اعتراف 40 سال پیش یک منافق درباره شکنجه پاسدارها

«مهران اصدقی» در ۱۱ بهمن‌ ۱۳۶۱ دستگیر شد و تمام وابستگی‌های سازمانی منافقین را انکار کرد؛ ولی با توجه به شواهد موجود به نقشش در ترورهای ناموفق سیدمحمد خامنه‌ای، سیداحمد خمینی و جواد منصوری و شهادت فجیع سه پاسدار اعتراف کرد.

خبر ساز ـ گروه حماسه و مقاومت: گروهک منافقین که از همان آغازین روزهای انقلاب اسلامی، بنا به مخالفت و مبارزه با انقلاب اسلامی گذاشت، پس از ناکامی در فاز سیاسی و دستیابی به قدرت از طریق ائتلاف با بنی‌صدر، خط‌مشی خود را بر انجام اقدامات تروریستی، خرابکارانه و شکنجه‌گرانه قرار داد تا بر اساس موهومات سران خود و در رأس آنان مسعود رجوی، با همراهی هواداران خود، انقلاب اسلامی را ساقط و حکومتی جدید پایه‌گذاری کنند.

یکی از بزرگ‌ترین اقدامات آنان در راه سقوط جمهوری اسلامی، لشکرکشی ناموفق به ایران با حمایت صدام معدوم در ۵ مرداد‌ماه سال ۱۳۶۷ در چارچوب عملیات شکست‌خورده «فروغ جاویدان» بود.

به مناسبت سالروز تجاوز منافقین به خاک ایران و شکست مفتضحانه آنان در برابر رزمندگان اسلام در عملیات مرصاد، اعترافات برخی اعضای این سازمان درباره جنایت‌ها و رفتارهای ضد بشریشان در ابتدای انقلاب علیه تعدادی از پاسداران انقلاب اسلامی که در بند شکنجه آنان قرار گرفتند، منتشر می‌شود:

روایت یک منافق از شکنجه پاسدارها

مهران اصدقی که اصلی‌ترین فرد در جریان شکنجه و به شهادت رساندن سه تن از پاسداران بوده و ۶ ماه بعد در جریان یک درگیری دستگیر شده بود، با نام مستعار بهرام، فرمانده نظامی اول تهران بود که در ترور ناموفق سیدمحمد خامنه‌ای، سرهنگ حجازی، سیداحمد خمینی، جواد منصوری، موسوی‌خوئینی‌ها و بشارت شرکت داشته و از عوامل اصلی شکنجه و به شهادت رسانیدن پاسداران طاهری و میرجلیلی بوده است

اصدقی در ۱۱ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۱ دستگیر و منکر تمام وابستگی‌های سازمانی شد؛ ولی با توجه به قرائن و شواهد موجود از جمله رویارویی با ۲ نفر از افراد زیردست و اعتراف صریح آن‌ها، بالاخره او یک ماه بعد در دهم اسفند ماه سال ۱۳۶۱ لب به اعتراف گشود:

بعد از ضربه ۱۲ اردیبهشت (توسط سپاه)، تعداد زیادی از خانه‌های تیمی ما ضربه خورده بود و افراد زیادی از مرکزیت سازمان در این درگیری‌ها کشته‌ شده بودند.


مهران اصدقی، اصلی‌ترین فرد در به شهادت رساندن سه تن از پاسداران

بعد از این ضربه، از طرف مسؤولان بالا به ما گفته شد که کارهایتان را متوقف کنید؛ چون الان هر اقدامی بکنیم ممکن است به موجودیت سازمان ضربه بخورد؛ چرا که الان موجودیت سازمان زیر سؤال است. ما می‌دانیم که ضربات فوق از طریق شبکه‌های اطلاعاتی بوده، چون ضربه اردیبهشت، مستقیماً به مرکزیت سازمان ضربه زده بود، گزارش‌های فوق به‌وسیله مرکزیت سازمان بررسی می‌شد. افرادی که مستقیماً در این ضربات شرکت دارند، می‌زنیم و با شکنجه از آنان اطلاعات می‌گیریم.

البته ممکن است برای شما این سؤال پیش بیاید که وقتی ما با شکنجه مخالفیم، چطور خودمان دست به این کار می‌زنیم؟ ولی باید بدانید که بر اساس اطلاعاتی که سازمان دارد، یک شبکه ۳۰ نفره ساواکی دارند با رژیم همکاری می‌کنند. تخصص این‌ها در مسائل اطلاعاتی و کشف خانه‌های تیمی است. یک‌باره ضربه‌ای مثل ۱۲ اردیبهشت‌ماه را به ما می‌زنند که یک بخش سازمان به‌طورکلی متلاشی می‌شود.

ما حاضریم به یک‌ خانه یا دوخانه از ما حمله شود، ولی حاضر نیستیم ضربه‌ای مثل ۱۲ اردیبهشت بخوریم و حاضر نیستیم این افراد را به حال خود واگذاریم تا به ما که نماینده مردم هستیم، ضربه بزنند. اگر ما ضربه بخوریم، دیگر چه کسی می‌خواهد این انقلاب را پیش ببرد؟ شما همه می‌دانید که ما اصلاً برای از بین رفتن شکنجه مبارزه می‌کنیم؛ بنابراین وقتی به حکومت رسیدیم، دست از شکنجه برمی‌داریم!

ما اگر یکی از افراد فوق را بگیریم و بتوانیم به هر ترتیب، اطلاعات او را به دست آوریم، حتماً جلوی این‌گونه ضربات گرفته می‌شود. بنابراین از امروز به کلیه خانه‌های تیمی این خط را بدهید که اگر در اطراف خانه، افراد مشکوکی را دیدید، آن‌ها را بگیرید و سریع اقدام کنید؛ آن‌ها را بدزدید و به خانه تیمی ببرید و شکنجه کنید و اطلاعات بگیرید.

بعداز اینکه این خط به ما داده شد، تعداد زیادی حکم‌های جعلی کمیته و سپاه به ما داده شد. در خانه تیمی که در خیابان کارون داشتیم، افراد مرکزیت بخش ویژه که مهدی کتیرایی و حسین ابریشم‌چی بودند، جمع شده بودند. فردی که مسؤول حفاظت این خانه بود، جواد محمدی با نام مستعار طاهر بود.

طاهر حین مراقبت از خانه و دیده‌بانی از داخل خانه، مشاهده می‌کند که فردی بیرون از خانه ایستاده است. به او مشکوک می‌شود.

روز بعد مشاهده می‌کند که همان فرد دیروزی به همراه یک جوان دیگر در خیابان ایستاده‌اند. طاهر کاملاً به آن‌ها مشکوک می‌شود و به افراد بالا که در خانه بودند، اطلاع می‌دهد.

اقدام به دزدیدن این دو جوان می‌کنند و به خیابان می‌آیند و با ماشین جلوی آن‌ها می‌پیچند و به آن‌ها می‌گویند که ما کمیته‌ای هستیم که به شما مشکوک شده‌ایم و با زور و تهدید، این دو نفر را به داخل ماشین می‌اندازند و به ساختمانی که از قبل آماده‌شده بود، می‌برند و به همراه افراد دیگر که در خانه بودند، شروع به شکنجه آن‌ها می‌کنند.

ابتدا به همراه مصطفی و شهرام و محمدرضا، آن‌ها را شکنجه می‌کنند. هدف طاهر که این‌ قدر سریع دست‌ به‌کار شده بود این بود که می‌خواست بفهمد آیا آن‌ها خانه خیابان کارون که افراد مرکزیت در آن‌ها بودند را زیر نظر داشته‌اند یا نه.

وقتی آن‌ها را داخل اتاق وارد می‌کنند، برادران پاسدار عکس موسی خیابانی که به دیوار چسبیده بود را می‌بینند و متوجه می‌شوند که به‌ وسیله چه کسانی ربوده ‌شده‌اند. به همین خاطر از همان ابتدا سکوت می‌کنند.

اول پاسداران را روی صندلی با طناب محکم می‌بندند و در حالی‌ که سایر افراد خانه غیر از طاهر که آن‌ها را دزدیده بود، نقاب داشتند، صندلی را روی زمین می‌خوابانند و با کابل‌های کلفت چندلایه به کف پا و سایر نقاط بدن آن‌ها می‌زنند و برای آنکه صدای آن‌ها از خانه بیرون نرود، دهان آن‌ها را با پارچه می‌گیرند.

در همین روز از طریق مسعود قربانی ـ که مسؤول من بود ـ به من اطلاع داده شد که چنین افرادی دزدیده‌ شده‌اند و مسعود قربانی به من گفت، مسؤولیت بازجویی از این‌ها به عهده توست و همین امشب سؤالاتی در زمینه شیوه‌های شناسایی خانه‌های تیمی در می‌آوریم و تو به خیابان بهار برو.

من پس از تنظیم سؤالات، صبح به آن خانه رفتم و با ورود به خانه، به دیدن افراد دزدیده شده رفتم. نقابی پارچه‌ای به صورتم زدم و ابتدا وارد حمام شدم. محسن میرجلیلی (یکی از پاسداران) در حمام بود و در حالی‌ که پاهایش تاول‌هایی زده بود و خون داخل آن‌ها مرده بود، با زنجیر، دست‌ها و پاهایش بسته‌شده بود.

با ورود من به حمام، او متوجه شد که فرد جدیدی هستم. حدود ۲۵-۲۶ ساله بود و لاغر و قدبلند بود و فقط به من نگاه می‌کرد. بعد از اینکه از حمام بیرون آمدم، وارد اتاق شدم تا پاسدار دیگر را که طالب طاهری نام داشت، ببینم. او نیز دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته‌شده بود و پاهایش متورم و کبود و تاول‌زده بود. او قدی نسبتاً کوتاه داشت و حدوداً ۱۷ ساله بود.

ندای الله‌اکبر به جای اعتراف

من به همراه مصطفی و شهرام و محمدرضا، کار شکنجه را شروع کردیم. ابتدا آن‌ها را روی صندلی بستیم و سپس صندلی را خواباندیم. من با کابل می‌زدم و مصطفی معدن‌پیشه دهانشان را با پارچه گرفته بود تا صدا بیرون نرود و وقتی مصطفی می‌زد، من دهانشان را می‌گرفتم.


شهید محسن میرجلیلی

آن‌ها مرتب مطالب را تکذیب می‌کردند و هنگامی‌که خیلی از فشار ضربات دردشان می‌آمد، الله‌اکبر می‌گفتند. در اثر زدن با کابل، تاول‌ها روی پاهای آن‌ها ترک می‌خورد و خون جاری می‌شد و به مصطفی گفتم، پاهایشان را باندپیچی کند تا بتوانیم مجدداً آن‌ها را بزنیم.

در اثر ترکیدن تاول‌ها، خون کف حمام راه افتاده بود و وقتی شکنجه محسن تمام می‌شد، او را بیرون می‌آوردیم و طالب را داخل حمام می‌بردیم.

تا عصر ما شکنجه را ادامه دادیم و وقتی خودمان خسته می‌شدیم، آن‌ها را از روی صندلی باز می‌کردیم و دست‌وپاهایشان را با زنجیر به میز داخل اتاق می‌بستیم.

ادامه دارد...

منبع: لطف‌الله زادگان، علیرضا، عبور از مرز: روزشمار دفاع مقدس، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، ۱۳۸۹.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید