گروه جامعه؛ نعیمه جاویدی: نشسته باشی وسط خانه، کلمههای اخبار را بالا و پایین کنی در گوش و ذهنت، دلشوره دیدار مولایی که برایش عزاداری کردی و عطش کربلایش را داری در سینهات چنگ بزند آن وقت خوره آن راز قدیمی هم بیفتد به بند، بند ذهنت و بخواهی از بین اشکهای پیرزنی سینه سوخته، بزرگتری پیرغلام و پیرکنیز اهل بیت(ع) کلمه بیرون بکشی و بدانی چرا وقتی برایت خیر میخواهند گریه میکنند؟
حال تو باید حال عجیبی باشد. مثل تشنهای در انتظار آب. سردرگمی که مانده کدام راه را باید برود؟ یکی باید بیاید و به تو کمک کند تا سر از این راز در بیاوری.
یعنی خاورمیانه اشکش را درآورده؟!
پیرزن کنج تخت خوابش کز کرده است. دانههای سبز و شفاف تسبیح یکی یکی توی دستش میچرخد و لبهایش تکان میخورد به نجوای ذکر. پاهای چروکیده و کم رمقش را با دست دیگر میمالد. تلویزیون اخبار مربوط به تحولات عراق را نشان میدهد. گزارشگر میگوید که این بار چندمی است که طرفداران مقتدا صدر در آستانه ایام مذهبی، آرامش عراق را بر هم میزنند؛ تحلیل پشت تحلیل...
انگار دانههای فلفل سیاه چشمان پیرزن غلت میخورد در موج دریایی که نگاهش را پر کرده است. دانههای اشک روی پف و چروک های دور چشمش سیل میشود و به چاله بین چشمان و گونههایش که میرسد، جاگیر میشود و دوباره سر میخورد و می افتد پایین. دانههای سبز تسبیح هم تر میشود. لبهای پیرزن دوباره تکان میخورد، این بار نه اما از ذکر و نجوا. سیلِ چشمانش به لبهایش رسیده انگار. دنبال واژه میگردد تا کلمه ردیف کند پشت سر هم. درست مثل دانههای منظم تسبیح. غم اما نمیگذارد و مجال نمیدهد. بغض، زیر گلویش را فشار میدهد. مثل مرد بی رحمی که گلوی زنی را محکم فشار بدهد. یکهو اما بغض گرفتار شده میجهد و آزاد میشود. هق هق اشک با صدای شیون مادربزرگ یکی میشود. «ننه کبری» برای چه گریه میکند؟ تحلیل اوضاع روز عراق و خاورمیانه ی گاه آرام و گاه ناآرام مگر چه دارد که سیل بشود، اشک بشود؟ از خودت میپرسی یعنی اخبار خاورمیانه اشکش را درآورد؟ اشک پیرزنی که تمام دنیایش عراق است و کربلا؟
شاعرانههای بارانی یک زن
پیرزن به زبان محلی، نوحه میخواند. دستهایش که مشتی چروکیده، کم جان و ترکیبی از پوست و استخوان است را به سینه مشت میکند و عزادارای. یکی باید لامپها را خاموش کند. یکی باید جلوی در بنشیند و کفشهای اهل آسمان را جفت کند. سماور که به قُل قُل افتاد باید به فکر چای روضه هم بود اینجا زنی، مادری سالمند بی ادعا و ادا روضه گرفته است. مداح، خودش. سینه زن، خودش. گریه کن، خودش...نوحهای به زبان آذری میخواند که مضمونش دل سنگ را هم آب میکند. ماجرای کنج ویرانه است و به لکنت افتادن زبان دختری که شیرین زبانیهایش بین وحشت عاشورا زیر سم اسبها در گودی قتلگاه، کنار علقمه؛کف العباس و... گم شده است. دختری شبیه به مادربزرگ، شبیه به عمه؛ قدکمان و قامت خم. دختری که حالا بابایش تمام همان سری است که بین دامن گرفته، درست کنج ویرانه شام. غم غریبی است که فقط نصیب حبیب و حبیبههای اهل بیت(ع) میشود. نصیب مادربزرگ که روضه سه ساله اباعبدالله(ع) را میخواند.
«ننه کبری» مویه میکند: «خودم و این قد خمیده، خودم و این موی سپید، خودم و این جانم فدایت یا رقیه(س) جان...اصلاً ما پیر میشویم که شبیه شما شویم، خانم...» وزن و آهنگ جملهها ته ذهنم زنگ می زند. مادربزرگ چه شاعر شده؛ اصلاً ما پیر میشویم که شبیه شما شویم... اشکهای روضه باصفایش، سینهاش را جلا داده و سبک کرده. ذهن ما پامنبریهای خانه هنوز اما درگیر وزن و معنای مویهها مانده است.
تسبیح تربت من را بیاورید
ننه حالا که آرام گرفته، به حرف می افتد به سلطانی کلمهها. ملوکانه خرج میکند واژهها را برای چیزی که میخواهد بگوید. شوخی، شوخی جدی میشود و گوشه خانه تبدیل به روضه خانه. پنج استکان چای به تبرک و نیت چای روضه هم میآید وسط برای اهل خانه. ننه، یکی را بر میدارد. دستی روی سر نوه میکشد و میگوید: «خیر ببینی ننه!» دوباره چشمانش پر میشود. حکایت این اشکهای همراه تشکر چیست؟ کجای عالم دعای خیر و خیر دیدن و خیر خواستن، اشک دارد که اینجا دارد؟! سرّ اشک بعضی از این قدیمیها و سینه سوختههای دستگاه امام حسین(ع) چیست؟ خانه روضه خانه اهل بیت(ع) شده؛ همه صلوات میفرستند. چای روضه را جرعه جرعه به کام جانشان میریزند و تبرک می کنند.
ننه، هم نَقلش را شروع میکند: «من کاری ندارم کی دعوا راه انداخته و چرا؟ مردم مگر چقدر طاقت دوری از اباعبدالله را دارند؟ این مرض لعنتی کم بود حالا شلوغ کاری کنند و نگذارند پای پیر و جوان به کربلا برسد؟ اربعینِ زینب(س) غریب بماند، خاک بر سر این عالم و دنیا. ملت از اربعین جابمانند خوب است؟ راحت می شوند؟ قربان آن خانم جامانده کنج خرابه...» دوباره باران میبارد به وقت چشم همه. حالا معلوم میشود ننه، یک تسبیح صلوات نذر باز شدن راه عراق کربلا و هدیه به روح جامانده اربعین؛ حضرت رقیه(س) کرده است. ننه زیر متکایش را میگردد. کلید کمد کوچک بالای تختش را بیرون میکشد و میگوید: «پاشو برو آن تسبیح تربت من را بیاور. نذر برداشتهام برای بی بی سه ساله میخواهم با خاک پاک کربلا ذکر بگویم به نیت باز شدن این راه...»
چه ساعت سعدی است چه حال خوشی
فردا رسیده حوالی همان وقت دیشب و ناگهان روضه خانگی. تلویزیون دوباره روشن است و گل بحث، ماجرای عراق، اربعین و کربلاست. خبر خوبی است؛ مقتدا صدر عذرخواهی کرده، جو عراق آرام شده و پروازهای هوایی به نجف دوباره برقرار. زائران برای تردد از مرزهای خاکی و زمینی هم باید چند ساعتی صبر کنند اما به لطف خدا، کار نشد ندارد. مرز برای برگشت زائران احتمالی باز است اما سیل عاشقان از همین فردا و پس فردا از همین مرزها میتوانند راهی و زائر شود. جاده دلشان را از ایران تا کربلای معلا، پای پیاده طی کنند و اربعین خودشان را به بین الحرمین برسانند. با همان سر و روی خاکی سجده شکر بجا بیاورند و تشکر کنند که جانماندند و خودشان را به کربلا رساندند. ننه کبری کیف هم که میکند، باران میبارد. با چشم تر، اشک ذوق و خوشحالی میریزد که راه باز شده است.
دستش را روی تخت میگرداند تا تسبیح سبزش را پیدا کند و صلواتهایی که گرو و نذر نگه داشته بود را ادا کند و بفرستد. حالا وقت سئوال پیچ کردن است؛ ننه، کیفور است. «الان دیگه برای چی گریه میکنی، ننه! الان که راهها باز شده؟» لبخند ملیح می زند. شهد خنده با شوری نمی که توی چشمانش حلقه زده و اشک ذوق است، چهرهاش را شبیه قرص ماه کرده؛ شیرین و خواستنی. میگوید: «الهی که خودت عاشق بشوی از ته قلب، آن وقت میفهمی!» تسبیحش را که پیدا میکنی و به دستش میرسانی، منتظر همان جمله و حال همیشگی هستی. یک الهی خیر ببینی ننه جانی بگوید و چشمانش تر شود. این بار اما خودش مهلتت نمیدهد که کنجکاو شوی و پر سئوال بمانی. این راز قدیمی را خودش میخواهد که بر ملا کند. چه ساعت سعدی است؛ راه کربلا باز شده و ننه کبری خودش اراده کرده قصه یک راز تَر و همیشه اشک آلود را برملا کند.
باید خودت معنا را بفهمی
ما بچه بودیم به هرکس کمک میکردیم و تشکر میکرد. دود اما از کنده بلند میشود و جانِ محبت فقط از سینه و کلام موسپیدها. بزرگترهایی که تشکرشان هم توفیر دارد. هنوز هم حتی حالا که استخوان ترکاندهایم و قد کشیدهایم، دست روی سرمان میکشند و می گویند: «خیر ببینی الهی...» بعضی حتی چشمشان تر میشود، موقع گفتن این جمله و این دعا. ما بچه بودیم و نمیدانستیم چرا خیر دیدن ما گریه دارد، اشک دارد؟ حالا هم نمیدانیم، مگر خودشان بگویند و بر ملاکنند. ننه کبری میگوید که اول یک صلوات برای امام صادق(ع) می فرستد. حالا نوبت گفتن است: «مولایمان، موسپید آل عبا، امام صادق(ع) فرمودهاند: هر کس خدا خیرخواه او باشد، محبت امام حسین(ع) و شوق زیارتش را در دل او می اندازد...»
مکثی میکند و گلویی به جرعه آبیتر و میگوید: «سلام بر لب عطشان حسین(ع)...» اهل روضه باید کنایه فهم باشند. مداح که گریز زد، خودشان سیر کنند، عاشق شوند. خودشان باران شوند و ببارند. قدیمیها چه قشنگ زندگی و چه جانانه کلمهها را استخدام میکنند تا کلام معصومان را شیره جانمان و لالایی گوشمان کنند. قدیمی ها حدیث ها را حفظ نمی کنند؛ زندگی می کنند.
خیر ببینی یعنی حسین(ع)...
قدیمی ها معرفت دارند، کمت را با زیاد جبران می کنند. یک لیوان آب دستشان میدهی. جانمازشان را پهن میکنی. شانه به شانهشان میشوی تا با خیال راحت از خیابان رد شوند تا هراس عجله کار شیطان است ماشینهای عجول در حال عبور به دلشان نیفتد و خلاصه که هر کار ریز و درشتی که برایشان انجام میدهی، اجرت را با عشق میدهند با عاشقی با دعای خیر. یک وقتهایی دنیا انقدر قشنگ میشود و بالغ که دلت میخواهد همان جا تمام شود؛ میترسی فردا که به جای خود! حتی چند ثانیه بعد به اندازه حالا قشنگ و کامل نباشد. دلت میخواهد قربان صدقه امام صادق(ع) بروی که نقشه گنج را لو داده تا هر کس در سینه خودش پیدایش کند. خیر ببینی الهیِ بزرگترها یک عمر چه معنای باصفایی داشته و ما بی خبر! یار در خانه و ما گرد جهان میگشتیم...
انگار بعضی شعرها و روضهها که هزار بار می خواندیشان یکهو تازه برایت معنا میشوند. پای تنت زائر اربعین و کربلا میشود و پای دلت، بارانیِ این مصرع: «که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...» خدا از این خیرها نصیب همه کند؛ حسین(ع) را به همه به حق حسین(ع)...
انتهای پیام/ ت 10