اجابت دعای شیخ حسین انصاریان در پاتوق کارتن خواب ها!/معجزه سفره افطار میان ته خطی ها

یکی از کارتن خواب های ته خطی اور دوز کرد، رفت آن دنیا. احیایش کردند. دوباره برگشت و وقتی قلبش شروع به تپیدن کرد که صدای الله اکبر اذان در بیابان‌های خلازیر پیچیده بود و این رفتن وبرگشتن جرقه ای شد برای تغییر.آ شیخ حسین انصاریان! ما امشب، اینجا در میهمانی افطار وسط پاتوق کارتن خواب ها اجابت دعاهایتان در حق این جماعت غریب را به چشم دیدیم. جایتان خالی...

گروه زندگی؛ عطیه اکبری: خدا می‌داند آن راننده‌هایی که وقتی از خیابان فرعی نزدیک به پاتوق کارتن خواب های خلازیر رد می‌شوند پایشان را بیشتر روی گاز می‌گذارند تا سریع از پاتوق نشئه‌ها دور شوند، امروز با دیدن یک سفره افطاری وسط همان پاتوق، چه فکری پیش خودشان می‌کنند. چه جمله‌هایی در ذهن شان رد و بدل می‌شود؟ مثلاً ممکن است بگویند کارتن خوابی که از صبح تا شب خمار است و از شب تا صبح دنبال دله دزدی و جور کردن پول مواد فردایش، سفره افطار به چه کارش می‌آید! اصلاً این جماعت مگر درکی از ماه رمضان دارند؟ حتی ممکن است یک انتقادی هم به بانی سفره کنند و بگویند به جای سفره افطار انداختن برای کارتن خواب ها، این هزینه را بدهید برای افطاری چند روزه دار واقعی نیازمند تا ثوابش هم دو چندان شود.

اما ما در عصر یک روز بهاری ماه رمضانی دعوت تان می‌کنیم به سفره افطار وسط معرکه کارتن خواب های خلازیر تا هر چه در ذهنتان رشته‌اید پنبه بشود. خدا را چه دیدید شاید شما هم بعد از خواندن این روایت‌ها و آنچه در این سفره افطاری با میهمانان ته خطی‌اش گذشت، همین یکی دو روز باقیمانده از ماه رمضان را بانی یک مهمانی افطاری شوید برای جماعتی که خیلی هاشان منتظر یک جرقه‌اند برای تغییر.

از کنارگذرآزادگان بعد از پل شهید کاظمی که رد شدید رد کوره‌های آجرپزی را بگیرید، کمی جلوتر می‌رسید به یک فرعی. آخر فرعی رو به روی کانکس خدمات کاهش آسیب، برو و بیای سفره افطاری را می‌بینید. کارتن خواب ها هم که معرف حضور هستند. با همین نشانه‌ها که مدیر موسسه کاهش آسیب نور سپید هدایت می‌دهد و عبور از یک جاده خاکی می‌رسیم به مقصد.

پاتوق کارتن خواب های خلازیر

*یک دعوت ویژه از کارتن خواب های زیر زمین

هوا نیمه ابر است و باد خنکی صورت میهمانان ماه خدا را نوازش می‌کند. نوای ملکوتی ربنا در محوطه پاتوق کارتن خواب های ته خطی خلازیر طنین انداز شده و همین نواست که باعث می‌شود کارتن خواب ها یکی یکی از دل پاتوق‌هایشان با تعجب بیرون بیایند. این پاتوق که می گوییم برای هر کارتن خواب یک شکلی دارد. این‌ها را قبل از آمدن مان به خلازیر از زبان سپیده علیزاده می‌شنویم. او گفته بود در پاتوق خلازیر ،کارتن خواب هایی زندگی می‌کنند که مثلاً بعضی هاشان ۲۰ سال است در یک گودال خاکی زیرزمین زندگی می‌کنند و روز و شب فقط مواد مصرف می‌کنند.

اما حالا نوای ربنا را که می‌شنوند و سفره افطار را مقابل کانکس کاهش آسیب می‌بینند برای لحظاتی دل می‌کنند از آن خانه کذایی و بیرون می‌زنند از زیر زمین، از آلونک پر از سیاهی. نزدیک به سفره افطار که می‌شوند تعجب نگاه‌های خمارشان هم بیشتر می‌شود. فکر می‌کردند قرار است یک پرس غذا مهمان نیت خیر خیران باشند و تمام... اما تعجب می کنندکه این دفعه یک سفره افطار پیش روی‌شان است مثل همان سفره‌های افطار خانه، با همان مخلفات. از شله زرد و حلوا و نان پنیرسبزی تا آش و یک حال خوب. شبیه حال خوب خانه و میزبانانی که با آنها مثل یک مهمان واقعی محترم رفتار می‌کنند.

*سر این سفره عمو عزت، عزت دارد

یکی از کارتن خواب هایی که خودش را رسانده پای سفره افطاری پا به سن گذاشته است. پیرمردی هست برای خودش. موها و ریش‌های نامرتبش یک دست سفید است. نامش عمو عزت است. هم قطارهایش می گویند چند سالی می‌شود که کارتن خواب شده. چطور و چرایش را نمی‌دانیم. اما چشمان عمو عزت از وقتی سر سفره افطار نشسته مدام پر می‌شود و خالی می‌شود از بغض. نگفته پیداست که دلش هوایی شده. احساس کرده اینجا سر این سفره مثل اسمش عزت دارد. حتماً یاد مهمانی‌هایی در خاطرش زنده شده که قبل از افتادن در چاه ویل اعتیاد وکارتن خوابی به آن دعوت می‌شد یا مهمانی‌هایی که پدرسالارش بود و همه را دور خودش جمع می‌کرد.

*اینجا، هم ماه رمضان حرمت دارد هم دعای ربنا شنونده!

دو جوان شانه به شانه هم کشان کشان خودشان را می‌رسانند به سفره افطاری. هم سن و سال همند. مشخص است که هم پیاله هم هستند و جوانی‌شان را کنار هم دود می‌کنند. اینجا، در بیغوله کارتن خواب ها، ماه رمضان حرمت دارد. ربنا شنونده دارد. مصداقش همین دو کارتن خوابند که یکی‌شان نشئه است و یکی‌شان خمار. این را میزبان سفره به من می‌گوید. هنوز اذان مغرب را نگفته‌اند. آنکه خمار است با آن دست‌های سیاه و صورت سیاه چرده‌ای که معلوم نیست چند وقت است رنگ حمام به خودش ندیده، حرمت نگه داشته و منتظر صدای اذان می‌ماند برای خوردن غذا با اینکه روزه نیست. دست‌هایش را رو به آسمان بلند کرده. خیلی دوست دارم بدانم در دلش چه می‌گذرد و دعایش چیست اما ترجیح می‌دهم خلوتش را به هم نزنم. شاید تلاطم درونش یک خروجی داشته باشد و آشتی کند با زندگی. تک تک این صحنه‌ها پاسخ روشنی است برای افرادی که ممکن است بگویند سفره افطار انداختن برای این جماعت بیهوده است. اگر شما هم جزو همین دسته هستید با ما همراه شوید برای شنیدن ادامه روایت‌ها.

*وقتی دست محبت باشد

بانی این سفره افطاری حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. اینکه وسط پاتوق سفره افطاری پهن کرده که چه بشود؟ «سپیده علیزاده»؛ مسئول موسسه نورسپید هدایت همه سال‌های جوانی‌اش را وقف حمایت از زنان ومردان آسیب دیده کرده است. روش کاری او و مددکارانش حمایت است. زبانشان هم زبان محبت است و همدلی نه زبان زور و نصیحت‌هایی که تهش قرار است کارتن خواب سر از کمپ اجباری در بیاورد و مدتی بعد هم روز از نو و روزی از نو.

چند دلیل و مدرک مستند هم دارد برای اثبات درست بودن این نوع حمایت. همه بانیان سفره افطار در تب وتاب هر چه بهتر برگزار شدن این بزم افطاری‌اند. علیزاده هم همین طور، اما در همین هیاهو می‌پرسیم کجایند سندهای معتبرتان؟ و آن وقت است که یکی یکی زنان جوان و پا به سن گذاشته‌ای را نشانمان می‌دهد که در حال پذیرایی از کارتن خواب ها هستند.

گروه مددیاران موسسه نورسپید هداست که در حال میزبانی از کارتن خواب ها هستند همگی روزگاری کارتن خواب بودند

*این سندهای معتبر

مونا، شهرزاد، بهناز.... این سندهای معتبر، مددیاران اعتیادی هستند که تک تکشان پیش از این، کارتن خواب بودند و هر کدام اوضاعی بدتر از کارتن خواب های ته خطی اینجا داشتند. علیزاده مونا را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «مثلاً همین مونا ۲۶ سال کارتن خواب ته خطی بوده. یعنی نیمی از عمرش را» و بعد ادامه می‌دهد: «وقتی می گوییم ته خطی یعنی هر خلافی را فکرش را بکنید کرده‌اند و ترس از هیچ چیز نداشته‌اند.» اما یکی پیدا شد که پیدایشان کرد وسط معرکه خلاف و خماری و نشئگی و دست محبت کشیده روی سرشان و مادری کرده برایشان. حالا تک تک همین به قهقهرا رفته‌ها شده‌اند ناجی کارتن خواب های مثل خودشان. یک تیم ۱۴ نفره قدرتمند.


«مونا» یا همان ننه کارتن خواب های پاتوق که این روزها مددیار اعتیاد است، ۲۶ سال کارتن خواب بوده و حالا ناجی معتادان کارتن خواب است

*ماجرای اوور دوز کارتن خواب و احیا

«ننه! ننه! بدو. یکی اونجا اوردوز کرده!» صدای یکی از کارتن خواب هاست. هاج و واج مانده‌ایم که به قول خودشان ننه این کارتن خواب ها کیست؟ که مونا از آن طرف سفره افطار به سرعت برق و باد خودش را می‌رساند و می‌روند بالای سر جوانی که از شدت مصرف مواد، آور دوز کرده. قبل از رسیدن ننه، یکی از کارتن خواب ها که احتمالاً خمار بوده خواسته در حق هم پاتوقی‌اش سنگ تمام بگذارد و پتوی پاره‌ای را روی پسرک انداخته. صحنه آور دوز کردن و ریق رحمت را سر کشیدن در میان کارتن خواب ها یک صحنه عادی و طبیعی است. اما آن کارتن خواب دوم که انگارکمی سرحال‌تر بوده، فهمیده که سوژه هنوز تمام نکرده و ننه را صدا می زند.

ننه دست‌ها را قلاب می‌کند و با همه توان می‌گذارد روی قفسه سینه پسر کارتن خواب و شروع می‌کند به احیا. می‌شمرد؛ هزار و یک... هزار و دو... هزار و سه. ما هم دورتر می‌ایستیم به تماشا. پنج دقیقه‌ای عملیات احیای ادامه پیدا می‌کند و به برکت سفره افطار و آن لحظات ملکوتی، عمر جوان کارتن خواب به دنیا می‌ماند و از یک مرگ حتمی نجات پیدا می‌کند. حالا نوبت اصل کار است.

*معجزه سفره افطار

یکی آن دنیا رفته و برگشته و بعد از آنکه نفس‌هایش دوباره به شماره افتاده، با صدای االله اکبر اذان که در بیابان‌های خلازیر طنین انداز شده به این دنیا بر می‌گردد، جرقه برای تغییر از همین لحظه آغاز شده است. قدر این لحظه را ننه مونا و سپیده علیزاده خوب می‌دانند. برای همین هم سفره افطار و مهمان‌هایش را رها می‌کنند و می نشیننند رو به روی پسر جوان. نمی‌شنویم چه می گویند به او. اما بعد از چند دقیقه بغض پسرجوان کارتن خواب می‌ترکد و شروع می‌کند به گریه کردن و حسن ختام این آور دوز، آن هم درست در چند قدمی بزم افطار می‌شود تصمیم کبری جوان برای ترک کردن و بازگشت به زندگی. علیزاده کار امروز را به فردا نمی‌اندازد و سریع دست به کار می‌شود. یکی از بهبود یافته‌ها را مأمور می‌کند و رحمان را سوار ماشین می‌کنند و به کمپ می‌برند.

*هزار راه نرفته...

خدا قوت می گوییم به مونا و سپیده علیزاده و به کلمات پر از توان و وزنشان. اینجا کلمات باید خیلی وزن داشته باشد و قدرت نفوذ تا بتواند راهی پیدا کند در آشفته بازار زندگی کارتن خواب های ته خطی. اما علیزاده می‌گوید: «ما فقط نصف راه را رفته‌ایم. نصف مهم‌ترش مانده. آن بخش مهم‌تر همراهی است. دست نوازش است. حمایت است. همان چیزی که تک تک این کارتن خواب ها تشنه آن هستند. ما رحمان را به کمپ بردیم اما رهایش نمی‌کنیم. تا زمان ترک کردن و بعد از آن هوایش را داریم. جرقه اولیه در ذهن این پسر خورده اما برای ادامه نیاز دارد به دلگرمی. این سفره افطار وسط این بیابان هم مصداقی از همین دست نوازش است. ما اینجا یک کانکس کاهش آسیب داریم برای ارائه خدمات به کارتن خواب ها. همین غذایی که الان کارتن خواب ها می‌نشینند سر سفره افطار و می‌خورند را می‌توانیم مثل بقیه خدمات بهشان بدهیم. مونا همیشه اینجاست. همه زندگی‌اش را گذاشته برای برگرداندن این کارتن خواب ها به زندگی. اصلاً برای همین هم بهش می گویند ننه! اما امروز سفره افطار پهن کردیم. همان خوراکی‌هایی را سر سفره گذاشتیم که در سفره افطار خانه‌هایمان هست. بلندگو گذاشتیم تا دعای قبل از افطار در پاتوق‌های زیرزمین و روی زمین کارتن خواب های اینجا پخش شود. برای اینکه بفهمند فراموش نشده‌اند. احساس می‌کنند هنوز هستند و در همین حس و حال‌هاست که یکی مثل رحمان بعد از اوور دوز معجزه می‌شود در روحش و تصمیم می‌گیرد برای راهی تازه.»

*پسربچه دو ساله معتاد با دو ماه پاکی!

مونا یا همان ننه کارتن خواب ها که خودش روزگاری تک تک این لحظات را در زندگی تجربه کرده این جمله‌ها را تأیید می‌کند و ادامه می‌دهد: «ما هم برای همین اینجاییم» و موبایلش را از جیبش در می‌آورد و عکس پسر بچه دو ساله‌ای را نشانمان می‌دهد؛ «این بچه را می‌بینید؟ یک ماه است که پاکی داره.» از گرد شدن چشم‌هایم می‌فهمد که چقدر متعجب شدم و قبل از آنکه چیزی بپرسم، ادامه می‌دهد: «مادرش در همین پاتوق کارتن خواب بوده و از وقتی بچه به دنیا آمده مواد می‌کشیده و بچه را هم دودی کرده است. خانم علیزاده در همین پاتوق خلازیر دست این مادر وکودک را گرفت. چند وقت طول کشید. آنقدر با مادر دل دادیم و گرفتیم تا بالاخره خودش راضی شد به ترک کردن. حالا مادر و کودک، هر دو در مرکز ترک اعتیاد مادر و کودک هستند. ما رهایشان نکردیم. هر چند روز یک بار بهشان سر می‌زنیم. حرف می‌زنیم.»

*شیخ بزرگ! جایتان خالی، دعاهای شما برای کارتن خواب ها اینجا اجابت می‌شود

دو طرف سفره افطاری پر شده از کارتن خواب هایی پر از قصه‌های نگفته، دردهای نشنیده. اگر کارگردانی اینجا باشد می‌تواند از سرنوشت هر کدام شان یک فیلم سینمایی به یاد ماندنی بسازد. من هم ایستاده‌ام به نظاره. نگاهم به دست‌های سیاهشان است. به چشم‌هایشان. چشم‌های بعضی هاشان عجیب غم دارد. یاد دعاهای شیخ حسین انصاریان در شب‌های قدر می افتم. وقتی در آن شب‌های ملکوتی سر زد به ظلمت زندگی این کارتن خواب ها و گفت: «خدایا! می‌خوام برای اونایی که هیچ کسی رو ندارن،‌ دعا کنم. واقعاً غریب‌اند؛‌ معتادان گوشه خیابونا و زیر پل‌ها. و یک گروه دیگری که خیلی دلم براشون می‌سوزه؛ خانم‌هایی که بر اثر فقر یا بر اثر هوای نفس، دچار آلودگیِ دامن شدن. خدایا همه‌شون رو با این احیای ما،‌ شریک قرار بده. خدایا!‌ همه‌شون رو هدایت کن. آگه صدای این مردم رو می‌شنوی، خدایا همه‌شون رو بیامرز...»

آ شیخ حسین انصاریان! نفس حق شما و دعای خیرتان شاید دور و دیر، اما دست به دست می‌رسد به آسمان هفتم تا خود خدا معجزه کند در زندگی کارتن خواب های از همه جا رانده و مانده. ما امشب، اینجا اجابت شدن دعاهایتان را به چشم دیدیم. جایتان خالی...

پایان پیام/

بیشتر بخوانید