روایت یک استاد از «کار‌های عجیب و غریب» در دانشگاه تهران؛ کسانی که بدون یک روز تدریس استاد تمام شده‌اند!

مشروح گفت‌وگو با تقی آزاد ارمکی را در ادامه می‌خوانید. با این توضیح که این گفتگو قبل از برکناری رئیس دانشگاه تهران صورت گرفت.

فضای دانشگاه تهران در آستانه آغاز سال تحصیلی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

دانشگاه تهران به لحاظ تاریخ معاصر ایران، مرکز آموزش عالی بوده و در اتفاقی که در این دانشگاه می‌افتاد، به ساختار وزارت علوم شکل می‌داده است. به عبارت دیگر به لحاظ عملکردی و ساختاری، همیشه دانشگاه تهران نظام آموزش عالی را صورت‌بندی می‌کرده؛ اگر آیین‌نامه، مصوبه و یا شیوه‌ای بوده است. از این جهت هم اهمیت رئیس دانشگاه از وزارت علوم بیشتر بوده است.

ولی در دولت گذشته ما کار‌هایی را انجام دادیم که هم دانشگاه و هم نظام آموزش عالی در ایران از اهمیت خودش افتاد. البته رمز و رازش به «دانش در ایران» بر می‌گردد. یعنی تقریبا یک تعریف ایدئولوژیک از علم ارائه دادیم و سازه‌ای قلمدادش کردیم که بیشتر نظام سیاسی و دولت‌ها تعیین‌کننده بودند تا نیرو‌های مؤثر در دانشگاه؛ مثل استاد، دانشجو و پژوهش.

این تغییر اتفاق افتاد که به نظرم تغییر خیلی هولناک و وحشتناکی برای کشور بود و موجب یک نوع میرایی دانش و دانشمندی در ایران هم شد و غلبه کارمندی و سیاسیون بر دانشگاه و نظام آموزش عالی. آن وقت نتیجه این شد که دانشگاه تهران از مرکزیت نظام آموزش عالی به بخشی از نظام آموزش عالی تبدیل شد. یعنی یکی از عناصر کم اهمیت کل نظام آموزشی شد.

این شد که دانشگاه با اشاره به اینکه بر اساس نامه سیمایی صراف و دانشگاه به عنوان بخشی از سازمان وزارت آموزش عالی قرار گرفت و انتخاب رئیس و بخشنامه‌های آن هم از بالا به پایین شد. یعنی استادان در این صحنه آموزش عالی یا دانشگاه تعیین‌کننده نبودند؛ یا پژوهش‌هایی که دانشجویان و استادان می‌کردند را ساخت آموزش عالی نمی‌داد بلکه سیاست‌ها حکم می‌کرد که چه کسی چه بخواند و تولید رشته و پژوهش و دانشجو و انتخاب رئیس دانشگاه همین طور رقم خورده است.

خصوصا در دولت سیزدهم بدترین شکل این قصه اتفاق افتاده است. یعنی قبل‌تر داشتیم، ولی خودش را خیلی زیاد نشان داد و از میان مجموعه استادان، ضعیف‌ترین فرد برای رئیس دانشگاه انتخاب شد؛ کسی که در حاشیه بود و تخصصش هم حاشیه بود. یعنی من به عنوان یک معلم و کسی که دارد در حوزه علوم اجتماعی کار می‌کند، مدعی هستم که یکی دو تا رشته در علوم اجتماعی رشته نیستند و این‌ها بیشتر فن هستند. مثلا مدیریت یک حوزه آکادمیک به معنای جدی نیست و بیشتر به عنوان مجموعه‌ای از فنون برای ساماندهی و کار بوروکراتیک است.

ضعیف‌ترین آدمی که وجود دارد به عنوان رئیس دانشگاه انتخاب می‌شود. به همین دلیل دانشمندی و دانشگاه به سخره گرفته شد. در دوره ریاست آقای دکتر مقیمی، دانشگاه تهران به یکی از بخش‌های حوزه سیاسی تبدیل شد و فضایش سیاسی، اداری، و امنیتی شد. چیزی که الآن در کل دانشگاه حاکمیت دارد، حوزه امنیت، حراست و دوربین‌هایی است که همه جا طراحی شده و گذاشته‌اند؛ از در ورودی دانشکده‌ها تا آخر آن‌ها دوربین گذاشته شده است. بعد این‌ها مانیتور می‌شود و یک فضای کاملا امنیتی بر دانشجو، استاد و کارمند حاکم شد و کمتر هم ما می‌بینیم که مثلا حوزه دانش، دانشمندی و نقد و بررسی در دانشگاه وجود داشته باشد.

مثلا سالن‌های دانشگاه اگر تا گذشته محل ورود سمینار‌های ملی و بین‌المللی و یا انجمن‌های علمی بود، همه این‌ها بیرون ریخته شده‌اند. همه انجمن‌های علمی از دانشگاه بیرون ریخته شده‌اند و دیگر هیچ سمیناری و کنفرانسی در دانشگاه برگزار نشد و همه سالن‌های دانشگاه تعطیل شد. در حوزه حاشیه دانشگاه تهران هم شما می‌بینید که یک نوع مداخله امنیتی و سیاسی شد. سال گذشته تمام مراکز فرهنگی، هنری و دانشجویی مورد تهاجم قرار گرفت و به سراغ تعطیلی کافه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها رفتند.

در مجموع این نهاد مهم بخش آموزش دانشگاه تهران از حیّز انتفاع افتاد و به یک بخش کاملا اداری، بروکراتیک و سیاسی تبدیل شد که حوزه امنیت بیشتر از حوزه دانشگاه در آن دیده می‌شود. نتیجه‌اش اخراج یا بازنشستگی خیلی از استاد‌ها شد که با شیوه‌های مختلف بهترین استاد‌های دانشگاه به بازنشستگی دعوت شدند و یا به گونه‌ای رفتار شد که آن‌ها را به بازنشستگی مجبور کردند. رئیس دانشگاه می‌گفت بازنشسته نداشته‌ایم، ولی حداقل در دانشکده علوم اجتماعی نگاه کنیم که بسیاری را غیر مستقیم تشویق و شرایطی فراهم کردند که استاد مجبور شد به سمت بازنشستگی برود؛ کسانی که تازه حالا به بلوغ و عقل کافی رسیده‌اند و می‌توانستند مؤثر واقع شوند.

در رشته مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی، جمعیت‌شناسی، سیاستگذاری اجتماعی و مطالعات فرهنگی که رشته‌های مهم علوم اجتماعی در ایران هست، طوری سیاستگذاری شد که برگزیدگان و سرآمدان این‌ها بازنشسته شدند، به حاشیه رفتند و یک ضعف پنهان عجیب و غریبی بر دانشگاه مستولی شده است.

آیا دستور رئیس جمهور در خصوص بازنگری مجدد پرونده استادان اخراجی، تأثیری در این روند داشت؟

موجب شده که اخراج متوقف شود، ولی به سادگی هم نیست. در حالت عادی تا نامه بازنشستگی استاد به بخش اداری برسد شش-هفت ماه طول می‌کشد؛ نظام دانشگاه تهران یک روزه این را طی می‌کرد. فوری همه نیرو‌ها بسیج می‌شدند برای اینکه یک روزه نامه استاد از اتاقش تا بازنشسگی یک روز تا نهایتا یک هفته منتقل شود. یعنی ارائه مصمم و همه جانبه وجود داشته برای اینکه فرد را کاملا از دانشگاه اخراج کنند.

من شاهد مثال دارم که ساعت ۱۰ از استادی نامه بازنشستگی را گرفته‌اند و ساعت دو بعد از ظهر حکم بازنشستگی او صادر شده است. در واقع این بیرون انداختن است و آدمی که با این شیوه‌های ماکیاولیستی کنار رفته حاضر نیست دوباره برگردد. من می‌توانم حداقل چهار-پنج موردش را در دانشکده علوم اجتماعی و دانشکده‌های دیگر بشمارم.

برخی را اخراج نکردند، ولی از آن طرف کار‌های خلاف دیگری کردند. مثلا ممیزی دانشگاه در تابستان تعطیل است، این‌ها غیر قانونی و غیر اخلاقی جلسه ممیزی تشکیل می‌دهند؛ آدم‌هایی که هیچ صلاحیت نداشتند را تبدیل وضعیت و استاد کردند. کسی که یک روز هم در دانشگاه درس نداده، می‌بینید که استاد تمام می‌شود؛ کسی که تمام وقتش از صبح تا شب در مجلس است. در مورد افراد دیگری که وزیر یا معاون وزیر بوده‌اند، دانشگاه تهران کار‌های عجیب و غریبی کرده که این به سادگی قابل پاک کردن نیست و مسئولش هم سیاست‌های دکتر مقیمی است و نوع نگاهی که به دانشگاه وجود داشته است.

یعنی شما امید به تغییر ندارید؟

امیدی برای تغییر وجود دارد و حداقلش این است که ظاهرا خطا‌های رادیکال اتفاق نمی‌افتد؛ ولی پنهان دارد صورت می‌گیرد. من نمی‌دانم چرا سیستم دارد در مورد یکی از اصلی‌ترین جا‌ها مماشات می‌کند؟ رئیس دانشگاه در ایران از وزارت علوم مهمتر است و او دارد ترک‌تازی می‌کند و دوره سیاه را در این دانشگاه تعمیق می‌بخشد. یعنی بدترین سیاست‌ها در دانشگاه تهران دارد اتفاق می‌افتد؛ به واسطه ضعیف‌ترین استاد و کسی که غیر متخصص‌ترین آدم دانشگاه تهران است و متأسفانه تخصص کافی ندارد.

مثلا جایی که خودش زندگی می‌کند را «دانشکدگان» کرده؛ دانشکدگان مدیریت چیز عجیبی است. دانشکده‌هایی درست کرده که هیچ ربطی به دانش ندارند و یک دانشگاه در گوشه ایران باید این رشته را طراحی می‌کرد و اینجا به علم به ما هو علم می‌پرداخت. مجموعه آدم‌های عجیب و غریبی را از کناره‌های حوزه دانش و علم وارد کرده و آن‌ها را به عنوان استاد استخدام کرده است. به نظرم دوره سیاه دانشگاه تهران با مدیریت آقای دکتر مقیمی رقم خورد و این لکه سیاه در آموزش عالی ایران به سادگی قابل رفع نیست.

شما کسی را می‌شناسید که در دو سه سال گذشته با مشکلاتی مثل بازنشستگی اجباری یا اخراج مواجه شده است؟ آیا می‌توان امیدوار بود که از اول مهر ماه این استاد‌ها به دانشگاه برگردند؟

من در علوم اجتماعی حداقل ۱۲ نفر آدم می‌شناسم که مورد حذف، بازنشستگی و اخراج قرار گرفته‌اند. ولی شاید هشت نفر آن‌ها کلا رفته‌اند و چهار نفر آن‌ها هم دارند می‌چرخند و هنوز بلاتکلیف هستند که درس داشته باشند یا نداشته باشند و حقوقشان را بدهند یا ندهند. دیگر امکان بازگشت آن‌ها نیست، چون حکم بازنشستگی زده‌اند و سازمان بازنشستگی هم حکم آن‌ها را امضا کرده و همه کار‌های اداری آن‌ها انجام شده است.

یعنی آن‌ها شرایط سیاهی است که به پیشانی دانشگاه زده شده و قابل بازگشت نیست. تنها امیدی که وجود دارد این است که این سیاست دیگر ادامه پیدا نکند. ولی چیزی که اینجا وجود دارد این است که امکان اینکه بشود نیروی ممتاز برای دانشگاه استخدام کرد، دیگر از بین رفته است. چون همه جا‌های ممکن را پر کرده‌اند به واسطه نیرو‌هایی که غیر ممتاز بوده‌اند. در گروه جامعه‌شناسی کسانی را وارد کرده‌اند که هیچ صلاحیتی نداشتند و از یک رشته دانشگاه پیام نور حاشیه‌ای استاد دانشگاه تهران شده، ولی یک کسی که دانشگاه‌های معتبر بین‌المللی درس خوانده معلق مانده است. چنین چیز‌هایی اتفاق افتاده که به نظرم چهار-پنج سال نیرو می‌خواهد تا بتوان این را به نقطه صفر برگرداند.


روایت یک استاد از «کار‌های عجیب و غریب» در دانشگاه تهران؛ کسانی که بدون یک روز تدریس استاد تمام شده‌اند!

بیشتر بخوانید