نیز «اجماع» را تشکیل می‌دهند.

این پدیده که به «واقع‌گرایی ساده‌لوحانه» معروف است، زمانی که با دیدگاه متفاوتی روبرو شویم، می‌تواند باعث بروز مسائلی شود.

برخورد با «واقع‌گرایی ساده‌لوحانه» آسان است؛ زیرا اگر با یک واقعیت عینی موافق نباشند (مثلا حق سقط جنین، مناقشه اسرائیل و فلسطین یا تغییرات آب و هوایی) می‌توان به‌راحتی نظرات آنها را رد کرد زیرا آنها خواسته یا ناخواسته بر اطلاعات نادرستی تکیه کردند.

اما اکنون پژوهشگران در دانشگاه استنفورد و دانشگاه جان هاپکینز، از سوگیری دیگری سخن می‌گویند که «توهم کفایت اطلاعات» نامیده‌اند.

این سوگیری جدید باعث می‌شود افراد تصور کنند که «اطلاعات کافی» برای درک یک موقعیت و تصمیم‌گیری درست درباره آن را دارند؛ آنهم در حالی که هیچ راهی وجود ندارد تا به آنها نشان داد که «نمی‌دانند».

پژوهشگران در این مطالعه توضیح می‌دهند: «از سقراط تا رامسفلد، مردم اغلب اذعان می‌کنند که چیزهای زیادی وجود دارد که نمی‌دانند، از جمله درباره "ناشناخته‌ها شناخته نشده". اما بر خلاف آنچه در "واقع گرایی ساده‌لوحانه" دیده می‌شود که درباره واقعیت عینی سخن می‌گویند، در پدیده "توهم کفایت اطلاعات" مردم فکر می‌کنند که می‌توانند ناشناخته‌های شناخته نشده را نیز توضیح دهند.»

این کار باعث می‌شود که افراد با فرض اینکه «تمام اطلاعات مورد نیاز را دارند»، با اطمینان در جامعه نظرات خود را شکل دهند و ارزش‌ها و رفتارها را تقویت کنند، بدون اینکه از خود بپرسند که چقدر «نمی‌دانند».

این تیم در گزارش خود می‌افزاید: «بطور مثال، هنگامی که یک خودرو در خیابان متوقف می‌شود، رانندگان بسیاری از خودروهایی که پشت آن قرار دارند ناراحت می‌شوند و شروع به بوق زدن می‌کنند. زیرا فکر می‌کنند که اطلاعات کافی برای توجیه بوغ زدن خود را دارند. با این حال، بعد از لحظاتی، هنگامی که مادری به همراه کالسکه کودکش مقابل چشمان این رانندگان عصبانی در عرض خیابان دیده می‌شود، آنگاه مشخص می‌شود که آنها فاقد اطلاعات مهمی هستند که راننده اولین خودرو داشته است.»

اگرچه این مثال پیش پا افتاده به نظر می‌رسد، اما بیانگر پدیده‌ای است که می‌تواند پیامدهایی برای موقعیت‌های جدی‌تر مثلا در موضوعات سیاسی یا روابط شخصی داشته باشد.

برای نشان دادن این تعصب خاص و تفاوت آن با واقع گرایی ساده‌لوحانه، تیم تحقیق به بررسی عملکرد ۱۲۶۱ کابر آمریکایی از مسیر پلتفرم آنلاین Prolific پرداخت.

شرکت کنندگان در این تحقیق، مقاله‌ای را درباره کمبود آب در یک مدرسه خیالی خواندند. با این تفاوت که شرکت کنندگان در گروه اول، بخشی از مقاله را خواندند که درباره «دلایل ادغام این مدرسه با مدرسه‌ای دیگر» سخن می‌گفت و اعضای گروه دوم، بخشی را که فقط در این باره استدلال کرده بود که «چرا این مدرسه نباید ادغام شود» و به یافتن راه حل‌هایی برای این مسئله امیدوار بود.

یک «گروه کنترل» هم وجود داشت که همه بخش‌های این مقاله را بطور کامل خواند؛ هم استدلالات درباه ضرورت ادغام آن در دیگر مدارس و هم استدلالات درباره اهمیت عدم ادغام آن.

تیم پژوهش دریافت که اکثر افراد در هر دو گروه یک و دو (طرفدار ادغام یا طرفدار جدایی) معتقد بودند که «اطلاعات کافی» برای تصمیم گیری درباره آینده مدرسه دارند.

در مقابل، تنها حدود ۵۵ درصد از اعضای «گروه کنترل» معتقد بودند که مدرسه باید ادغام شود.

همچنین کسانی که تنها نیمی از اطلاعات را در اختیار داشتند، بیش از دیگر مطمئن بودند که دیگر افراد نیز همان توصیه‌های آنها را خواهند داشت.

تیم پژوهش می‌نویسد: «این مطالعه نشان داد چگونه افراد (در حالی که حتی نیمی از اطلاعات مربوطه را ندارند یا یک دیدگاه مهم را ندیده‌اند) نه‌تنها تصور می‌کنند اطلاعات کافی را درباره آن موضوع دارند، بلکه معتقدند که سطح نسبتاً بالایی از شایستگی را برای ارزیابی دقیق موضوع و اتخاذ تصمیمی منصفانه درباره آن را نیز دارند.

البته این تحقیق همچنین نشان داد که برخی از شرکت‌کنندگان، پس از آگاهی از نیمه دیگر اطلاعات، مایل بودند توصیه‌های خود را تغییر دهند. به این ترتیب هنگامی که بقیه استدلال‌ها به این افراد داده شد، نظرات آنها شبیه نظرات اعضای «گروه کنترل» شد و حدود ۵۵ درصد طرفدار ادغام و ۴۵ درصد طرفدار جدا ماندن مدرسه شدند.

نتایج این تحقیق نشان داد که به اشتراک گذاری مجموعه‌ای از اطلاعات، ممکن است منجر به توافق بیشتر شود. همچنین نشان داد که با سطح معینی از خودآگاهی، می‌توان بر «توهم کفایت اطلاعات» غلبه کرد.

تیم تحقیق نتیجه‌گیری کرد: «اگرچه ممکن است مردم ندانند که چه چیزهایی را نمی‌دانند، اما احتمالا همچنان سطحی از خردمندی در میان آنها وجود دارد که به "ناکافی" بودن اطلاعات باور داشته باشند.... بنابراین در دنیایی با قطبی‌سازی شگفت‌انگیز و اطلاعات مشکوک، این فروتنی و کنجکاوی درباره کمبود اطلاعات، ممکن است به ما کمک کند تا قبل از قضاوت دیگران، دیدگاه دیگران را بهتر در نظر بگیریم.»




چرا همه فکر می‌کنند همیشه حق با آنهاست؟

بیشتر بخوانید