به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبر ساز، محسن کدیور و عبدالکریم سروش را به عنوان دو نماینده برجسته روشنفکری دینی میشناسیم که اختلافشان نه قصه امروز و دیروز بلکه سابقهای دارد که باید در دهه ۷۰ جستوجویش کرد. خلق کتاب «پلورالیزم دینی»، محصول اختلافات و بحثهای این دو بود که این چالش و سرشاخ شدنها در ادامه کار همچنان به حال خود باقی ماند و اوج گرفت. نزاع فکری این دو در چند روز گذشته بار دیگر هم نَقل محافل اندیشهای شد؛ به طوری که بار دیگر صحبت از شکست پروژه روشنفکری دینی به میان آمد.
در جدیدترین موضعگیریهای این دو که درباره هم مطرح کردهاند، محسن کدیور طی ارائه مطالبی میگوید که سروش با انکار بنیادین بودن وحی، نبوت، قرآن و... به عنوان ستونهای فکری اسلام، راه را به جایی میبرد که اساساً باید گفت اسلام بنیاد و شالودهای ندارد. کدیور بیان کرده که سروش، قرآن را حتی کلامالله نمیداند، بلکه آن رؤیای پیامبر میداند که عمل نوشتارش هم منتسب به حضرت رسول نیست. در مقابل هم سروش و طرفدارانش، این نوع برخورد محسن کدیور را «تکفیر» خواندند و این انتسابات را موجه و صحیح ندانستند. آنچه از این نزاع برمیآید این است که روشنفکری دینی به بنبست و سرگشتگی رسیده که در ابتداییترین مسائل معرفتشناسی عاجز و ناتوان است.
در این باره با مسعود فیاضی عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، صحبتی داشتیم که در ادامه مشروح این مصاحبه را میخوانید.
مسعود فیاضی
تولد روشنفکری دینی، از منورالفکران اولیه تا روشنفکرات دینی در دهه ۳۰
فیاضی در ابتدا گفت: دغدغه اصلی جریان روشنفکری دینی از ابتدا این بود که بین «دین» و «مدرنیته» وفاقی ایجاد کند. دلیل آن هم این بود که پیش از ظهور این جریان در ایران، جریان دیگری در ایران به وجود آمده بود که نامش جریان روشنفکری بدون پسوند دینی بود. این جریان همان جریانی است که عملا بعد از جنگهای ایران و روس و به تقلید از جریان روشنفکری در غرب در کشور ایجاد شده بود و نام آن جریان «منورالفکری» بود. نام منورالفکری در دهه ۳۰ به روشنفکری تغییر یافت. جریان روشنفکری (بدون پسوند دینی ـ همان منورالفکری سابق) به تمامه، دینگریز و ضد دین بود و اساسا معتقد بود تجدد با دین نمیسازد و شرط پیشرفت و تجدد دوری از دین و بلکه مخالفت با آن است. جریان روشنفکری دینی که به طور جدی بعد از دهه ۳۰ و ۴۰ در ایران فعال شد در پاسخ به این جریان به وجود آمد و غرضش این بود که نشان دهد دین با تجدد همخوانی دارد و بین اینها تباینی نیست.
وقتی که دین باید به ساز مدرنیته برقصد!
وی افزود: وجه اشتراک هر دو جریان این بود که هر دو تجدد و مدرنیته را درست و صحیح میدانستند و وجه افتراقشان این بود که اولی معتقد بود دین با مدرنیته نمیسازد و چون مدرنیته به تمامه درست است، پس باید دین را کنار گذاشت، ولی دومی در عین اینکه قبول داشت مدرنیته درست است، معتقد بود بین دین و مدرنیته میتوان آشتی برقرار کرد. ایده این جریان برای ایجاد این وفاق این بود که باید دین را طوری تفسیر کرد و تغییر داد که با مدرنیته جور در بیاید (نه اینکه مدرنیته را طوری تغییر داد که با دین سازگاری پیدا کند) زیرا مدرنیته دستاورد بشر امروز است، ولی دین اسلام مربوط به ۱۴۰۰ سال قبل است.
دستهبندیهای روشنفکری دینی، «هایدگر» و «گادامر» بر قرآن اولویت دارند!
پژوهشگر حوزه دینشناسی بیان کرد: این جریان یعنی جریان روشنفکران دینی خود سه دسته بودند. دسته اول کسانی بودند که از پایگاه «علوم طبیعی» مدرن به تفسیر دین میپرداختند و مبتنی بر یافتههای علوم جدید دین را طوری تفسیر میکردند که با مدرنیته بسازد. افرادی مانند مرحوم بازرگان، مرحوم طالقانی و مرحوم سحابی از این قسم هستند. دسته دوم کسانی بودند که از منظر علوم اجتماعی سعی میکردند دین را طوری تفسیر کنند که با تجدد همراهی کند. مرحوم علی شریعتی از افراد شاخص این جریان است. دسته سوم کسانی بودند و هستند که از پایگاه فلسفههای به وجود آمده در غرب بعد از رنسانس به خصوص فلسفه قارهای قرن بیستم آلمان به ویژه فلسفه بنیادین هایدگر، هرمنوتیک فلسفی گادامر و مبتنی بر روش پدیدارشناسی هوسرلی که در هایدگر تغییراتی نیز کرده بود و... در مقام تفسیر و تغییر دین بودند.
فیاضی گفت: افرادی مانند عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، محسن کدیور و... در این زمره قرار دارند. البته مجتهد شبستری با صداقت تمام در کتابها و دروس خود به صراحت به این مسئله اشاره و تصریح میکند، ولی سروش این تصریح را ندارد، اما آشنایان به مباحث آقای سروش و همین طور فلسفههای مزبور به طور کاملا روشن این ارتباط و ابتنای مباحث را که توسط آقای سروش در ساختار جدید و نو ارائه شده، مشاهده میکنند.
دینگریزی، ذات جریانات روشنفکری است
نکته مشترک در هر سه دسته جریان روشنفکری دینی این است که هر سه پایگاههایی را برای تبیین و تفسیر دین برگزیدهاند که در ذاتشان دینگریز بوده اند؛ زیرا هم علوم طبیعی و هم علوم انسانی و هم فلسفه تولید شده در غرب بعد از رنسانس و در عصر روشنگری مبتنی بر آموزههای دینی نیستند و کاملا مبتنی بر عقل خودبنیاد یعنی از عقل بریده از وحی و متافیزیک طراحی شده اند و اساسا کنار نهادن دین را پیش فرض اصلی خود قرار داده اند. پدر علوم مدرن یعنی فرانسیس بیکن دین را بتی معرفی میکند که تا کنار گذاشته نشود پیشرفت نیز رخ نمی دهد. این ایده از سوی بسیاری دیگر از فیلسوفان و اندیشمندان غربی نیز به گونههای دیگری مطرح شده و مبنای عمل علوم و فلسفهها قرار گرفته است. موضوع تعارض علم و دین در غرب به همین مسئله اشاره دارد.
دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟ یا دین یا مدرنیته، تکلیف خود را روشن کنید
عضو هیأت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ادامه داد: اشکالی که به هر سه جریان روشنفکری دینی متوجه است این است که علوم و فلسفههایی که در ذات خود دین گریزند چگونه میتوانند سنگ بنایی برای ایجاد همبستگی بین مدرنیته (به عنوان مظهر و تجلی علوم مدرن) و دین قرار گیرند؟ طبیعی است که با این مبنا سایشهایی باید در طرف دین رخ دهد تا با مدرنیته همخوانی پیدا کند. از همین جهت است که از همان ابتدای طرح انظار این سه جریان، متفکران دین شناس با آنها مخالفت میکردند و معتقد بودند که ثمره این رویکردها دست کشیدن از مسلمات دینی خواهد بود.
این اتفاق در مورد دسته سوم که مبتنی بر اندیشههای فلسفی و بنیانهای فلسفه قاره ای دست به توجیه و تفسیر و تغییر دین میزند خیلی زودتر رخ میداد و رخ نیز داد. علت هم این است که اساسا فلسفه برخلاف علم به ریشه درخت تفکر و اندیشه مربوط است و علوم به ساقه ها و شاخه ها میپردازند. از این جهت وقتی شما ریشه و اساسی را انتخاب کردید که با دین نمی سازد زودتر از دو راهبرد دیگر مخالفتتان با مسلمات دینی روشن میشود.
از راست: مجتهد شبستری، سروش و ملکیان
وی افزود: به عنوان مثال (تنها به عنوان ذکر یک نمونه) هرمنوتیک فلسفی که یک پایه اساسی روشنفکری دینی از نوع سوم است، معتقد است اساسا امکان فهم مراد کسیکه در فاصله تاریخی قابل توجهی از زمان ما میزیسته وجود ندارد از این جهت نمیتوانیم مراد نویسنده متونی که مربوط به گذشته است را بفهمیم در نتیجه این خودت هستی که باید خودت را در آن متون بیاندازی و آنها را در درون خودت و در چارچوب فکری خودت ترجمه کنی. اگر این مبنا، مبنای تفسیر دین و همسوسازی آن با مدرنیته باشد منطقا چه اتفاقی میافتد؟ اساسا دین اسلام متن محور است و قران و حدیث در کنار عقل مهمترین منابع فهم معارف هستند وقتی شما این مبنا را بپذیرید عملا باید این دو منبع مهم را کنار بگذارید و به فکر بریده از قران و حدیث خودتان متکی باشید. این میشود که عملا بسیاری از معارف کنار گذاشته میشوند و حتی با آنها مخالفت میشود. زیرا بسیاری از معارف ما از طریق قران و حدیث به دست ما میرسند قبول این مبنا توسط امثال سروش یعنی اصلا ارتباطمان با خدا و پیامبر ص امامان معصوم ع از طریق قرآن و این همه احادیث قطع است. نتیجه نیز کنار گذاردن همه معارفی است که در این متون به ما آموخته شده است.
الـآن دیگر آشِ روشنفکری دینی خیلی شور است
فیاضی در آخر گفت: اتفاقی که شاهد آن هستیم و اکنون که آش خیلی شور شده است برخی همچون کدیور گفتهاند این قدر هم که نباید از مسلمات دینی دست کشید. در صورتی که کدیور اگر از ابتدا با اقتضائات فلسفه قارهای آشنا بودند، نادرستی مسیر انتخاب شده توسط این دسته از جریان روشنفکری که آقای سروش شاخصهای اصلی آن بودند را از ابتدا به خوبی در مییافتند. به هر حال وضعیت کنونی سروش نتیجه مبنای فلسفی است که سالها توسط ایشان انتخاب شده و بر اساس آن ساختمان فکرشان شکل گرفته است. این امر بر اندیشمندان آشنا به مباحث فلسفی غرب و همچنین آشنا به کلام و فلسفه اسلامی از ابتدا کاملا مشخص بود و معلوم بود که نتیجه این مسیر جز دست کشیدن از مسلمات و یقینیات دینی نیست.
انتهای پیام/