روزگاری استادیوم آزادی بهداری بود/ رمزگشایی از شهادت اولین مفقودالاثر سپاه در کردستان

سعید ۷۵ روز زیر شکنجه بود. ابتدا به هر پایش نعل کوبیدند و به‌ همین‌ترتیب او را برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری بردند. پس از دادگاهی‌شدن به شکنجه مرگ محکوم شد. دستش را از بازو بریدند.

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبر ساز، سیدمسعود خاتمی مسؤول بهداری کل سپاه در دوران دفاع مقدس از امداد و درمان مجروحان در پشت جبهه و ماجرای بهداری شدن ورزشگاه آزادی این گونه روایت کرده است:

بعد از عملیات والفجر ۸ و تصرف جزیره فاو، ما با تعداد زیادی از مصدومان شیمیایی مواجه شدیم که از خطوط مقدم جبهه تخلیه و به پشت جبهه منتقل شده بودند. زمانی که از جبهه به تهران آمده بودم، کادر درمانی منطقه عملیاتی جنوب می‌گفتند: حجم مجروحان خیلی زیاد است. ما نمی‌توانیم آن‌ها را نگه داریم. فکری بکنید، امشب مجروحان را با ماشین یا قطار یا با هواپیما به تهران می‌فرستیم.

ما جایی نداشتیم و نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم. اول آمدیم در مراکز سپاه، جاهایی را به‌ طور موقت درست کردیم و حتی غذاخوری‌های داخل ستاد مرکز را هم تخلیه کردیم. میز و صندلی‌ها را یک گوشه گذاشتیم و تخت‌ها را چیدیم. با این کار، تازه می‌توانستیم ۲٠٠ تا ۵۰۰ نفر را جا بدهیم. تا اینکه به پیشنهاد یکی از آقایان به سراغ استادیوم ۱۲ هزار نفری آزادی رفتیم.

مسؤولان آنجا با همه وجود همکاری کردند و استادیوم آزادی را تحویل ما دادند. اوایل، ما واقعاً حالت انفعالی داشتیم و نمی‌دانستیم چه کار کنیم. یک‌دفعه می‌خواستند ۲ هزار مجروح شیمیایی را به استادیوم آزادی تهران بیاورند! ۲ هزار مجروح شیمیایی که وضعیت جسمانی و روانی بسیار ناخوشایندی داشتند. هر طور که بود، خیلی سریع در عرض ۲۴ ساعت استادیوم را آماده کردیم و ۲ هزار تا ۲ هزار و ۵۰۰ تخت در آنجا چیدیم. تقریباً یک هفته طول کشید تا اوضاع را سروسامان دادیم.

استادیوم آزادی تا آخر جنگ در اختیار بهداری سپاه بود و مجروحان بسیاری در آنجا بستری شدند. کار مداوای مصدومین را هم پزشکان شهرهای گوناگون یا پزشکانی که از جبهه آمده بودند، انجام می‌دادند. نکته جالب توجه این بود که همه امور آنجا به صورت مردمی اداره می‌شد و مردم همه کارهای ضروری مجروحان، از نظافت گرفته تا تهیه غذا را داوطلبانه انجام می‌دادند. ما فقط از طریق رسانه‌ها اعلام کردیم که عده‌ای مجروح داریم که باید به دادشان برسیم. بعد از این اعلام عمومی، مردم به طور خودجوش همه این کارها را انجام می‌دادند. جالب این بود که در مورد بعضی از این افراد متوجه شدیم از بچه‌های جبهه هستند که برای مرخصی به شهر آمده‌اند ولی با دیدن وضعیت مجروحان احساس وظیفه کرده و خودشان را رسانده‌اند تا خدمت‌رسانی کنند. (۱)

من دماغ صدام را می‌شکنم/ عملیات ۱۴٠ فروندی در اوایل جنگ

روز اول مهر قرار بود هواپیماهای ایران بروند و عراق را بمباران کنند. بلافاصله بعد از بمباران ایران، آدم پر وجودی به نام جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی گفته بود: «من دماغ صدام را می‌شکنم.» هواپیماها را در فاصله‌ ۱٠ ساعت هماهنگ کردند و آماده کردند و اول مهر، صبح زود، ۱۴٠ تا هواپیما از فرودگاه‌های مختلف بلند شدند و رفتند برای عملیات. عملیاتی که بعدها به «۱۴٠ فروندی» معروف شد. تعدادی از هواپیماها را عراقی‌ها زدند، تعدادی سقوط کردند، تعدادی هم برگشتند.

عملیات «سایه البرز» یا «کمان ۹۹» اولین عملیات هوایی بود که توسط نیروی هوایی ارتش، کمتر از ۱٠ ساعت پس از حمله عراق به ایران انجام گرفت. در این عملیات ۱۴٠ هواپیمای ایرانی شرکت داشتند که خلبانان ایرانی اهداف نظامی ارتش عراق را مورد هدف قرار دادند. به همین جهت این عملیات به «۱۴٠ فروندی» معروف شد. (۲)

رمزگشایی از یک ابهام/ اولین شهید مفقودالاثر سپاه به دست ضدانقلاب در کردستان

احمد وکیلی در سال ۱۳۵۸ از طریق کمیته انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمد. او از دوران پیش از انقلاب یکی از فعالان قم بود که برای خود اسم مستعار سعید را انتخاب کرد. از زمان اقامت امام خمینی (ره) در قم او یکی از استوانه‌‌های حفاظت از بیت امام بود و طبق رسم و مرام امام که با پاسداران اطراف خود به گفت‌وگو می‌نشستند، احمد سخنگوی حاضران انتخاب می‌شد.

با آغاز بحران در کردستان، او در سن ۱۸ سالگی دوبار در جبهه‌های درگیر در آن خطه حضور پیدا کرد. بهار ۱۳۵۹ سومین مأموریتی بود که او به سنندج رهسپار می‌شد. احمد اصرار داشت که با لباس سپاه در عملیات حضور یابد؛ تاریخ دقیق و نحوه شهادت احمد که بی‌شک نخستین شهید مفقودالاثر سپاه است، هنوز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد اما در لابه‌لای خاطرات آقابالا رمضانی از درجه‌داران ارتش فرازهای وجود دارد که به نحوی از پایان عمر احمد رمزگشایی می‌کند.


شهید احمد وکیلی

او در خاطرات خود می‌نویسد: «ما عده‌ای از برادران ارتش بودیم که مأموریت بازگرداندن ۴۰ بدن مطهر از شهدا را داشتیم. در محور پیرانشهر یکی از تانک‌های ما را زدند. کتف راستم هدف قرار گرفت و به اسارت افراد کومله درآمدم. به هر مناسبتی شکنجه شدم. محکوم شدیم به کشیدن ناخن‌ها، بریدن گوشت‌های بازو و پاها، زدن کابل و آتش سیگار به سینه و پشت. یک بار که ناخن‌هایم را می‌کشیدند طاقتم تمام شده بود و می‌خواستم اعتراف کنم، اما سعید (احمد) وکیلی گفت: ما به خاطر خدا آمده‌ایم و خود داوطلب شده‌ایم. پس بیا شرمنده خدا و مردم نشویم. سوره والعصر را برایم خواند و ترجمه کرد. آب سردی بود که بر آتش بی‌طاقتم ریخته شد.

سعید ۷۵ روز زیر شکنجه بود. ابتدا به هر پایش نعل کوبیدند و به‌ همین‌ ترتیب او را برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری بردند. پس از دادگاهی‌شدن به شکنجه مرگ محکوم شد. دستش را از بازو بریدند. پس از یک معالجه سطحی با دستگاه‌های برقی تمام صورتش را سوزاندند. سعید با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل کرد و مرتب قرآن زمزمه می‌کرد. پس از آنکه زخم‌هایش را با نمک مرهم گذاشتند داخل دیگ آب‌جوش که زیرش آتش روشن بود انداختند تا همان جا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. (۳)

پی‌نوشت
۱ـ کتاب «طبیب زندان دولتو» تألیف محمدرضا باقری، انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
۲ـ کتاب «حرفه‌ای» نوشته مرتضی قاضی
۳ـ کتاب «بیست و دو نبرد» تألیف مجید نداف، انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید