روایتی از بهورز نمونه ایران؛ از بهورزی با بلندگوی مسجد تا آب دوغی که روی سرش ریختند!

آقا رفیق؛ بهورز نمونه کشور مرد پرتوان و ساعی است که بیش از 25 سال در روستای «نی» مریوان، شبانه روز در خدمت مردم بوده است.اولین روز بهورزی را با بلند گوی مسجد شروع کرد و خاطرات خوش و ناخوشی را تجربه کرده است.

گروه سلامت خبر ساز- محمد تاجیک: امروز 12 شهریور روز بهورز است.نیروهای زحمتکش بهورز به عنوان اولین نیروهای فعال در حوزه بهداشت در خط مقدم پیشگیری و مقابله ابتدایی با بیماری‌های مختلف هستند. به همین مناسبت با بهورز نمونه سال 1400 صحبت کرده‌ایم و روایت کار و تلاش این نیروی زحمتکش را برایتان بیان می‌کنیم.

تلفن را که بر می‌دارد احساس می‌کنی انگار در دامنه کوه‌های روستایی کوهستانی، کنار برکه آبی نشسته‌ای و با او گپ‌وگفت می‌کنی! لهجه کردی‌اش از همان کلمه ابتدایی مشخص است؛ البته با توجه به اینکه من کُردی سرم نمی‌شود کاملا سعی دارد فارسی صحبت کند؛ اما لهجه و آهنگ کلماتش حال و هوای هموطن کرد نشین را تداعی می‌کند.

نامش «رفیق بدخش» بوده و 51 سال سن دارد. روستازاده‌ای که در روستای «نی»، از توابع شهرستان مریوان استان کردستان به دنیا آمد. وی 25 سال سابقه خدمتی در این روستا که محل زندگیش است، دارد.

آقا رفیق از خودت برایمان بگویید.

تحصیلاتم دیپلم است.وظیفه ما بهورزان، شناخت موقعیت جغرافیایی و جمعیتی منطقه،انجام بیمار یابی و گزارش موارد جدید بیماری به مراکز بهداشتی و درمانی و ارجاع بیمار به سطوح بالاتر است.

از شروع بارداری مادران باردار مراقبتها شروع می‌شود؛ مراقبت دوران بارداری، نوزادی، شیرخوارگی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و سالمندی شرح فعالیت کاری ماست.البته مراقبت‌های لازم مختص به هر گروه سنی انجام می‌شود.

بعد از انجام مراقبت از نظر بیماری‌ها اگر به مواردی مشکوک شدیم به مراکز بهداشتی و درمانی که خانه بهداشت تحت پوشش آن است ارجاع می‌دهیم و طبق دستورات پزشک پیگیری‌هایی انجام می‌دهیم.

غربالگری و کنترل از نظر بیماری‌های واگیر، غیر واگیر در سطح خانه بهداشت انجام می‌شود. بیماری‌هایی مثل فشار خون، دیابت، اعصاب و روان، هاری، مالاریا و... در کنار اینها، روستاهای قمر را داریم که برخی خانه بهداشت‌ها یک تا سه روستای قمر دارند.

روستای قمر روستایی هستند که خانه بهداشت در روستا هست و یک تا چند خانه بهداشت نیز تحت پوشش است و آن را قمر‌ گویند. برخی روستاهای قمر روستاهای صعب العبوری هستند که دو سه ساعت فاصله دارند و باید بهورز هفتگی سرکشی کند و به صورت هفتگی مراقبت بهداشتی نیز در این روستاها انجام شود.

روستایی در 5 کیلومتری مریوان

روستای «نی» چه وضعیتی دارد؟

روستای ما یعنی «نی» 813 خانوار و نزدیک به 3 هزار نفر جمعیت دارد که 4 نفر بهورز در این روستا فعالیت می‌کنیم.فاصله این روستا تا مریوان 5 کیلومتر است و بیشتر مردم این روستا شغل کشاورزی و دامداری دارند.

چه شد بهورز شدی؟

یکی از دوستانم راهنمایی کرد. سال 75 بود. آن زمان تازه از سربازی آمده بودم.یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت: «برای نی بهورز می‌خواهند.»رفتم ثبت نام کردم و در آزمون شرکت کرده و قبول شدم. از 6 مرداد 75 سر کلاس بهورزی رفتم و کار کشاورزی را رها کردم و کلاس‌ها را گذراندم.

27 ماه آموزش بهورزی دیدم

مدت 27 ماه در آموزشگاه فجر مریوان آموزش دیدم ؛ البته به خاطر مشکلات خانوادگی نتوانستم ادامه تحصیل بدهم. پدرم سال 72 زمانی که سربازی بودم فوت کرد. در خانواده‌ام فقط من توانستم دیپلم بگیرم. البته اکنون دو تا از فرزندانم در مقطع لیسانس تحصیل کرده‌اند.

25 سال پیش در نی چه خبر بود؟

آن زمان روستای نی ساختمانی برای مرکز بهداشت نداشت؛ نه تلفن بود و نه گاز. داخل روستاها همه مغازه‌های مواد غذایی کاهگلی بود. شرایط آن زمان روستا به شکلی بود که مردم با ما همکاری می‌کردند و هر وقت فراخوانی برای انجام کار بهداشتی می‌دادم خیلی همکاری می‌کردند. موفقیت من به خاطر همکاری مردم بود؛ چراکه اگر مردم با ما همکاری نکنند نمی‌توانیم در کارمان موفق باشیم و این موفقیت نتیجه همکاری خوب مردم با من بود.

مراجعه روزانه به خانه روستا نشینیان

25سال پیش که ارتباطات به این شکل نبود چطور با مردم ارتباط برقرار کرده و نکات بهداشتی را به آنها اطلاع می‌دادی؟

آن زمان‌ها هر روز دفتر کاری داشتم و لیست کودکان و مادران بارداری که نیازمند واکسیناسیون بودند را داشتم و یکی یکی در خانه آنها می‌رفتم و از آنها دعوت می‌کردم تا به خانه بهداشت آمده و واکسیناسیون را انجام دهند.

مگر آن زمان بهورز خانم نبود؟

چرا بود. بهورز چه مرد باشد چه زن باید آن کارهایی که در آموزشگاه بهورزی دیده بودیم را در خانه بهداشت می‌گذراندیم. خب بعضی وقت‌ها خانم بهورز نبود و باید من کارهای او را انجام می‌دادم. زمانی که من به خانه بهداشت آمدم دو نفر خانم بهورز از قبل از من در خانه بهداشت روستا مشغول به کار بودند. همکاری مردم با من به عنوان بهورز روستا خیلی خوب بود.

آقا رفیق! با توجه به اینکه شما در یک منطقه روستایی فعالیت بهورزی انجام می‌دادی و بسیاری باورهای غیر صحیح نیز در بین روستاییان وجود داشت آیا با مشکلاتی روبه رو بودید؟

مشکلات وجود داشت اما خوشبختانه کم بود. شما اگر هرجا کار کنید و مردم به شما اطمینان و باور داشته باشند همکاری خوبی خواهند داشت و من نیز با تمام وجود و صادقانه با آنها برخورد کرده‌ام.

ماجرای بهورزی با بلندگوی مسجد!

آقا رفیق! از روزهای سختی که در طول 25 سال گذشته داشته‌اید برای ما بگویید؛ آیا برهه‌ای بوده که از کارهای خود خسته شده و پشیمان شده باشید؟

نفسی تازه می‌کند و می‌گوید:‌«خاطرات زیاد است!» اما یادم هست اولین روزی که به خانه بهداشت آمدم، برگه ابلاغ به محل خدمت دستم بود و وقتی سلام و علیک کردم مسئول خانه بهداشت هنوز حکمم را ندیده بود به من گفت «این کاغذ را بگیر و پیگیری‌ها را از روی بلندگوی مسجد روستا شروع کن!»

من باید اسامی کودکانی که موقع واکسیناسیون‌شان بود را از طریق بلندگوی مسجد روستا می‌خواندم تا برای واکسیناسیون به خانه بهداشت مراجعه می‌کردند.

خلاصه به مسجد رفته و اسامی را از طریق بلندگو خواندم. با توجه به اینکه یک بهورز جدید بودم با خواندن اسامی، افراد سریعاً خود را به خانه بهداشت رساندند. دقیقاً‌ این اولین روز کاری‌ام به عنوان بهورز بود؛ خلاصه واکسیناسیون این افراد را انجام دادیم.

به اینجای گپ وگفت که می‌رسیم تازه انگار نفسش گرم می‌شود! به خاطره دیگری اشاره می‌کند که در دل شب اتفاق افتاده بود.

یک شب فردی گفت: «مادر من بدحال است.این خانم باردار بود؛من رفتم فشارش را کنترل کردم؛ فشار بالایی داشت. با مرکز درمانی هم هماهنگ کردم.فشارش 18 روی 10 بود.همان شب او را خیلی سریع توسط اورژانس به بیمارستان انتقال دادیم.

آقا رفیق دفتر خاطراتش را مدام در ذهنش ورق می‌زند و به یک خاطره دیگر برخورد می کند. می‌گوید:‌چندین سال قبل از آمدن کامپیوتر و اینترنت؛ هر روز که می‌رفتیم سر کار، در شروع کارمان دفاتر مراقبت را نگاه می‌کردیم و مراقبت‌های روزانه را در دفتر پیگیری ثبت می‌کردیم.

یک روز دیدم یکی از مادران باردار در آن روز وقت مراقبتش است. اسمش را در دفتر پیگیری ثبت کردم. خانه بهداشت تلفن نداشت. فصل زمستان هم بود؛برف می‌بارید. حضوری رفتم پیگیری کردم. آن خانم به خانه بهداشت آمد. در هنگام مراقبت و پرسیدن علائم خطر دوران بارداری متوجه شدم که می‌گوید چندین روز حرکت نمی‌کند.

ماجرای خانم بارداری که نوزادش مُرد!

مرکز روستایی خودمان هم ماما نداشت. سریعا به پزشک مرکز ارجاع دادم و پزشک مرکز هم سونوگرافی برایش درخواست کرد. یک روز بعد پیگیری کردم. بالاخره سونوگرافی‌اش را دیدیم جنین مرده بود. توصیه کردم سریع به زایشگاه بیمارستان مراجعه کند اما قبول نکرد به زایشگاه برود.

با مرکز روستایی مکاتباتی کردم که چنین مشکلی است. به فکر تماس با مرکز بهداشت شهرستان افتادم؛ سریع رفتم منزل خودم.

با مسؤول واحد بهداشت خانواده شهرستان صحبت کردم، او موضوع را با رئیس مرکز بهداشت و مدیر شبکه در میان گذاشته بود. بعدازظهر همان روز یک ماما و آمبولانس را به روستا جهت انتقال مادر باردار فرستادند.

مخالفت همسر خانم باردار برای انتقال همسرش به بیمارستان

من هم آماده شدم.خلاصه رفتیم منزل مادر باردار.حالِ مادر باردار خوب نبود؛ شوهرش رضایت نداد همسرش را به بیمارستان منتقل کنیم. گفت مشکلی نیست! خودش بچه را می‌اندازد!

ماما گفت:«ما مجبوریم با دادستان و نیروی انتظامی هماهنگ کنیم و اصلا از خانه بیرون نمی‌رویم تا اینکه مادر را به بیمارستان منتقل کنیم. در نهایت با گفتن کلمه دادستان و نیروی انتظامی همسر این خانم رضایت داد.

تشویقی که در پرونده کاریم جا گرفت

مادر به بیمارستان شهرستان منتقل شد. همان شب کورتاژ شده و یک روز بعد مرخص شد. البته بعد از این مشکل نیز این خانم 2 بارداری دیگر داشته است. بنده نیز از سوی مدیر شبکه بهداشت و درمان شهرستان به دلیل جدیت در پیگیری این مادر باردار مورد تشویق کتبی با درج در پرونده قرار گرفتم.

آقا رفیق که لهجه شیرین کردی -فارس‌اش شنیدنی است به خاطرات دیگر اشاره می‌کند. اینکه سال 82 بود. خانه بهداشت، یک روستای قمر داشت با جمعیت 650 نفر؛ باید به صوت هفتگی جهت مراقبت‌ها به آنجا می‌رفتیم.

فصل تابستان بود.من هم لیست مراقبت‌ها را در دفتر پیگیری ثبت کردم. با پای پیاده راهی روستای قمر شدم.مسافت روستای اصلی و قمر با پای پیاده نیم ساعت بود. به روستای قمر رسیدم. از زمان ورود به روستا شروع به پیگیری کردم.

وقتی خانمی آب دوغ روی سر بهورز روستا ریخت

در کوچه‌ای باریک رد می‌شدم. یک خانمی در اتاق مخصوص لبنیات منزلش مشغول جمع‌آوری دوغ بود؛ یکدفعه یک کاسه آب دوغ از پنجره روی سرم ریخت! موقعی که سرش را از پنجره بیرون آورد خیلی خجالت کشید و اصرار کرد که بروم لباس‌هایم را در منزلش عوض کنم و برایم بشوید؛ من قبول نکردم و گفتم «اشکالی ندارد.»

بعد از پیگیری‌هایم رفتیم مسجد روستا؛ به خودم نگاه کردم دیدم تمام لباس‌هایم سفید شده‌اند! چاره‌‌ای نداشتم هر کسی می‌آمد و نگاه می‌کرد می‌‌گفت: «چی شده ؟! چرا لباس‌هایت اینطوری شده؟! منم حقیقت را برایشان می‌گفتم.بالاخره مجبور شدم تا آخرین مراقبت در آن روستا بمانم و ساعت 1:30 کارم تمام شد با پای پیاده به روستای اصلی و خانه بهداشت برگشتم

شما به استخدام وزارت بهداشت درآمده‌اید؟

بله؛ من نیروی رسمی وزارت بهداشت هستم و باید مدت 30 سال فعالیت خود را داشته باشم.

آقا رفیق! در این مدت چندین سالی که فعالیت بهورزی داشته‌اید آیا پیشنهاد داده‌اند برای فعالیت به مراکز بهداشتی شهر یا به روستاهایی با امکانات بیشتر بروید؟

بله، پیشنهاد داده‌اند اما خودم قبول نکردم؛ چون بچه همین روستا هستم و علاقه زیادی به خدمت به روستای خود و هم محلی‌هایم دارم. کار بهورزی اگر به معنای واقعی کار کنی کار سختی است. شما باید به روستاهای قمر بروید؛ روستاهایی که فاصله یکی دو ساعته دارند. منظور از روستاهای قمر روستاهایی هستند که تحت پوشش آن خانه بهداشت هستند.

الان با توجه به اینکه روستای ما 3 هزار نفر جمعیت دارد تنها همین روستا را پوشش می‌دهم، اما بسیاری روستاها جدا از خود همان محل، یک تا سه قمر را تحت پوشش قرار می‌دهند. تا سال 78 یک روستای قمر داشتیم که بیش از 600 خانوار تحت پوشش داشت؛ اما اکنون خانه بهداشت مستقل دارد. البته مرکز جامع سلامتی نیز در روستای نی وجود دارد که فعالیت‌های تکمیلی را انجام می‌دهد.

در این مدت 25 سال آیا در مسیر خدمت‌رسانی کار بهداشتی درمانی انجام داده‌اید که برای مشکلاتی ایجاد کند و فرد دچار آسیب شود؟

خوشبختانه چنین موضوعی برایم پیش نیامده و مشکلی ایجاد نشده است.

آقا رفیق! با توجه به اینکه در روستای زادگاه خود فعالیت دارید و همه قوم و خویش هستید این وضعیت در انجام وظایف محوله شما مشکلاتی ایجاد نکرده؛مثلاً به مغازه‌داری از نظر بهداشتی ایراد بگیری و مورد اعتراض قرار گرفته و توقع دیگری داشته باشند.

نه اینطور نبوده؛ چراکه موقعی که برای بازرسی از مغازه‌ای می‌رویم فامیل و غیره فرقی نمی‌کند. در اوایل خدمتم در آن زمان مغازه‌های روستا کاهگلی بود و ما نیز وقتی متوجه شدیم که فرد بهداشت را به خوبی رعایت نکرده فرد را به مرکز معرفی کردیم.

چون هدف ما سلامتی مردم بوده و بعد از اینکه موارد را معرفی کرده و آنها نیز مغازه‌ها را بهسازی کرده‌اند دیگر نیاز به پیگیری‌ها نبوده و افراد خود به خود شرایط کسب و کار خود را مطابق با موارد بهداشتی هماهنگ کرده‌اند.

آقا رفیق! اگر فردی قصد انتخاب شغل بهورزی داشته باشد و با شما برای فعالیت در این شغل مشورت کند شما شرایط این کار را چطور معرفی می‌کنید؟

سختی کار بهورزی این است که باید یکسره در روستا باشید. من به صورت 24 ساعته در خدمت مردم روستا هستم. در کنار آن باید به روستاهای قمر بروم. همچنین هر وقت مردم برای امری مراجعه می‌کنند باید پاسخگو باشیم. کار بهورزی و بهداشتی بسیار زیاد است.

آقا رفیق! شما چند وقت یکبار اطلاعات بهداشتی پزشکی خود را به‌روز کنید تا بتوانید پاسخ مردم را بدهید؛ آموزش‌های ضمن خدمت چند وقت یکبار انجام می‌شود؟

اطلاعات ما همیشه و به صورت ماهیانه و فصلی به روز شده و مورد بازآموزی قرار می‌گیریم. این اطلاعات در مراکز بهداشتی درمانی بشهرستان به‌روز می‌شود و کلاس‌های بازآموزی برگزار می‌شود و منابعی در اختیار ما قرار می‌دهند تا آنها را خوانده و استفاده کنیم.

از وضعیت حقوق برایمان بگویید آیا راضی هستید؟

خدا را شکر وضعیت بد نیست.

چطور شد که به عنوان بهورز نمونه سال انتخاب شدید، چه کارهایی را انجام داده بودید تا به این عنوان رسیده‌اید؟

دقیقاً اطلاع ندارم؛ اما از روی فعالیت‌هایی که در خانه بهداشت انجام می‌دهیم چند نفر را انتخاب می‌کنند و امتیازاتی به فرد داده می‌شود که در نهایت بهورز کشوری انتخاب می‌شود. البته بنده اطلاعی از این موضوع نداشتم. در یک جلسه بازآموزی بودم که همکارانم به من تبریک گفتند! تا آن زمان اطلاعی از انتخابم به عنوان بهورز نمونه کشور نداشتم.

به عنوان کسی که بهورز نمونه کشور شدی به وزیر بهداشت چه می‌گویی؟

تقاضای من از مسئولان این است که من و همکاران دیگر بیش از دو سال در آموزشگاه بهورزی درس خواندیم. اگر این دو سال را به عنوان سنوات محاسبه کنند خیلی خوب است؛ چون محاسبه نشده است.

اگر صحبت دیگری داری....

بهورزان در سراسر کشور واقعا زحمت می‌کشند و به همه همکارانم خسته نباشید می‌گویم و امیدوارم موفق باشند. روز بهورز را نیز به همکاران در سراسر ایران عزیز تبریک می‌گویم.

انتهای پیام /

بیشتر بخوانید