سبقت مردم برای آبرسانی/ خوش به حال ما همدانی‌ها که چون شمایی کنارمان داریم

این روزها که دلتنگ نوای «آی با کلاه و ب آخر» می‌شویم، درست به وقت چمباتمه زدن در ایوان بی‌حوصلگی و بازار داغ قهر بازی آب، پیک سحری بر کوی ‌ما گذر کرد و مژده آورد «خوش به حال ما همدانی‌ها شده که چون شمایی کنارمان داریم»؛ اینجا جز آبی که به دست مردم داده می‌شود تا دلت بخواهد همسایگی گل‌ کرده می‌بینی، زنگ خانه‌ای را که بنوازی با دَر گشوده و چند ظرف آب روبرو و بعد هم با جمله «به بقیه هم خبر بده، چه قابل شماها رو داره» بدرقه می‌شوی.

خبر ساز-همدان، سولماز عنایتی: وقتی روز و شب زندگی را روی دفتر موج می‌نوشتیم و زیر آسمان پاک نفس تازه می‌کردیم و جرعه جرعه‌اش را سَر می‌کشیدیم، درست وقتی آفتاب می‌درخشید و بال و پر زدن چلچله‌ها صفیر حیات بود، وقتی تقلاکنان پی سور و سات امروز و فردا بودیم؛ آهای وقتی دلمان قُرق روزمرگی‌ها بود.

غم آب سرزده بر خشت خشت تن و جانمان آوار شد؛ دقیقا غم سرزده آب، بیچاره آب که در هیاهوی غوغاکده ایام و پس و پسین فرداها گم شده و حالا به غم دچار، اما از غم آب که می‌نویسم، بی چک‌وچانه «آی با کلاه و ب آخر» پشت میزهای چوبی زهوار دررفته روزهای اول مدرسه در یادم گُل می‌کند و صدای بخش کردن‌ اولین کلمه دفتر مشقم در گوشم می‌‌پیچد و من چه دلتنگ در گهواره زمین تاب می‌خورم.

نمی‌دانم دلتنگ روزهای معطر به نوای «آی با کلاه و ب آخر» می‌شوم یا آزرده‌ غم آب؛ اصلا از غم آب که می‌نویسم خیالم مکدر و دل قدر یک مشتم هوایی می‌شود، هوایی زلالی‌اش که آیینه تمام روزهای آمده و همراه تمام روزهای آینده است، شاید هم دلتنگ آب گوارای همدان که زانوی غم بغل زده و غم اندود سرنای قهر نواخته است.

اما خب درست به وقت چمباتمه زدن در ایوان بی‌حوصلگی و بازار داغ قهربازی آب، پیک سحری بر کوی ‌ما گذر کرد و مژده آورد پس خوش به حال ما همدانی‌ها شده که چون شمایی کنارمان داریم.

همسایگی به مهر گُل کرده

اگر چند ساعتی بر لب پنجره غبار گرفتهِ باران نزده بنشینی و عمق کوچه‌ها را نگاه کنی تا دلت بخواهد همسایگی گل‌ کرده می‌بینی، اگر پارچ و کوزه و آوند به دست بگیری و زنگ امروزی یکی از همسایه‌ها را بنوازی حتما با دَر گشوده و حیاط آرا ویرا شده و چند ظرف آب روبرو و بعد هم با جمله «به بقیه هم خبر بده، چه قابل شماها رو داره» بدرقه می‌شوی.

اگر گوش تیز کنی، خبر داغ حمام پیش‌ساخته گوشه حیاط هم‌دیوارتان هم تا آن سوی شهر رسیده، آخر پیغام فرستاده به این و آن، اگر آب ندارید اینجا حمام ساختیم، برای رفاه حال مردم؛ اگر همه تن چشم شوی گوشه و کنار شهر جوان و پیر می‌بینی که دست به زانو گرفتند و آب‌های شُرب بسته‌بندی شده را تخس می‌کنند، راستش مجال نمی‌دهند مردم از خانه بیرون بیایند تقلاکنان پی آبرسانی و حفظ حرمت هم هستند.

پشت درهای زنگار گرفته

اگر یک نفس از گذر پیک سحری را به تماشا بنشینی، می‌بینی حتی کنج متروک شهر که آغشته به بی‌کسی و تنگدستی است از یادها نرفته‌ و از این روز تا آن روز چند جوان سیاهپوش اما با دلی رنگی آب می‌برند و دم درهای زنگار گرفته می‌گذارند تا مبادا اندوه بی‌کسی سر بخورد در چشمانشان.

انگاری عوض نداشته‌هایشان، چند جوان تازه پا به جوانی گذاشته، از آنها که همین دیروز و پریروز پشت لبشان سبز شده پیدا شدند که نقش همه کس و کارشان را بازی می‌کنند.

راستش یک هفته‌ای است به بهانه آب در همان کنج متروک بلوای انتظار به پا شده، پیرزن و پیرمردها پشت پنجره به انتظار می‌ایستند و جوانان پیاله ساعت را دور می‌زنند، تا عقربه خدمت سر جایش بنشیند و دیدار آنها با قوم و خویش جدیدشان کلید بخورد؛ راستی راستی کمی آب در همدان بهانه شد، بهانه نوعدوستی دوباره آن هم از همه رقم پس خوش به حال ما همدانی‌ها شده که چون شمایی کنارمان داریم.

نیمه شب‌ها و آبرسانی یکهویی

اگر چراغ دست بگیری و شب و نیمه شب شهر را بشکافی، بی‌بروبرگرد شاهد آبرسانی با تانکرهای مستقر و سیار هستی، یعنی یک عده وعده کردند تا آب برسانند و حتی شبانگاه پا به کار باشند که یک وقت یک جا بر اساس اما و اگر و شاید خانواده‌ای بدون آب نماند، نه که فکر کنی کار بیخ پیدا کرده نه! کوله زرین مهر و محبت اهالی شهر سر باز کرده است.

انگاری این پا و آن پا کردن تا بالاخره موسم یاری از راه برسد، پس حالا که به قول مهندس و دفتر و دستک در تنش آبی هستیم مجال یاری دارند و دست به کار شدند، یعنی ردای کمک‌رسانی به تن کرده و پاشنه ورکشیده خدمت می‌کنند و با دعای «خیر ببینی»، دلشان غنج می‌رود.

نه که فکر کنی این روایت‌ها قصه باشد نه! اینها نقل امروز کوچه پس کوچه‌های شهر است، حکایت تجلی مهر قدیم ندیما است که هنوز در هیاهوی زندگی مدرن این روزها جریان دارد، روایتی که یادآوری می‌کند مهر ما ایرانی‌ها و بعد هم ما همدانی‌ها بیخ دلمان جا خوش کرده، آهای به گوش باشید عشق به همنوع اینجا خانه کرده است.

همسایگی آب و نان /کشاورزان عهد بستند

از دل شهر به حوالی آن عزیمت می‌کنیم، اینجا هم عشق از زمین و زمان فرو می‌ریزد، درست گرداگرد غاغوی مهر و یاد «آی با کلاه و ب آخر»، اینجا عده‌ای که چشم به زمین و دمی هم به آسمان دوختند میدان‌دار شدند، اما طور دیگری.

اینجا از عشق و آب و نان سرودند آن هم با قافیه آب؛ یعنی خط به خط به آب ختم می‌شود و لحظه هبه؛ بی‌دلواپسی، بی‌هول و ولا پای همنوع ایستادند و پنجاه، پنجاه آب چاه کشاورزی‌شان را تخس کردند، نه که فکر کنی پی صله و پاداش باشند نه! حکایت بذل محبت است و دستگیری برای رفع بحران و کم آبی.

این کشاورزان سر کسب و کارشان با خدا عهد بستند، بی‌واهمه از فردا؛ می‌دانید دلی بزرگ می‌خواهد قوت زمین و بعدش هم قوت خودت را ببخشی و دم نیاوری، انگاری دنیا هنوز هم با تمام فراز و فرودش از دهن نیفتاده و برای همدلی داغ داغ است.

تا کشاورزان شهرستان بهار، روستای انصارالامام و دیگر روستاها هستند دنیا بیات که نمی‌شود هیچ تنش آبی هم به زودی حل می‌شود پس خوش به حال ما همدانی‌ها که چون شمایی کنارمان داریم.

انتهای پیام/89033/

بیشتر بخوانید